eitaa logo
شاعرِ آیینه‌ها
264 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
24 ویدیو
1 فایل
در بهبه‌ی جریان بی‌روح اطراف؛ من زندگی می‌کنم در اعماق جنگل ذهنم! در اینجا همه پیمان می‌بندیم برای باهم بودن، ما‌ گوش می‌سپاریم به‌موسیقی طبیعت، قدم‌ می‌زنیم در میان پیچک‌های سبز‌رنگ ‌و سرمی‌کشیم فنجان‌تلخ زندگی را؛
مشاهده در ایتا
دانلود
یه احساسی دارم مثله ترس، ترس از آینده‌ای که همیشه بقیه میخوان توش دخالت کنن؛ ترس از کسایی که در ظاهر دوستن ولی در واقع فقط میرن و میان و با حرفاشون میخوان خودشونو قدرتمند نشون بدن. اونا قدرت کلماتو نمیدونن من خودمم..من همیشه خودمم؛ نمیخوام تغییرش بدم..حتی در مقابل کسانی که اون چیزی که هستم رو باور ندارن.. ولی من حصار دورم پاره میکنم؛ و باز میکنم بال هایی که کسی اجازه نداد ببینم از ترس پرواز کردنم؛
نیاز به یک عدد از این کتابخونه ها دارم.
°نگاهم را به ماه دوخته بودم؛ او هم مانند من بود..تنها میان کیهان بزرگ. میگشت دورزمین تا شاید او نیم نگاهی به نور از غم خفته او بیندازد. اما دریغ از لحظه ای توجه، زمین شفیته‌ی معشوق نورانی خود بود‌. دیگر سیاره ها او را شمس مینامیدند. گویی اوهم مولانای قصه‌ی خود بود. ماه با چشمان شفافش میدید شازده‌ای کوچک را بر سیارهای دور، محبت های او به گلش دل تب دارش را آتشین میکرد. شازده‌ی کوچک چون پروانه‌ میرقصید دور او، وگل سرخی گلبرگ هایش را تقدیم او میکرد. ماه چشمانش را بست . آری او بست چشمان آهوگونش را و در افکارش گم شد. گم شد در رویاهای شکسته و آرزوهای دفن شده . هاله ای سیاه دور تنه‌ی نقره فامش را گرفت، وچشمک ستاره هارا هم خاموش کرد. آری زمین میدانست ارزش ماهی را که دیگر نبود تا دل اهالی دل شکسته‌ی او را شاد کند.°
الان داشتم فکرم میکردم، یهو به خودم اومدم دیدم کل روزو فقط دارم فکر میکنم-
داشتم به کتاب سیپتیموس هیپ فکر میکردم. یهو دلم خواست یه آینه جلوم بود، کشیده میشدم داخلش و میرفتم به یه دنیای دیگه... یه دنیای جادویی و پر ماجرا (البته نه پیش یه کیمیاگر جاه‌طلب، پیر و ترسناک)✅