شاعرِ آیینهها
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج ای موی پریشان تو دریای خروشان
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد
|فاضل نظری
اگر از سعادت دیگران
خرسند نمی شوید،
بدانید که هرگز
سعادتمند نخواهید شد.
|در باب حکمت زندگی
| آرتور شوپنهاور
-در آن فراسوی من!
در آن فراسوی من؛
شخص دیگریست....
او گیسوانی سفید، چشمانی غمگین و خسته دارد.
اما او محکم است.
پیر شده است و درونش ترک خورده است....اما هدف هایش را کنار نگذاشته است.
نمیدانم او چیست، او تلفیقی از رنج ها، تجربه ها، احساسات فروخورده و منِ خسته است.
او هر از چند گاهی جملاتی را زمزمه میکند...او میگوید به آیینه بنگر تا خودت را ببینی...روحت را، وجودت را...آن زمان است که آماده ای برای ادامه دادن.....
#ماه_نوشت
'ᴅᴇᴇᴘ ɪɴ ᴛʜᴇ ꜰᴏʀᴇꜱᴛ'
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار، کفتری میخورد آب.
یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید.
یا در آبادی، کوزهیی پر میگردد.
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.
|سهراب سپهری
در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم.
|فروغ فرخزاد
گمشده ام در امواج پر تکاپوی سوسو زنِ آسمان....
حسش میکنی؟
نجوای آرامش بخشش را که تورا وارد دروازه های ماه میکند.
و آیا درک میکنی دوری ستاره هارا؟
میلیون ها سال نوری با ما فاصله دارند اما آنچنان میدرخشند که میتوانیم ببینیمشان...
از این ها باید ساده گذشت؟ هرگز!
#ماه_نوشت
'ᴅᴇᴇᴘ ɪɴ ᴛʜᴇ ꜰᴏʀᴇꜱᴛ'