شاعرِ آیینهها
آسیب زدن به خودم؟ توش استادم
چیز خاصی نیست...
فقط با اینکه سه چهار روزه که گذشته، هنوز نمیتونم انگشتمو تکون بدم و کج شده....
* لبخند ملیح
میدانی؛
گاهی احساس میکنم روحم را از تنم بیرون میکشند...مغزم را چنان مشغول میکنند که گیج میشوم و من میمانم پیچیدگی هایم و کالبد خالی از روحم.
سپس در بازه ای از زمان روح شکست خورده ام را به من باز میگردانند که دیگر دیر است.
دیر است برای من سابق بودن.
برای "زندگی" کردن....
آن روح دیگر روح نمیشود چراکه دیگر در من منی نیستو در اندیشه هایم امیدی.
مگر انسان بدون امید را میشود پذیرفت؟
روح از هم شکافته، مغز تکه تکه شده
و جسم سوختهات را میتوانی احیا کنی؟
چقدر زمان میبرد؟ روزها؟ ماهها؟ سالها؟ و یا هیچ وقت؟
در آن زمان در جهان درونت چه میگذرد؟
ویران شده است نه؟
تک تک آن رویاها...زندگی ها و نهال های کاشته شدهی درون ویران شده اند.
حالا دوباره بسازشان...میگویی نمیشود....راست میگویی دیگر آن توی ِسابق وجود ندارد....اما بساز. آباد کن آنچه از درونت فرو ریخته را.
شاید مثل قبل نشوی اما قوی تر که میشوی...نه؟
#ماه_نوشت
'ᴅᴇᴇᴘ ɪɴ ᴛʜᴇ ꜰᴏʀᴇꜱᴛ'
شاید بتونم بعضی از متن هایی که نوشتم رو به افرادی که خیلی بهم نزدیکن نشون بدم، ولی شعرهام رو به این راحتی؟ اصلا
میدانی؛
اگر فریادت بلند باشد، دهانت را که ببندند، میتوانی با قلبت فریاد بزنی!
شاعرِ آیینهها
اعتماد؟ نه ممنون زخم خوردم
روابط اجتماعی؟ نه ممنون، انسان ها از سنگاند پس ترجیح میدم با در و دیوار صحبت کنم