🔳⭕️داستانهای مدیریتی(جهل)
⭕️▪️بچهای نزد استاد معرفت رفت و گفت: مادرم قصد دارد برای راضی ساختن #خدای_معبد و به خاطر #محبتی که به #کاهن_معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بیگناهم را نجات دهید.
استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل درِ معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را بِبُرد.
جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با #غرور و #خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش میگیرد و میبوسد، اما در عین حال میخواهد کودکش را بکشد، تا بُت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی میکند: زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بُت اعظم او را ببخشد و به زندگیاش برکت جاودانه ارزانی دارد.
استاد تبسمی کرد و گفت: اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست، چون تصمیم به هلاکتش گرفتهای، #عزیزترین بخش زندگی تو همین #کاهن_معبد است که #بخاطر_حرف_او تصمیم گرفتهای دختر نازنینات را بکشی.
بت اعظم که احمق نیست، او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگیات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمیافتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد‼️
زن لختی مکث کرد، دست و پای دخترک را باز کرد، او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید، اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود‼️
⚠️میگویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید
⭕️▪️نتیجهگیری راهبردی:
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشتهایم، عمری فریبمان داده است...
🔆در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن #آگاهی و خِرَد است و تنها یک گناه و آن #جهل و #نادانيست...
#داستانهای_مدیریتی
#دانایی
دفاع همچنان باقیست
Eitaa.ir/Defa_baghist