eitaa logo
دفاع مقدس
405 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
881 ویدیو
248 فایل
💠 نیم نگاهی به رویدادهای دفاع مقدس 🌼🌸🍀در قالب: متن، عکس، صوت، فیلم و کلیپ
مشاهده در ایتا
دانلود
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ | مرثیه‌سرایی حضرت زاهرا(س) توسط شهید 🌼سلام ما، سلام ما، سلام ما به فاطمه 🌸سلام ما، سلام ما به پهلوى شکسته‌ات 🌻سلام ما، سلام ما به بازوی کبود تو 🌹سلام ما، سلام ما، سلام ما به کربلا 🆔 @Defa_Moqaddas✔️JOIN ✅ به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
🌷تصویر نادر از شهید در گروه دستمال سرخ ها به رهبری شهید - پاوه 🔹 گروه پارتیزانی در نبرد با ضد انقلاب مزدور، امان را از آنان گرفته بود @Defa_Moqaddas
💠 در یکی از مغازه ها مشغول کار بود یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما نگاهی به من کرد و گفت: "کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه مطمئن میشم که هیچی نیستم جلوی غرورم رو میگیره." گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست شما ورزشکاری و خیلی ها می شناسنت... ابراهیم خندید و گفت: "ای بابا همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم" 📸 در تصویر، شهید و نیز در عکس دیده میشوند فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول الله 🆔 @Defa_Moqaddas
💠 خاطره ای جالب از شهید : مسابقات انتخابی کشوری بود.... ابراهیم در آن زمان در اوج آمادگی به سر می برد و هرکسی یک مسابقه از ابراهیم می‌دید می‌گفت: امسال تو 74 کیلو هیچکس حریف ابراهیم نمی‌شه. مسابقات شروع شد و ابراهیم یکی یکی حریف‌ها رو از پیش رو برمی‌داشت و با4 کشتی که برگزار کرد به نیمه نهائی رسید اکثر کشتی‌ها رو هم یا ضربه می‌کرد یا با امتیاز بالا می‌بُرد. با اون شور و حالی که داشت گفتم:"امسال دیگه یه کشتی‌گیر از باشگاه ما می‌ره تیم ملی" ، دیدار نیمه نهائی هم با اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم با اقتدار برنده شد و به فینال رفت. حريف پاياني او کسی بود كه همان سال قهرمان مسابقات ارتش‌هاي جهان شده بود. قبل از شروع فینال رفتم رختکن پیش ابراهیم و گفتم: من کشتی‌های حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه ،از این کشتی قبلی راحت‌تر می‌تونی ببری. ابراهیم هم بندهای کفشهاش رو بست و در حالی که مربی آخرین توصیه‌ها را به ابراهیم گوشزد می‌کرد، با هم به سمت تشک رفتند. وقتی ابراهیم روی تشک رفت، من در بین تماشاگرها رفته بودم و داشتم نگاهش می‌کردم، حریف ابراهیم داشت با او حرف می زد و او هم سرش رو به علامت تائيد تکون می‌داد ، بعد هم حریف ابراهیم یک جائي رو بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد. من هم برگشتم و نگاه کردم. دیدم یک پیرزن، تسبیح به دست اون بالای سکوها نشسته. نفهمیدم چی گفتن و چی شد ولی ابراهیم خیلی بد کشتی رو شروع کرد و همه اش دفاع می‌کرد، بیچاره مربی ابراهیم، اینقدر داد ‌زد و راهنمائی‌کرد که صِداش گرفت، ولی ابراهیم انگار هیچی از حرفهای مربی و حتی داد زدن های من را نمی شنید و فقط داشت وقت رو تلف می‌کرد. حریف ابراهیم با اینکه اولش خیلی ترسیده بود ولی جرأت پیدا کرد و هی حمله می‌کرد و ابراهیم با آرامش خاصی مشغول دفاع بود. داور اولین اخطار و بعد هم دومین اخطار را به ابراهیم داد و در پایان هم ابراهیم باخت و حریف ابراهیم قهرمان 74 کیلو شد. داور وقتی دست حریف را بالا می‌برد ابراهیم می‌خندید و خوشحال بود انگار که خودش قهرمان شده. بعد هم دو تا کشتی‌گیر یکدیگر رو بغل کردند، حریفِ ابراهیم در حالی که از خوشحالی گریه می‌کرد خم شد و دست ابراهیم رو بوسید. دو تا کشتی گیر در حال خارج شدن از سالن بودند که از بالای سکوها پریدم پائین و آمدم سمت ابراهیم و داد زدم: آدم عاقل! این چه وضع کشتی بود. بعد هم از زور عصبانیت با مشت زدم به بازوی ابراهیم و گفتم: آخه اگه نمی‌خوای کشتی بگیری بگو، ما رو هم معطل نکن! ابراهیم سریع رفت تو رختکن و لباس‌هاش را پوشید و خيلي آرام با یک لبخند گفت: اینقدر حرص نخور بعد هم سرش رو انداخت پائین و رفت. از زور عصبانیت کارد می‌زدن خونم در نمی‌اومد، و همينطور به در و ديوار مشت مي‌زدم. رفتم بیرون. جلوی در ورزشگاه همان حریف فینال ابراهیم را دیدم که با مادر و کلی از فامیلهایشان دور هم ایستاده بودند و خیلی خوشحال بودند. یکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله ؟ آمد به سمت من و گفت: من متوجه شدم شما رفیق آقا ابرام هستید، درسته؟ با عصبانیت ‌گفتم:" فرمایش" ادامه داد: آقا عجب رفیق با مرامی دارید. من قبل مسابقه به آقا ابراهيم گفتم: شک ندارم که از شما می‌خورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادرم و برادرام اون بالای سالن نشسته‌اند، مواظب باش ما خیلی ضایع نشیم. بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ تموم گذاشت نمی‌دونی مادرم چقدر خوشحاله، بعد هم گریه‌اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کردم و به جایزه مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمی‌دونی چقدر خوشحالم. من هم که مانده بودم چه بگویم کمی سکوت کردم و گفتم: رفیق جون ، اگه من جای داش ابرام بودم، با این همه تمرین و سختی کشیدن این کار رو نمی‌کردم. این کارها مخصوص آدمای بزرگی مثل ابراهیمه! از آن پسر خداحافظی کردم و نیم نگاهی به اون پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. بین راه به کار ابراهیم فکر می‌کردم، اینجور گذشت کردن اصلاً با عقل جور در نمی‌یاد! با خودم فکر می‌کردم که پوریایِ ولی وقتی فهمید که حریفش به قهرمانی تو مسابقه احتیاج داره و حاکم شهر، اونها رو اذیت کرده به حریفش باخت اما ابراهیم... یاد تمرین‌های سختش افتادم....عجب آدميه این ابراهیم!! 🆔 @Defa_Moqaddas
💠 قهرمان ورزشی و پهلوان مبارزه با نفس، شهید #ابراهیم_هادی 🆔 @Defa_Moqaddas
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷بمناسبت شهادت حضرت زهرا-سلام الله علیها 🎬شهید 🌼سلام ما، سلام ما، سلام ما به فاطمه 🌸سلام ما، سلام ما به پهلوى شکسته‌ات 🌻سلام ما، سلام ما به بازوی کبود تو 🌹سلام ما، سلام ما، سلام ما به کربلا @Defa_Moqaddas
🌷 ▫️در عملیات با یک رسا و شیوا و تأثیرگذار ، ۱۸ نفر را اسیر کرد با فرمانده شان. خودش هم از ناحیۀ گردن زخمی شد. فرمانده عراقی می گفت: « چون من و چندتن از نیروهایم بودیم، با آن صدای رسا و بلند تنم لرزید. به نیروهایم گفتم من می خواهم خودم را تسلیم کنم. هرکه با من است بیاید. آنهایی هم که تسلیم نشدند، بهشان دستور عقب نشینی دادم...» با کمک این فرمانده، آن تپۀ خالی شده از انبوه نیروهای دشمن آزاد می شود. بعد از ماجرای ، توسط همرزمان که پرس و جو شده بود، همۀ آنهایی که خودشان را اسیر کرده بودند و دوباره به عنوان مجاهد به سپاه آمده بودند، همگی در به رسیده بودند. یعنی شهید با یک چه کرد! یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد، هجده نفر هم مثل از قعر جهنم به رفتند. می دانست کجا باید بگوید، تا دل دشمن را به لرزه در آورد. و آن هایی را که هنوز در قلبشان باقی مانده هدایت کند! 📚 منبع: کتاب صفحه ۱۳۳ 🆔 @Defa_Moqaddas