🔹فرازی از وصیتنامه🌷شهید صفایی حائری:
... و بزرگترین فتنه،
ظهور و حضور یهود جحود،
که پیغمبر و قرآن،
ایشان را بدترین دشمنان اسلام معرفی کردهاند، میباشد
و تا محو اسرائیل از پا نخواهیم نشست
و قرآن فرمود:
«و قاتِلوا ائمة الکفر».
و رأس همه کفار در اینجا اسرائیل است
و چون در پیشاپیش اسرائیل،
ضد اسلامیان ملبّس به اسلام صفبندی کردهاند،
لذا بر ما واجب است
که در ابتدا آنان را از سر راه خود دفع کنیم
و بعد به مصاف جنگ با اسرائیل برویم
و وای بر روزی که برای حفظ جان،
راضی به تسلط یهودیان تشنه به خون مسلمانان و غدهی سرطانی در تمام ملل مستضعف بر مردم جهان شویم.
آری این است معیار ما در جنگ و جهاد و دفاعمان.
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
─شهید صفایی حائری فرزند متفکر و نظریه پرداز در علوم تربیتی و صاحب تألیفات متعدد، مرحوم استاد علی صفایی حائری (#عین_صاد)
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۲تیر۱۳۷۸ -رحلت پدر 🌷شهیدمحمدصفایی حائری
🎬کلیپی اززندگی مرحوم استادعلی صفایی حائری(عین.صاد)
🔹متفکر ونظریه پرداز علوم اسلامی وصاحب تألیفات متعددکه شاگردان بسیاری درمکتب اوپرورش یافتند
@Defa_Moqaddas
💠عشق به پرواز و لقاء دوست در علی صفایی حائری(عین.صاد) موج میزد
🔹در بهمن ماه سال 62 بعنوان مبلغ از طرف حوزه علميه قم عازم #جبهههاىجنگ شد كه از اوائل بلوغ اين كشش و اين عشق و احساس به مرگ و شهادت را در خود احساس مىكرد و اين عشق و احساس ريشه در تنگى دنيا و حالتهايى داشت كه از پدر خويش نسبت به مرگ مشاهده مىكرد.
🔸یکی از شاگردان استاد میگوید: بارها شنيده بوديم كه مىگفت: مَثَل من مَثَل مسافرى است كه حتى بار و ساكش را زمين نگذاشته و هر لحظه آماده رفتن و حركت است.
🔹با #شهادت فرزند بزرگش محمد، بسيارى از حرفها و حديثها نسبت به ايشان فروكش كرد و به خاموشى گراييد. و هنگام رفتن محمد به جبهه و اجازه او از پدر، اين چنين گفته بود:
─ «من شماها را بزرگ نكردهام تا در پيرى عصاى دست من باشيد. شماها را حتى براى خودم و كارهاى خودم نخواستهام. خواستهام تا نور چشم خدا و اولياى او باشيد، نه سنگى در راه و خارى در چشم و استخوانى در گلو. تمامى انتظار و دعا و خواستهام براى وجود گسترده و بارور شما بوده، تا از كسانى باشيد كه خداوند در برابر فرشتهها به شما مباهات كند و از شما در آسمان به بزرگى ياد نمايد.»
➖... و گفته بود:
─ «بابا! اول #شهيد شو بعد به جبهه برو»؛ كه بايد ديد و آمد و تمامى راه را هم ديد، نه اين كه آمد و ديد. آنها كه مىآيند تا ببينند، گرفتار نوسانها مىشوند و رنگ مىبازند.
@Defa_Moqaddas
🌷باغ #شهادت
─ شعری از استاد علی صفایی حائری(عین.صاد)
در باغ شهادت تو
مرگ را ديدم كه بار زندگى آورده بود.
دستهاى تو، باغبان هاى خوب زندگى هستند
و خونت را چه بگويم، كه روح زندگى و يا زندگانى روح است.
آنقدر مى دانم هر روز صبح فرشته ها از چشمه ى خون تو وضو مى گيرند.
تا نماز عشق را كه تو ناتمامش گذاشتى به «سلامى» برسانند.
اما در قيام مى شكنند
در ركوع خون از مژه مى گشايند
در سجود به خون مى نشينند
برخيز اى شهيد
اين نماز شكسته را، تو خود به سلامى برسان.
حتى فرشته ها در نماز خون تو، مغروقند.
برخيز اى شهيد
محراب در انتظار سلام توست.
و ستاره ها مى خواهند. در اشك سفيد تو خود را بيابند.
و خدا مى خواهد در قيام تو، قيامت را
و در خون سبز تو تماميت را به فرشته ها، نشان بدهد.
و فرشته ها مى خواهند با صداى اشك تو راهشان را نشانه بگذارند.
و در بزم خدا، با سكوت تو، سرودى را بخوانند
كه من هم هر روز صبح از زبان اين نرگس هاى مست، بتوانم بشنوم.
و با سكوت و نگاهم بتوانم بگويم
و با روح سبز تو بتوانم، زندگى كنم
وقتى كه زندگى در خون سبز تو
و مرگ در زندگانى من خانه مى كند،
من سكوت را با صداى تو مى شكنم
و فرياد را در سكوت تو مى خوانم
تو راز استقامت مايى
تو روح اقتدار خدايى
۱۳۶۰/۸/۲۶
(منبع: 📚کتاب: "و با او با نگاه فریاد می کردیم"(مجموعه اشعار استاد)، ص۱۶۲)
🆔 @Defa_Moqaddas
🗓امروز ۲۳ تیر ۱۳۹۷ [ ۳۰ شوال ۱۴۳۹ ] مصادف است با:
💢 ۴۰۴۸۲۶ اُمین روز غیبت امام عصر (عج)
🔴 ۱۳۱۴۸ اُمین روز اسارت #حاج_احمد_متوسلیان بدست رژیم صهیونیستی..
❌ ۸۰۹۶🔻روز تا نابودی کامل #اسرائیل ✡
💠 و همچنین مصادف است با :
🔹ولادت سردار شهید محمدرضا تورجیزاده فرمانده گردان یا زهرا (س) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) (۱۳۴۳ ه.ش)
🔸بمباران روستایی در حومه اورامانات توسط دو هواپیمای سوخوی عراقی (۱۳۵۸ ه.ش)
🔹حمله عناصر ضد انقلاب به مقر جدید التاسیس سپاه پاسداران مریوان و به شهادت رساندن ۸ پاسدار از ۲۵ پاسدار محلی آن (۱۳۵۸ ه.ش)
🔸آغاز عملیات بزرگ رمضان در منطقه جنوب در شرق بصره (۱۳۶۱ ه.ش)
🔹شهادت محمدتقی سلطانیان شاهانداشتی، رمضانعلی اصغری، ایوب توانایی، حمیدرضا کرمانینژاد، احسان ابراهیمی نوشآبادی، ناصر حاجیزاده بیدگلی، ابوالفضل رحیمی محمدآبادی، علی اکبر صالحی آرانی، نعمتالله شکاری آرانی، عباس سلطانی، ابوالقاسم عربیان آرانی، سیفالله علی رمضانی آرانی، سیدمحمد یاجدی آرانی، جواد مرغابی بیدگلی، محمدعلی کریمزاده یزدلی، محمد نساج یگانه، سیدعلی محمد مهدوی بیدگلی، دخیل مقدوری، حمزه نعمتی چرمهینی، علی بمان غیاث هدشی، شاهرخ کمایی، عباسعلی زنگنه، غلامرضا حسیننژادیان، عباسعلی (سعید) مختاری، محمدحسین مختاری حسنآبادی، علی اکبر درویشی، خلبان محمدامین میرمرادزهی، محمد اسماعیلزاده بهابادى (۱۳۶۱ ه.ش)
🔸شهادت شهید موسی صمدی شجاع فرمانده عملیات سپاه سردشت توسط حزب منحله دموکرات (۱۳۶۲ ه.ش)
🔹شهادت علی پناهی لائین مسوول قرارگاه رمضان، محمد زندیه (۱۳۶۵ ه.ش)
🔸شهادت شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد (۱۳۹۵ ه.ش)
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 #پایی_که_جا_نماند!
🔹شب بود. تاریک بود. با چند پرژکتور، حیاط معراج شهدا را روشن کرده بودند. شلوغ بود. همه می خواستند پیکر شهید "حسین صابری" (سومین شهید خانواده ی صابری) را که تازه در تفحص شهید شده بود، ببینند.
🔸میزی در حیاط گذاشته بودند تا او را غسل دهند.
حاج "بهزاد پروین قدس" که از راه رسید، مثل همیشه ساک بر دوش بود. ناگهان از داخل ساک، چیزی درآورد که همه از تعجب مات ماندند. بسته ای را گشود و پای قطع شده ی حسین را که هنگام انفجار مین والمری به وسط میدان مین ارتفاع ١١٢ فکه افتاده بود، پیدا کرده و با خود آورده بود.
▪️خودش می گفت: در اهواز، وقتی ساکم رو گذاشتم زیر دستگاه اشعه تا وارد فرودگاه شوم، بچه های سپاه تعجب کردند. درِ ساک را که گشودم، همه کُپ کردند. پای قطع شده داخل ساک باعث شد تا همه بیایند بالای سرم....
▫️وقتی توضیح دادم که حسین صابری امروز
(٢٨ خرداد ١٣٧٦) در فکه به شهادت رسیده و پیکرش رو بردن تهران و حالا من می خوام زود برم تهران تا این پای جامانده را به پیکرش ملحق کنم، مات و مبهوت اجازه دادند تا سوار هواپیما شوم.
🔺....و بهزاد پایی را که جا مانده بود، به صاحبش ملحق کرد.
🌹شهيدان خانواده صابرى كه در بهشت زهرا (س) آرميدند:
حسن صابرى، قطعه ٤٠، رديف ٣٧، شماره ٢٢
عباس صابرى؛ قطعه ٤٠، رديف ٣٥، شماره ٢٣
حسين صابرى؛ قطعه ٤٠، رديف ٤٩، شماره ٢٢
(راوى: حمید داودآبادى)
🆔 @Defa_Moqaddas
21.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم | مداحی حاج #صادق_آهنگران در محضر امام خمینی - حسینیه جماران - اوایل جنگ
🆔 @Defa_Moqaddas✔️JOIN
😊 #شوخ_طبعی | #زمان_جنگ
💠بلایی که بر سرِ #صادق_آهنگران آمد!😯
🔺«کامران قهرمان» نیروی لشکر25 کربلا، گردان مسلمابنعقیل، گروهان سلمان بود و بُمبِ خنده!😂😂
🔹یک روزِ سرد زمستانی صدایم زد و گفت: علیرضا میایی بریم دزفول، هوایی بخوریم؟
🔸با او جائی رفتن، مثل این بود که یک کولهپشتی، پُر از خمپارۀ ماسورۀ کشیده و عمل نکرده را با خود همراه میبری. ولی به هر حال، قبول کردم و با یکدیگر به راه افتادیم.
🔻چیزی نگذشت که رسیدیم به «پل دِز»، پل قدیم دزفول که زیر آن رودخانهاییست که از کرخه سرچشمه میگیرد، با جریان آب فراوان و در آن فصل سال، بسیار سرد.
▪️ایستاده بودیم به تماشا و هواخوری که از بداقبالی من، زد و آهنگران از راه رسید. او که چاشنی اشک بود و مانور گریه و آن نغمههای حماسی و شورانگیزش در شبهای عملیات. چند تا محافظ هم داشت، یکیشان هم مسلح بود. (از آن هنگام که منافقین او را تهدید به ترور کردند، مسئولین برایش محافظ گذاشته بودند.)
⭕️ کامران با دیدن آنها، رفت تو حس و رو کرد به من و گفت: علیرضا، آهنگران! دلم یِکهو ریخت! سابقۀ خوبی از کامران در ذهن نداشتم. آدم ناگهانی بود و غیر قابل پیشبینی! توی لشکر25 کربلا شناخته شده بود. کسی نبود از ترکش او بهرهای نبرده باشد، از پیرمرد آشپزخانه گرفته تا دیدهبان و امدادگر و حتی فرماندۀ لشکر!
🔹 آهنگران لحظه به لحظه داشت نزدیکتر میشد، کامران از لبۀ پل، خودش را کشید وسطتر، جوری که آهنگران از لبۀ پل رد بشود. در ذهنم میگذشت عجب عکس یادگاری بیندازد این کامران با حاجصادق! - به او گفتم: ببین پسر، محافظ دارهها! توی دست محافظش هم یک کلاشینکفه. نمیبینی چطور تریپ بادیگاردی زده! این شهید همت نیست که بدون محافظ باشه، فهمیدی؟
💢 در این حین آهنگران رسید. با لبخند و متانت خاص خود گفت: سلامٌ علیکم. کامران هم دست گذاشت روی شانۀ حاج صادق، یک علیکم السّلامی گفت و ناگهان او را هل داد پائین پل... فقط شنیدم، آهنگران یک فریادی کشید و غیب شد.
🔹 سراسیمه نگاهی با پایین انداختم، دیدم اون بختبرگشته، معلّق در هوا در حال سقوط به رودخانه است. ارتفاع پل بیست متری میشد. صدای شَتلَپّی آمد و آهنگران در آب فرو رفت و سپس در آب سردِ رودخانه شروع کرد به دست و پا زدن!
🔺 کامران هم پا به فرار گذاشت و محافظ مسلح هم فریاد کشید و اسلحه را به سمت او گرفت و رگبار هوایی بست. بقیۀ محافظها هم فوراً دست به کار شده و آهنگران را از درون آب بیرون کشیدند.
‼️ هاج و واج شده بودم! به فرد محافظ گفتم: نزن، شوخی کرد، رفیق منه، ما از گردان مسلم، لشکر 25 کربلائیم. بنده خدا سرخ و کبود شده گفت: این چه شوخی بود، مگه شما دیوانهاید! بعد هم نگاهی به دوردست کرد، کامران داشت هنوز میدوید. کلاشینکف را گرفت سمت کامران، یک تیر هوائی دیگر خالی کرد.
💦 بندۀ خدا آهنگران از سر تا پای او آب میچکید و داشت همین طور میلرزید. کامران هم آن دورترها ایستاده بود و هِر هِر میخندید.
▫️دیدم که حاج صادق سالم از آب بیرون آمد، خیالم راحت شد. دویدم به طرف کامران، یک سُقُلمه به او زدم و گفتم: مرد حسابی، این چه کاری بود تو کردی، مگر دیوانهایی؟ بدبخت اومدی هوا بخوری یا گلوله؟!!
▪️خندید و گفت: این آهنگران، شبهای حمله شیرمون میکنه، شیرجه بزنیم به سمت توپ و تانک عراقی. - هُلش دادم، شیرجه بزنه تو رودخونه، براش یک یادگاری بمونه...!!😯
➖(بر اساس خاطرهای از: علیرضا علیپور)
🆔 @Defa_Moqaddas✔️JOIN