eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻بلوغ شهادت قسمت دوم اونجا غروب ها برای سرگرمی با بچه ها می رفتیم بطرف تدارکات لشکر که مقداری میوه بگیریم. خداوند مردم اصفهان را خیرشان بدهد. اونجا را کرده بودند میدان تره بار. پر از میوه های متفاوت، یک طرف یک کامیون هندوانه یک طرف دیگه یک کامیون خربزه و همینطور انگور و آلو و طالبی. کمی میوه گرفتیم و داشتیم بر می گشتیم که حسین کبیری را با نانچی کاس دیدیم. حسین داشت با نانچی کاس تمرین می کرد. به حسین گفتم بچه! داری چکار می‌کنی؟ با خنده گفت دارم تمرین می کنم تا با اون عراقی ها را بزنم. با بچه ها به حسین خندیدیم . حسین داشت ادای بروس لی را در می آورد . بعد از چند روز که در سنندج بودم جهت تکمیل مدارکم به اهواز و خمینی شهر اصفهان رفتم. توی خمینی شهر بعد از اتمام کارم نزدیکای ظهر بود که داشتم برمی گشتم، یکدفعه توی خیابان برادر کوچکی را با آن سن و سالش دیدم . پدر کوچکی با یک دستش فرمان چرخ را گرفته بود و با دست دیگرش مچ دست پسرش را که فرار نکند . کوچکی با گریه بلند می گفت: بابا بذار برم . من تا اونا را دیدم سریع پشتم را به اونا کردم تا کوچکی مرا نبیند که خجالت بکشد . دلم برای هر دو اونا خیلی سوخت . وقتی از خمینی شهر برگشتم مدت ۲۰ روز می شد که در پایگاه مدنی دانشگاه شهید چمران اهواز ( که الان کتابخانه مرکزی دانشگاه شهید چمران است ) بودم، دوستم محمد رضا حقیقی هم آمد پیشم . توی صحبت‌ها محمد رضا گفت می خواهم به لشکر ۸ نجف اشرف بیایم . من ایشون را راهنمایی کردم که چطور بیاید. محمد رضا دو روزه نشد که اومد . 👇👇
🍂 ایشون بعدا به واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۸ نجف اشرف رفت . من توی پایگاه مدنی کمی مشکل اداری پیدا کرده بودم. از طرفی هم عجله داشتم تا به عملیات برسم . بعد از چند روز که نتیجه نگرفتم به سنندج رفتم. وقتی به سنندج رسیدم گردان از اونجا رفته بود . چند روز اونجا موندم تا مشکلم حل شود . اما کارم کمی گره خورده بود. تا اینکه یکی از فرمانده گردان های لشکر بنام شهید حسن زاده که خداوند رحمتش کند میانجی شد و مشکل حل شد . اما ای کاش حل نمی شد! چون اون مسئول اداری به من گفت چرا پیش آقای حسن زاده رفتی و یک ناسزایی به من گفت . سر همین ناسزا دیگه دوست نداشتم به عملیات بروم. ایشون به من گفت برو بقیه خدمتت را در اهواز بگذران. من به ایشون گفتم می خواهم بقیه خدمتم را کنار بچه های گردان بگذرانم . همان روز دو تا اتوبوس سرباز وظیفه هم اومد. بعد از پیاده شدن سربازها دیدم دوتا از اونا دوستانم هستن، یکی غلام موگهی که همکلاسی دوران ابتدایی ام بود و دیگری ایرج جاویدی که ایشون هم در گردان قدس لشکر۷ ولیعصر (عج) در عملیات خیبر با هم بودیم . غلام موگهی موقعی که دبستان با هم بودیم پدرش را از دست داده بود و همیشه سرکلاس گریه می کرد. اونجا هم که ایشان را دیدم گفتم غلام اینها دارند برای عملیات می روند برو پیش مسئول اداری با اونا صحبت کن شاید توی کارهای اداری بیفتی . غلام وقتی رفت با اون مسئولی که من باهاش حرفم شده بود صحبت کرد تونست دل او را بدست آورد و پیش خود او مشغول خدمت شود . ایرج جاویدی هم به پشتیبانی رفت . ‌ با یکی از مینی بوس ها که به سمت مقر میاندوآب می رفت سوار شدم. همان موقع بین بچه های لشکر پیچیده بود که رادیو عراق اعلام کرده که ورود لشکر ۸ نجف اشرف را به کردستان تبریک می گوییم و آماده پذیرایی از اونا هستیم . وقتی رسیدم به مقر میاندوآب همه نیروها و یگان های لشگر اونجا بودند.. 👈 بهرام یاراحمدی پیگیر باشید 👋 @http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 رویارویی ایران و آمریکا در جنگ •┈••✾••┈• 🔻 سیاست آمریکا در ابعاد گوناگون نظامی، سیاسـی و اقتصادی در راستای جلوگیری از پیروزی ایران بود. بعد نظامی سیاست بیشتر در سـال پایـانی جنـگ بروز یـافت. تـا قبل از این سال، بعـد نظامی سـیاست آمریکا بیشتر به ارائه کمک‌های اطلاعاتی به عراق و فروش تسـلیحات به متحـدان منطقه‌ای عراق محـدود بود، اما بعداز تلاش عراق برای بین‌المللی کردن جنگ و دعوت کویت از قدرتهای بزرگ برای حفـاظت از نفتکش‌هـای کویتی، حضور نظـامی آمریکا در خلیـج فارس افزایش یافت و کمک‌های نظامی این کشور به عراق به‌صورت آشـکار جلوه‌گر شـد. ✵✦✵ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂