🍂
🔻 من با تو هستم 1⃣2⃣
خاطرات همسر سردار
شهید سید جمشید صفویان
سید جمشید را صدا کردم و آمد داخل. وقتی که صدای قلب بچه را شنید آنقدر کيف کرد و لذت برد که مرتب می گفت: «حیف... حیف که یک ضبط همراهمون نیست که صداش رو ضبط کنیم.»
کم کم زمان تولد بچه رسیده بود؛ اما خبری از وضع حمل نبود. طبق چیزی که دکتر گفته بود از زمان تولد بچه چند روزی گذشت اما هیچ آثاری از درد و وضع حمل نبود. رفتم دکتر. گفت که طبیعی است و مشکلی وجود ندارد.
یک هفته بعد، یعنی دقیقا شب تولد امام رضا (ع) بود که درد به سراغم آمد. مادر سید جمشید پرسید: «ناراحتی؟! وقتش شده؟!»
گفتم: «نمیدونم.» خب، بچه ی اولم بود و تجربه ای نداشتم. فرستادند دنبال سید جمشید. از مسجد آمد خانه و پرسید: «خبری شده؟»
گفتم: «بله مثل این که بچه میخواد به دنیا بیاد. یواش برو ماشین رو روشن کن بریم دنبال مادرم بعد بریم بیمارستان.» با لبخندی که روی لبش گل انداخته بود به جای ماشین رفت توی آشپزخانه. حالا من به او گفته بودم یواش که کسی متوجه نشود ولی او با یک قابلمه و یک کفگیر از آشپز خانه بیرون آمد. هی میزد به قابلمه و بلند بلند می خواند: «ايها الناس! بچه ام داره به دنیا میاد..."
اخلاقش طوری بود که بعضی مواقع عین بچه ها شوخ و بازیگوش میشد و بعضی مواقع هم چنان پخته و سنگین حرف می زد و رفتار می کرد که احساس می کردی پیرمردی ۶۰- ۷۰ ساله است. من که از خجالت خیس عرق شده بودم گفتم: «عجب آدمی هستی! اگه میخوای برو توی بلندگوی مسجد اعلام کن! حالا خوبه بهت گفتم کسی نفهمه!» اما چنان از خود بی خود شده بود که گوشش بدهکار این حرفها نبود.
سوار ماشین شدیم و به طرف بیمارستان حرکت کردیم. در بین راه هم نطقش باز شده بود و مرتب حرف می زد. می گفت: «این تویوتاها عجب ماشینی هستن! یکی را میبرن دیگه برنمی گردونن! یکی رو هم میبرن و دو تا بر می گردونن! "
با شور و شوقی که داشت گفت که فردا می خواهم با لباس نظامی بیام دنبالتان.
گفتم: «نه بابا! این کار رو نکنی.» در بیمارستان بستری شدم. هفدهم مرداد ۶۳، یعنی دقیقا روز تولد امام رضا (ع) دخترمان متولد شد.
سید جمشید، صبح با یک دسته گل بزرگ و یک دوربین به بیمارستان آمد. آنقدر عکس گرفت و اظهار شادی کرد که انگار سال هاست که بچه دار نشده ایم. در فضای آن زمان و بخصوص با وضعیت موشک باران دزفول این کارها معمول نبود. یکی از پرستارها گفت: «به سن و قیافه تون نمیخوره که مدت زیادی باشه که ازدواج کرده باشید! چند ساله که بچه دار نشدید؟!»
گفتم: «نه بابا! ما تازه ازدواج کردیم ولی خب بچه ی اولمونه... خوشحاله دیگه!»
از اینکه برخلاف پیش بینی دکتر، بچه مان دیرتر و دقیقا روز تولد امام رضا(ع) متولد شده بود خیلی خوشحال بود. می گفت: «حالا درسته که نشد بریم مشهد و اونجا به دنیا بیاد ولی ببین! الحمدالله دقیقا روز تولد امام رضا (ع) به دنیا اومد." روز بعد، از بیمارستان مرخص شدم. مرا به خانه بردند و سید جمشید هم بیرون رفت و ساعتی بعد با شناسنامه برگشت. نامش را زهرا گذاشته بود. "
برخلاف ما که این قدر خوشحال بودیم بعضی ها که می آمدند منزلمان طور دیگری حرف می زدند و به شکلی اظهار تأسف می کردند که بچه، دختر است.
وقتی که سید جمشید آمد، من داشتم گریه می کردم. پرسید: «چی شده؟! چته؟
گفتم: «فلانی و فلانی اومدن پیشم. می گفتن غصه نخوری که دختر آوردی!» با حالت تعجب پرسید: «چرا؟! مگه دختر آوردن غصه داره؟!» از این برخوردها خیلی ناراحت شد و گفت: «خداوند رحمتی به ما داده. تو که خودت میدونی برای من دختر و پسر هیچ فرقی نمی کنه. تازه من خیلی هم خوشحالم. بعضی ها هنوز در جاهلیت هستند. کوته فکرند. شما به این حرفا توجه نکن.»
خیلی به این دختر علاقه داشت. از تمام مراحل زندگی اش مدام عکس می گرفت. هر وقت که بیرون می رفتیم زهرا توی بغل او بود. بعضی وقتها که پدرشوهرم همراهمان بود، به سید جمشید تذکر می داد که بچه را بده به مادرش. این را بد می دانست که بچه بغل مرد باشد.
شب ها که بیدار میشدم تا به بچه شیر بدهم یا کارهایش را انجام بدهم او هم بیدار میشد و می نشست کنارم. می گفتم: «خب، تو برو بخواب. تو برای چی بیدار میشی؟»
می گفت: «نه! بالاخره کنار شما می مونم که اذیت نشی!» و تازهرا بیدار بود او هم نمی خوابید.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 نواهای ماندگار
🔴 صادق آهنگران
چون که آن یار مهربان می رفت
از تنم گوئیا روان می رفت
@defae_moghadas
🍂
🔻 اصطلاحات طنز جبهه
🔴زره پوش : پوتین در مقابل کفش و دمپایی می گویند که برای راحتی به پا می کنند و به کار زمان صلح می آیند نه جنگ. یعنی کفش مسلح و آماده مقابله با هر شرایطی، پست و بلند راه و آب و گل و آهن و آتش و ناملایمات دیگر مقتضی منطقه.
🔵ذوالفقار : قایقهای دو موتوره....
نوع پیشرفته قایق موتوری هایی که در جنگ مورد استفاده قرار گرفت" قایق های عاشورا " و از حیث عقب بودن موتورهایشان، «ری جندر» خوانده می شوند در اصطلاح نظامی انگلیسی. اینکه در نگاه به این قایق از پشت سر، دو موتور آن مثل دو شمشیر تیز به نظر می آید وجه تسمیه ای بوده است تا در کنار عشق و ارادت بچه ها به اهل بیت خصوصاً صاحب ذوالفقار، این نوع قایقها را ذوالفقار بنامد.
🔴زوروی دسته : نیرویی که دور از چشم دیگران و بچه های دسته ظروف غذا را می شوید، ظروف آب را آب می کند و سنگر و چادر را نظافت می کند ؛ به نحوی که هیچ وقت هیچ کس نمی داند که این کارها به وسیله چه کسی انجام شده است. کنایه از اینکه مثل زورو سر بزنگاه حاضر می شود، کارش را می کند و بعد دوباره غیبش می زند.
🔵زیر پاسپورتتان را آقا امضا نکرده :نمی توانید داخل خاک عراق شوید.
وقتی برای عملیات یا گشت و شناسایی بچه ها ناگزیر بودند به داخل خاک عراق بروند و بعضی از سر مزاح یا بنا به عللی نمی آمدند به آنها می گفتند: زیر پاسپورتتان....
@defae_moghadas
🍂
🍃❤️🍃
#سلام_ارباب
مرا از عشـق سرشار آفریدند
گدای حضـرٺ یار آفریدند
مرا با این #سلام_صبحگاهی
به عشـق روز دیـدار آفریدند
#صلی_الله_علیک_یاسیدالشهدا
#صبحتون_حسینی
🍃❤️🍃
🍂
🔴 عملیات بدر،
شب سوم
با غروب آفتابِ روزِ اول عملیات، که با آن شرایط خاصی به پایان رسید خبر آوردند که روی ادامه جاده خندق درسمت عراق، تانکها و نفربرهای دشمن مانند قطاری آماده حمله و گرفتن سه راه خندق شده و طبق عادت آنها در گرگ و میش فردا هجوم سختی خواهند داشت. خصوصاً اینکه نتوانسته بودیم با لشکر نصر، الحاق کنیم.
فرماندهان لشکر برای نجات این منطقه باید فکری می کردند. آنشب با فرماندهان لشکر 5 نصر هماهنگ شدیم تا آنها از سمت راست چهارراه خندق و ما از سمت چپ به زرهی دشمن یورش برده و پیش دستی کنیم . سر شب نیروها همانند شب عملیات آماده حرکت شدند.
معمول این بود که نیروهای خط شکن بعد از انجام ماموریت شب اول، سریعا با نیروهای تازه نفس تعویض شوند و به عقب بروند، ولی گردان کربلا علاوه بر شکستن خط و مقابله شدید با تک های دشمن و نیز پدافند در چهار کیلومتر، حالا باید در مرحله دوم عملیات هم شرکت می کرد و این نشان از توان بالای آنها و آمادگی جسمانی و عملیاتی آنها داشت.
نیروهای عمل کننده خیلی سریع خود را به نزدیک سه راهی رساندند و گردان های پشتیبان برای کمک به آنها در سینه خاکریز ایستادند تا در صورت نیاز دستور حرکت بگیرند.
ادامه 👇 👇 👇
@defae_moghadas
🍂