❣هتل پنج ستاره
بعد از پیروزی انقلاب، رئیس مجلس اعلای شیعه لبنان هواپیمایی اجاره کرد و حدود هشتاد نفر از شخصیت های لبنانی را آورد ایران. افرادی که وزیر و وکیل و چهره های سیاسی بودند.
رفتیم ساختمان نخست وزیری. وقتی موقع خواب شد، گفتند: کجا بخوابیم؟
عرف این بود که اقلا باید در هتلی پنج ستاره اسکان شان می دادند. چمران خیلی راحت گفت: صندلی ها را جمع کنید و همین جا روی زمین بخوابید !!
حسابی تعجب کرده بودند. برای اعتراض به محمد شمس الدین مراجعه کردند.
دکتر وقتی متوجه اعتراض ها شد، گفت: کشور ما کشور انقلاب است و هتل هم میانه ای با انقلاب ندارد. یا همین جا بخوابید و یا اگر هتل می خواهید بدانید انقلابی نیستید.
بالاخره همه آن شب در همان ساختمان و روی زمین خوابیدند.
راوی: سید محمد غروی
📚 برگرفته از کتاب؛
«چمران مظلوم بود»
ناشر: یا زهرا (س)
#شهید_مصطفی_چمران
#شهدا_الگوی_زندگی
#شهیدانه
@defae_moghadas2
❣
❣فرغون
دنبال فرغون بود! گفتم:
علی جان فرغون رو برای چی میخوای؟! نکنه زدی تو کار ساخت و ساز. _نه بابا ... لازمش دارم ...
ساعتی بعد علی آقا را دیدم که یک پیرزن فرتوتی را توی فرغون نشانده و نفسزنان دارد میرود! گفتم:
کجا؟! گفت:
حمام، مادربزرگمه، چند ساله که زمینگیر شده نمیتونه خودش بره حمام. من تا در حمام میبرمش تا مادرم بیاد اونجا شستوشوش بده. چشمهایم از تعجب گرد شد!! یک جوان رعنا چقدر راحت غرورش را میشکند و این کار بزرگ را انجام میدهد. بعدها از مادرش شنیدم که حتی برای دستشویی رفتن مادربزرگش کمک میکرد، ناخنهایش را میگرفت، پسته و بادام میخرید و میکوبید میداد میخورد.
#شهیدعلی_محمد_صباغ_زاده
@defae_moghadas2
❣
❣تیر به کف دستش خورده و انگشتان دست راستش حرکت نداشت.
سال ۶۷ بود. عراق مثل ابتدای جنگ، به طور گسترده در حال گذر از مرزهای ایران و تصرف خاک ایران بود، جبهه ها خالی از نیرو شده بود.
حضرت امام فرمان دادند که مردم جبهه را پر کنند.
حسین سر از پا نمی شناخت.بلافاصله آماده شد تا به جبهه برود.لباس پوشید، پوتین را به پا کرد، اما چون انگشتانش حس نداشت، نمی توانست بند پوتین را ببندد. صدای مادرش زد تا بند پوتین را برایش ببندد. تا مادر بیاید چند دقیقه طول کشید.
ناگهان حسین با ناراحتی پایش را چند بار به زمین کوبید و گفت: عجله کنید، حرف امام زمین مانده... حرف امام عقب افتاد...
🌷هدیه به شهید حاج محمدحسین حامدی صلوات, شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣ استخاره
آیت الله نجابت علاقه ای خاص به حاج حسین داشت. زمانی که به حج مشرف شد حاج حسین را هم با خود برد. آقا نقل می کرد در سفر حج می خواستیم نماز جماعت بخوانیم, برای اینکه چه کسی جلو بایستد استخاره کردم, برای همه بد آمد. آخر برای حاج حسین استخاره گرفتم, خوب آمد به ایشان اقتدا کردیم.که شکر خدا به همه حال خوبی دست داد...
آقا این خاطره را نقل می کرد و می گفت:حاج حسین از اولیا است!
بعد از شهادت حاج حسین, آقا به منزل آمدند و فرمودند:مدتی پیش در عالم خواب دیدم در باغی هستم که دو نهر یکی از شیر و دیگری از عسل جاری است. همه شهیدان دور شهید دستغیب نشسته بودند. در همین هنگام حاج حسین وارد شد و همه شهدا به احترام ایشان ایستادند. ..
از خواب پریدم, ساعت و تاریخ خواب را یادداشت کردم که بعد دیدم منطبق با ساعت و تاریخ شهادت حاج حسین است...
هدیه به شهید حاج محمدحسین حامدی صلوات
@defae_moghadas2
❣
❣ملاقات
چند روز بعد که من کمی حالم بهتر شد و توان راه رفتن پیدا کردم به سراغ بخش icu رفتم که عبدالحمید را ببینم؛ اما وقتی خواستم وارد بخش بشوم، نگهبان مانع شد و گفت: «اینجا ملاقات ممنوعه با کی کار داری؟»
- میخواستم عبدالحمید تقیزاده رو ببینم.
یه مکثی کرد و گفت: «شهید شد.»
من که با حرفش وا رفتم گفتم: «کی؟»
- یکی دو روز پیش
با این خبر شوکه شدم. زبان نمیچرخید که حرف بزنم. پرستار که دید انگار بهم ریختهام گفت: «میشناختیش؟» با حالی گرفته گفتم: «بله، عبدالحمید برادرم بود. همۀ این بچهها، نیروها یا بهتر بگم برادرهای من هستن، هر کدومشون که شهید میشن قلب من شکستهتر میشه.» اشکم سرازیر شد و نمیتوانستم حرف بزنم. کمی که آرام شدم نحوۀ شهادتش را از پرستار پرسیدم که گفت: «یکی دو روز آخر حالش خیلی بد شده بود. دیگه به زور نفس میکشید. حتی با دستگاه هم تنفسش خوب نبود. دوستاش که کنارش شهید میشدن مدام اشک میریخت. خیلی بیتاب شده بود. تاولهای بدنش هم عفونیتر شده بود. دیگه نای تکون خوردن هم نداشت، چون ریهش هم تاولهای شدید داشت و راه تنفسش و بسته بود. به زور با دستگاه نفس میکشید. دکتر گفته بود که دیگه امیدی بهش نیست. با این حالش وقتی صدای اذون از بلندگو پخش میشد، میدیدم که لباش تکون میخوره، خوب که توجه میکردم میدیدم داره نماز میخونه. لحظۀ آخر دیدم داره تقلا میکنه، رفتم طرفش، دستش رو گذاشته بود رو سینهش و میگفت السلام علیک یا اباعبدالله، بعدش هم شهادتینش رو گفت و تموم کرد. براتون آرزوی صبر میکنم.»
با خودم گفتم پس عبدالحمید خوابش تعبیر شد و جایزهاش را از دست امام گرفت.
«برگی از کتاب سینهخیز تا عرش، روایتی از زندگی شهید عبدالحمید تقیزاده بهبهانی
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣جنگ برای احیای اسلام
از: خلبـان علیاکبر شیـرودی
به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه
موضوع: گزارش
اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه میباشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمودهام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام.
لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که قبلاً بودهام برگردانید. در صورت امکان امر به رسیدگی این درخواست بفرمائید.
باتقدیم احترامات نظامی
خلبان علیاکبر شیرودی
نهم مهر 59
#شهید_خلبان_علی_اکبر_شیرودی
#شهدا_الگوی_زندگی
#شهیدانه
@defae_moghadas2
❣
❣ خواستگاری
«خواب دیدم شهید سید مجتبی علمدار با جوانی دیگر وارد کوچهی ما شدند. وقتی به من رسیدند دست روی شانهی آن جوان زدند و گفتند: این جوان همان کسی است که شما از ما درخواست کردید و متوسل به امام زمان (عج) شدید.»
💕 روزی که عبدالمهدی به خواستگاریاش میآید، مرضیه همان کسی را میبیند که در آن خواب، شهید علمدار به او نشان داده بود. در همان جلسهی اول صحبت با شهید کاظمی متوجه میشود که عبدالمهدی نیز همین چندروز پیش خانهی شهید علمدار بوده و با بچههای بسیجشان به دیدار مادر شهید رفته است.
🔹«مرضیه بدیحی»،
همسر شهید مدافع حرم، عبدالمهدی کاظمی
@defae_moghadas2
❣
.
❣فرهاد
🔹 عبدالمهدی میگفت:
«من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی میخواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیتالله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیتالله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم.
🔹وقتی به حضور آیتالله بهجت رسید ایشان دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟
گفت: طلبه هستم.
آیتالله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️
دوباره پرسیدند: اسم شما چیست؟
گفت: فرهاد
آقا گفت: «حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذار.
✅ شما در شب امامت امام زمان(عج) به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان(عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع میکنید.»
🌷 شهید عبدالمهدی کاظمی؛ در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید.
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
#شهیدانه
@defae_moghadas2
❣
❣یوسف
اولین کتابی که به زهرا داد بخواند، «سووشون» اثر سیمین دانشور بود. چند روزی بیشتر از ازدواجشان نمیگذشت. خندید و به زهرا گفت: «شخصیتهای این داستان هم مثل من و تو اسمشان یوسف و زهراست.» زهرا کتاب را گرفت.
دو سه مرتبه اسمش را تکرار کرد «سووشون...».
به نظرش اسم عجیبی بود. بعد آن را کنار گذاشت و گفت: «کتاب خواندن، نقاشی، عکاسی و زبان! چقدر عجیب است! با این همه استعداد و روحیه هنرمندانه نمیتوانم بفهمم تو چطور یک نظامی شدهای؟!»
🔸 یوسف لبخند زد و او ادامه داد: «حالا نقاشی و کتاب قابل قبول. اینها زندگی تو را از یکنواختی درمیآورند. اما کلاس زبان چرا میروی، آن هم در سطح پیشرفته؟ شبها تا دیر وقت باید بیدار بمانی، سخت است. زبان به چه دردت میخورد.»
👈 یوسف با تعجب به او نگاه کرد و گفت: «هر وقت میخواهی کاری را شروع کنی، نگذار چراها و فایدهها بیایند جلو. چون آن وقت حتماً تو میروی عقب و یک کار خوب هیچ وقت شروع نمیشود.»
🔸سال آخر دانشگاه، زهرا یک تحقیق راجع به شیمی کریستالی داشت که باید بخشی از یک کتاب علمی را ترجمه میکرد. برای او کار خیلی سخت و وقتگیری بود. یوسف گفت نگران نباشد و کتاب را با خودش به شیراز آورد. یک هفته بعد متن ترجمهشده مقاله را پست کرد اصفهان.
🔸زهرا وقتی متن را خواند، دستهایش را در هم گره کرد، چانهاش را روی انگشتانش گذاشت و به جزوه ترجمه شده خیره شد و گفت:
«تو فوقالعادهای یوسف».
📚 برگرفته از کتاب« تیک تاک زندگی»
زندگینامه #شهید_یوسف_کلاهدوز
گلستان جعفریان
#شهدا_الگوی_زندگی
#شهیدانه
@defae_moghadas2
❣
از راست
شهید عبدالکریم سیاهکارزاده
...
فرشاد فروغی
شهید بهمن دلروشن
...
سمت چپ جلو شهید محمود رشیدیان
و پشت سر شهید رشیدیان،
علیرضا انجیلی هستند که از سلامت یا شهادتش بی خبرم
#ارسالی_مخاطب
@defae_moghadas2
❣
كربلايی حسين طاهری_شهادت امام صادق علیه السلام 96 - شور - همه دنیامو بگیر-1501066716.mp3
8.49M
كربلايی حسين طاهری_شهادت امام صادق علیه السلام - شور - همه دنیامو بگیر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
❣ پنهان در برف
در بحبوحه عملیات «بیت المقدس ۲» در ساعات ابتدایی اولین روز از بهمن ماه ۶۶، طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی ماووت عراق، این دو شهید بزرگوار و تعدادی از نیروهای گردان عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) در تاریکی شب توسط تیربار عراقی به شهادت میرسند.
به جهت گره خوردن کار و لزوم عقب نشینی سریع نیروها، ابتدا پیکر مطهر این عزیزان رو در همان منطقه، زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا (نفر وسط) و چند نفر دیگه می مانند تا به هر شکلی شده پیکر جامانده دوستانشون رو برگردونن.
در طی روشنی روز حرکتی نداشتند چون دشمن نسبت به منطقه تسلط و دید کاملی پیداکرده بود، لذا با بهرهگیری از تاریکی شب و در اوج برف و سرمای کوهستانی منطقه، ابدان مطهر شهدا رو با مشکلات بسیاری روی دوششون حمل کرده و به عقب منتقل میکنند
سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن، که اونجا این عکس به یادگار می ماند.
«هدیه کنیم به روح مطهر همه ی شهدا
صلوات بر محمد و آل محمد (ص)»
#شهیدانه
@defae_moghadas2
❣
❣دلیل آمدن
گفتند دلیل آمدنت به جبهه چیست؟
گفت فریاد هل من ناصر امامم شنیدم ترسیدم شمر روی سینهاش بنشیند.
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣«مشق شهادت»
مرحله سوم عملیات بیتالمقدس بود در شبی مهتابی به سمت جاده اهواز خرمشهر در حرکت بودیم!
در بین راه اسماعیل شهیدزاده صدایم زد: رضا رضا؛
از دسته جدا شدم و به سمتش رفتم؛
گفت:
من امشب شهید میشوم!
گفتم:
اسماعیل مگر علم غیب داری؟
گفت:
دیشب خواب برادر شهیدم مصطفی را دیدم، میدانم امشب مهمانش خواهم بود، جنازهام را برای پدرو مادرم به عقب برگردان!
گفتم:
اسماعیل شاید من زودتر از تو شهید شدم؟
گفت:
نه تو شهید نمیشوی!
خواسته دیگری هم از تو دارم؛
ذکری یادم بده تا در هنگام شهادت زمزمه کنم!
یاد ذکر امام حسین (ع)موقع شهادت افتادم و گفتم:
ذکر امام حسین (ع)موقع شهادت این بود:
الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثين
تو هم همین رو بگو!!
نگاهش به مهتاب افتاد و در آن گره خورد و در آسمانها سیر کرد!
@defae_moghadas2
❣
❣مشق شهادت
ادامه👇
به داخل دسته برگشتم که داریوش کاظمی صدایم کرد و گفت:
رضا بیا کارت دارم؛
به سراغش رفتم و گفت:
من امشب شهید میشوم بیا و ذکری یادم بده تا لحظه شهادت زمزمه کنم!
گفتم:
ای بابا! تو و اسماعیل امشب با هم تبانی کردید؟
گفت:
چطور مگه؟
گفتم:
او هم حرف تو را میزد؛
گفت:
هر ذکری به او گفتی به من هم بگو!
همان ذکر امام حسین (ع)را برایش گفتم:
خوشحال شد و به میان دسته برگشتیم؛
عملیات شروع شد، درگیری شدید بود، تیربار دشمن بر ما باریدن گرفت، تیری بر قلب داریوش نشست و در بغلم افتاد، او را بر زمین خواباندم؛
شروع کرد به زمزمه ذکر امام حسین (ع)
الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثين!
چشمانش را بست و آسمانی شد!
در بین راه شنیدم که اسماعیل هم آسمانی شده است و حتماً او هم آخرین کلامش ذکر امام حسین (ع) بوده است.
مانده بودم اینها در کدامین مدرسه مشق شهادت کرده بودند که این چنین بیپروا آن را در آغوش کشیدند!!
✍ رضا زکیپور
@defae_moghadas2
❣
❣شهیدی که داروی نایاب خواهرش را فراهم کرد
مرداد ماه سال ۹۸ بود؛
خواهر بزرگم سخت بیمار شده بود؛
او را برای درمان به شیراز بردم؛
دکتر خواهرم را معاینه کرد و دارویی برایش نوشت که هم کمیاب بود و هم پنج میلیون و سیصد هزار تومان قیمت داشت؛
تمام داروخانههای شیراز را گشتیم اما دارو پیدا نمیشد؛
شخصی به ما گفت شاید داروخانه بیمارستان امیر داشته باشد، با داروخانه بیمارستان امیر تماس گرفتیم اما آنجا هم جواب منفی دادند؛
خواهرم که دلشکسته شده بود خطاب به برادر شهیدمان گفت:
آقا سعید مگر تو شهید نیستی؟ مگر تو برادر من نیستی؟ مگر نمیگویند شهدا زنده و شاهدند؟
پس چرا کمک نمیکنی داروی خواهرت پیدا شود؟
تصمیم گرفتیم که حضوری به سراغ داروخانه بیمارستان امیر برویم؛
وقتی به داروخانه رسیدیم نسخه دکتر را به مسئول داروخانه دادیم!
دکتر داروخانه داروی مورد نظر را آورد و به ما داد!
پرسیدم قیمتش چقدر میشود؟
مسئول داروخانه گفت هیچ، هدیه است!!!
وقتی علت را جویا شدیم گفت: راستش ما این دارو رو نداشتیم اما قبل از آمدن شما آقایی آمد و گفت این دارو مورد نیاز ما نشده لطفاً به اولین کسی که مراجعه میکند رایگان بدهید!!!
خواهرم هاج و واج ماند و یاد حرفی که به برادر شهیدمان زده بود افتاد و به شاهد و زنده بودن شهدا یقین پیدا میکند و آن را عنایت شهید به خواهرش میداند؛؛
خدا را شکر می گفتیم و صلواتی به روح برادر شهیدمان فرستادیم!!
راوی: خواهر شهید سعید کرمیمقدم
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣شهیدی که خودش مهمانهای مراسم را دعوت میکند.
به مناسبت سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها، بقیه نیامدند.
من آن شب که مهمانها را دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم مهمانهایی که دعوت کردهام تشریف بیاورند.
من به شدت گریه کردم و همان شب پدرم را خواب دیدم که ایشان آمدهاند و پای تلفن نشستهاند. یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن میزنند. از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام میدهید؟
گفتند: باباجان! چرا ناراحت میشوی؟ این مهمانهایی که برای مراسم من میآیند همه را من خودم دعوت میکنم و اگر نیامدند دعوت نشدهاند، شما ناراحت نشو!
از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت میکنم و تشریف نمیآورند اصلا ناراحت نمیشوم چون میگویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که بهشت زهرا آمدن هم دعوت شهداست.
راوی: «دختر شهید جواد حاجی خداکرم»
@defae_moghadas2
❣
❣شهید
گفت:
چقدر شهید شهید میکنید؟ چهل ساله حرف از شهید میزنید بس نیست ؟
گفتم:
ما ۱۴۰۰ ساله به خاطر زنده نگهداشتن یاد ۷۲ شهید عزاداری میکنیم، حال چهل سال برای زنده نگهداشتن یاد حدود ۲۰۰۰۰۰ شهید حرف زدن، کار زیادیه؟
✍ حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
🌷 #شهیدانه
❁ اوایل جنگ بود .
↫ در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن
❊ نوبت به صیاد رسید
↫ به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود گفت :
« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . »
📚 خاطرات ناب شهدا،
شهید صیاد شیرازی
@defae_moghadas2
❣
❣وصیت شهید
مرضی بالاتر از این؟!
چرا درمانی برایش جستوجو نمیکنیم؟
روحمان از بین رفته ، سرگرم بازیچه دنیاییم ، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم.
مردهام ، تو مرا دوباره حیات ببخش.
خوابم ، تو بیدارم کن
خدایا! به حرمت پای خستهی رقیه(س) ، به حرمت نگاه خستهی زینب(س) ، به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج) ؛ به ما حرکت بده.....
شهید #عباس_دانشگر
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍در محافل سردار هور چه میگذرد؟
🔺کلیپ خلاصه نشست دوم انجمن سردار هور
با موضوع ماجرای کانال حماسه جنوب
✅ کانال حماسه جنوب در زمینه های فرهنگی دفاع مقدس فعالیت دارد
#نشست
#سردار_هور
#حماسه_جنوب
❣مداح نوجوان
«دشت عباس، گردان حضرت زینب»
فرمانده توصیه کرد که در چادرها دعا و مداحی داشته باشید و به من هم گفت که به چادرها سرکشی کنم در موقع سرکشی متوجه چادری شدم که هرشب در آن دعا و مداحی برقرار است و نوجوانی مداحی میکند!
وارد چادرشان شدم!!
در پایان آن جلسه آن نوجوان خواست که در چادر بمانم و با یک لیوان چای از من پذیرایی کرد!
نامش را پرسیدم گفت:
سعید کرمی مقدم 14 ساله و بهبهانی هستم که با دستکاری شناسنامه خواهرم به جبهه آمدم و چون ساکن شیراز هستیم با لشکر فجر به جبهه آمدم!!
از من خواست که اجازه دهم شبها در میدان صبحگاه بخوابد، علت را پرسیدم گفت:
نمیخواهم موقع بلند شدن برای نماز شب مزاحم دوستانم باشم، اجازه دادم؛ گفت:
اگر من هم دوست داشته باشم کنارش بخوابم تا مرا هم برای نماز شب بیدار کند، قبول کردم و این حال تا پایان ماموریت در دشت عباس ادامه داشت!
سعید هر شب سر ساعت ۳ از خواب بیدار میشد، پرسیدم تو چطور هرشب درست سر ساعت ۳ بیدار میشوی؟
اول طفره میرفت و جواب نمیداد، اصرار کردم، گفت:
بتو میگویم اما قول بده تا زنده هستم به کسی نگویی، قبول کردم؛ گفت من هرشب نیت میکنم و میخوابم، موقع نماز یکی از ائمه میآید من را برای نماز بیدار میکند، به حالش غبطه خوردم!
سعید با این حال معنوی که داشت هم اهل شوخی بود و هم شجاعت داشت؛
در دشت عباس یک روز که هواپیمای دشمن برای بمباران آمده بود در حال وضو گرفتن بود و خونسرد به نیروها روحیه میداد.
این شهید سرافراز در عملیات نصر چهار در ارتفاعات قِشِن بر اثر ترکش نارنجک دشمن به شهادت رسید!!!
راوی: همرزم شهید
✍ حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣یا شهید
🌷خانه قدیمی ما، حیاط بزرگی داشت با یک باغچه بزرگ پر از درخت و گل های رنگارنگ. در میان این گل های رنگارنگ یکی از گل ها خیلی چشم آقا رضا را گرفته بود، گل های ریز و سفیدی که به ظاهر هیچ جلوه زیبایی نسبت به سایر گل ها نداشت، گل شب بو یا همان گل محبوبه.
یک روز آقا رضا ما خواهر ها را کنار این گل جمع کرد و گفت: «این گل اخلاقی دارد که همه شما دختر ها باید آن را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید!»
متعجبانه نگاهی به ظاهر معمولی گل محبوبه انداختیم، هیچ جذابیتی نسبت به سایر گل ها نداشت، جز بوی عطری که تا هوا تاریک می شد تمام خانه را پر می کرد. می گفت این گل تا وقتی روز است و در خانه باز و نامحرمان در حال رفت و آمد هستند، چادر عفاف بر روی خود می کشد و هیچ اثری از او نیست و کسی متوجه او نمی شود. اما شب که شد، وقتی دیگر نفس نامحرمی در خانه نماند، پوشش خود را برای صاحب خانه کنار می زند و چنان عطر دل انگیزی در فضای خانه پخش می کند که هیچ گلی در روز چنین هنری ندارد!
همچون این گل باشید، زیبایی و هنرتان را از نامحرم بپوشانید و برای مَحرم شکوفا کنید!
🌾🌷🌾
هدیه به سردار شهید رضا پورخسروانی صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣