eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
879 ویدیو
21 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂   (س)_با_بلیط_مشهد در همان هفت مهر 92 برای اولین بار بعد از هفت - هشت سالی که با هم زندگی کردیم، ناصر خودش رفت برای خودش لباس نو خرید که برای من خیلی تعجب آور بود. قبلا من برایش خرید می‌کردم و همیشه می‌گفت برای من مهم خوشبختی تو و بچه‌هاست و به خودش برای خرید خیلی اهمیت  نمی‌داد. بعد از خرید به آرایشگاه رفت و موهایش را کوتاه کرد.  @defae_moghadas2 🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃 ناصر آن روز وقتی بچه‌ها خواب بودند، همه شان را بوسید و جوری آنها را نگاه می‌کرد که انگار برای همیشه قرار است از آنها جدا شود، دیدم کفش‌هایش را پوشید و بعد رو به من کرد و گفت: مادر علی، حلالم کن می‌خواهم بروم زیارت امام رضا(ع). گفتم من حلالت  نمی‌کنم چون از رفتنت می‌ترسم. یک حسی به من می‌گوید بر نمی‌گردی. ناصر دومرتبه گفت: ما 10 سالی را در کنار هم بودیم، می‌خواهم اگر خوبی یا بدی دیدی از من بگذری و حلال کنی. به او گفتم چرا اینگونه صحبت می‌کنی؟! گفت من که نمی‌دانم بیرون از این خانه چه اتفاقی ممکن است برای من بیفتد. می‌خواهم از من راضی باشی. می‌خواهم بروم و شاید دیگر برنگردم.  گفت اشکالی نداره باشه ولی پشیمان می‌شوی که به من گفتی حلالت  نمی‌کنم. وقتی ناصر رفت ترسیدم. با او تماس گرفتم و گفتم ناصر ببخشید اینطوری بهت گفتم. خودت می‌دانی عزیزم من چقدر بهت وابسته هستم. که او پاسخ داد آره می‌دونم. گفتم من حلالت کردم ولی تو رو به خدا زود برگرد.   ناصر از ما خداحافظی کرد و رفت، روز بعد تماس گرفتم. گفت من تهران هستم. روز دوم تماس گرفتم گفت مشهد هستم و روز سوم دیگر تلفن همراهش خاموش بود. مستقیم رفته بود سوریه و من اصلا متوجه نشدم و چون موقع خداحافظی به من گفت حلالم کن، به ذهنم می‌آمد که حتما تصادف و فوت کرده و او را نشناختند و به سردخانه برده‌اند.  @defae_moghadas2 🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃
سلام 🌹 دوستان همسنگر و بزرگوار کانال شهدا !! به علت طولانی بودن مصاحبه ی همسر شهید ناصر مسلمی سواری ،و تعدد پستها،قسمت دوم مصاحبه ،فردا به امید خدا در بخش زیارت دل ارائه خواهد شد.. امیدواریم که همچنان با خادمان شهدا همراه باشید.. با تشکر:حماسه جنوب،کانال شهدا🌹 @defae_moghadas2
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹 🌹 اگر می‌دانستم با مرگ من یک دختر در دامان می‌رود حاضر بودم هزاران بار بمیـــــرم تا هزاران دختــر در دامان حجاب بروند. 🌷
صاحب عصر ... دگر طاقت‌مان رفت به باد ، تا محرم نشده گر به صلاح است بیا #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
حماسه جنوب،شهدا🚩
مصاحبه با همسر شهید ناصر مسلمی سواری🌹 #حماسه_جنوب_شهدا @defae_moghadas2
سلام علیکم..🌹 شبتون بخیر و سلامتی ان شاالله.. دوستان گرامی هم اکنون شما رو به مطالعه ی ادامه پست های مصاحبه با همسر بزرگوار شهید سید ناصر مسلمی سواری دعوت میکنیم.. "همراه ما باشید و دوستان خود را به کانال دعوت کنید" با تشکر: 🌹 @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃 ناصر آن روز وقتی بچه‌ها خواب بودند، همه شان را بوسید و جوری آنها را نگاه می‌کرد که ان
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃 با نخستین فردی که تماس گرفتم از دوستان افغانستانی بود که گفت نه ما از ناصر خبری نداریم و پیش ما نیامده است. به خانم دوست دیگرش آقای حسینی نامی تماس گرفتم که اهل مشهد بود. او هم گفت که خیر، ما ناصر را ندیده‌ایم.   بعد از آن با خانواده خودم و ناصر تماس گرفتم و گفتم که نگران ناصر هستم حتما اتفاقی برایش افتاده است. خانواده‌اش به من گفتند حتما به خانه دوستش رفته است. حدود بیست روز از ناصر خبری نداشتم. در این مدت، خانواده ناصر به من حرفی نزدند اما پدر و مادر ناصر بعد از شهادتش، گفتند که از رفتن ناصر به سوریه مطلع بودند اما فکر می‌کردند ناصر به شوخی به آنها گفته که به سوریه می‌رود برای همین زیاد به حرف ناصر اهمیت نداده بودند. در واقع آنها هم مثل من خیلی از اوضاع سوریه و جنگ، خبر نداشتند.   در این مدت من خیلی نتوانستم پیگیر شوم؛ چون کسی را  نمی‌شناختم و عادت هم نداشتم تنهایی بیرون بروم. @defae_moghadas2 🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃   بعد از 15 روز درست روز اول محرم 1392 ساعت 12 شب بود که ناصر با ما تماس گرفت.  تلفنم زنگ زد و صدایی که از فاصله خیلی دور می‌آمد من را مادر علی خطاب کرد و ابتدا صدا را نشناختم. با آن صدا گفت: منم همسرت ناصر، آنقدر غریبه شدم که من را نمی‌شناسی؟! با گریه گفتم ناصر تو هستی؟ گفت بله. من سوریه هستم و از حرم زینب(س) دفاع می‌کنم. زیاد  نمی‌توانم صحبت کنم و زود قطع می‌شود. گفتم سوریه چه کار می‌کنی؟ گفت دارم از حرم حضرت زینب(س) دفاع می‌کنم. با عصبانیت گفتم قربان حضرت زینب(س) بروم چند قرن است که حضرت زینب(س) به شهادت رسیده است تازه یادت آمده؟ با گریه گفتم ناصر خیلی نامرد هستی که ما و بچه هایت را تنها گذاشتی. اما باز هم من  نمی‌دانستم در سوریه چه خبر است. ناصر به من گفت فقط می‌خواهم صدای بچه‌ها را بشنوم. علیرضا خواب بود. بنیامین که تازه به حرف آمده بود گفت بابا، بابا بعد تماس قطع شد. @defae_moghadas2 🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃