eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 پسرم ساسان خیلی و همه بود. از مظلومان و فقرا دستگیری می کرد. ساسان شهید شده و ما برای مراسم به مسجد محل رفتیم. جمعیت زیادی می آمدند و می رفتند و خیلی شلوغ بود. در این میان پیرمردی با لباس هایی تقریبا ژولیده حضور داشت و از ته دل گریه می کرد. روز دوم و سوم، صبح و بعد ازظهر هم همین پیرمرد آمد و همانطور گریه می کرد. در پایان مراسم رفتم و به او گفتم پدر جان، من شما را نمی شناسم. آیا پسرم به شما بدهی یا دین دیگری نداشت؟ پیرمرد گفت : نه آقا. پسر شما یک شب مرا از دست چند شخص و نجات داد که می خواستند هم پولم را ببرند و هم وسایلم را. پسر شما با شهامت نجاتم داد. تازه پس از آن هروقت می توانست به من کمک می کرد و می دانست و بی درآمد هستم. امیدوارم بهشت جایش باشد. ✍ : پدر شهید 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم مـحفـل شـ‌هـیدان چه زیباست با شهیدان رفاقت زیباتر @defae_moghadas2
🥀 ای معبود من، ای آن که دل‌های پاک در لقای تو می‌تپد. ، من با تو در دوستانم و به هنگام بلند شدن ناله‌های کودکان مادر از دست داده در بمباران‌های دشمن، با تو پیمان بستم و عهد نمودم که تا پایان راه بروم و حال بر پیمان خود وفا کردم. ، من به و عمل نمودم، تو نیز مرا بپذیر. 🌹 🍃 : ۱۳۴۳ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 @defae_moghadas2
وقتے که عشق خواست در پاےِ خویشتن صدها هـــزار دستہ گلِ نوجـوان دهد های قافلہ گفتند : مے رویـم ! این خـــون چہ قابل است اگر باغ جان دهد 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 @defae_moghadas2
او نوجوان بود که راهی جبهه جنگ شد. حدود چهار سال را در جبهه گذراند. آخرین باری که به خانه آمد. به او گفتم: «داداش این بار رو به جبهه نرو. ببین ما وضع مالی خوبی نداریم؛ بمان و به ما کمک کن.» گفت: «داداش وضع مالی دلیلی برای عدم حضور ما در نیست. ما برای دفاع از و به جبهه می رویم...» تمام سفارش او این بود که در راه امام باشیم. چند روز پس از آخرین اعزام در عالم رویا امام خمینی(ره) را دیدم که به منزل ما آمد. کنارم نشست و دست در زیر عبایش برد و از جیب سمت راستش نامه ای به من داد و گفت اگر باز هر چیزی خواستی به من بگو تا برایت بیاورم. روز بعد در حال خواندن بودم که پستچی نامه براتعلی را آورد و گفت: «برادرت زخمی شده و در بیمارستان تهران است.» با شتاب بلیتی را تهیه کردم و به تهران رفتم ولی با پیکر به خون نشسته او مواجه شدم. ترکشی پهلوی سمت راستش را شکافته بود. همان لحظه به یاد خوابی که دیدم افتادم «دقیقا همان جایی که امام نشان داد و دست در جیب مبارکش برد... 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا @defae_moghadas2
( ) تلویزیون، صبحت های را پخش می‌کرد که ایشان در حال ذکر بودند. آقا فرمودند در زمان جنگ در یک مهلکه‌ای گیر افتاده بودیم که بعد از مدتی یک آمد و ما را نجات داد. مرادی افزود: همان طور که حاج حمید در حال کتاب خواندن بود، گفت که آن بنده خدا، من بودم. اما عادت نداشت بیشتر از این در مورد اقداماتش توضیح دهد.🌷 ✍ :همسر شهید •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @defae_moghadas2
وقتی من سرباز بودم برادرم جبار خیلی برای رفتن به جبهه بی قراری می کرد و چند بار هم اقدام کرد اما به دلیل سن کم موفق نشد عازم میدان نبرد شود، تا به سن قانونی خدمت رسید و به جبهه قلاویزان مهران اعزام شد. همرزمان شهید می گفتند وی بسیار و بود هم در میدان نبرد و هم در انجام کارهای شخصی همرزمان، همیشه ظرف غذای بچه ها را می شست و پوتین های آنها را واکس می زد، روز آخر به همه سنگرها سر زد و از همه خداحافظی کرد انگار می دانست می خواهد به برسد.  یکی از بچه های هم سنگرش را ندیده بود که به دوستانش گفته بود از طرف من از وی بطلبید و حیف شد ندیدمش. وقتی ترکش به بدنش اصابت کرد و به شدت زخمی شد لحظه آخر همان همرزمش که موفق به دیدارش نشده بود به بالینش آمد خوشحال شد و گفت: بیا تا ببوسمت تنها از تو خداحافظی نکرده بودم و بعد از چند دقیقه دیدار با وی به دیدار معبودش شتافت. ✍ :برادر شهید 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @defae_moghadas2
(   ) بار آخر به من گفت مامان يك سؤال دارم از جوابم را بده. اگر زمان امام حسين بود و من مي خواستم بروم به ! تو چه مي گفتي؟! من هم گفتم: صد تا چون تو فداي امام حسين( ع). گفت من خودم راهم را انتخاب كردم، فردا نكند ناراضي شوي كه اين كار است. .. بعد شهادتم دلخوري نكن كار شيطان است... و رفت... . من هم به او مي كنم." 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @defae_moghadas2
شكر خداي را كه به اين بنده حقير لطف بيكران عطا فرمود و اين لياقت را نصيب بنده كرد كه در راه او با با مشركان و اين از خدا بي‌‌خبران، مرا ياري داد و خداي را شكر مي‌‌گويم كه اين را به اين بنده حقير عطا فرمود تا به ديدار او بشتابم و خداي متعال را شكر مي‌‌گويم كه مرا به كامم رساند تا با خدا و خدا دوستان ملاقات كنم. 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @defae_moghadas2
🌼  🌼 💌✨ زندگی با ایشان ، راحتی نبود ! سخت بود ، ولی به سختی اش می ارزید ! خیلی وقت نمی ڪرد ڪه در خانه ڪنار من و بچه هایش باشد ، ولی همان وقت ڪمی هم که پیش ما بود ، وجودش به ما آرامش می داد ! اش ، اش و اش ! 💌✨ یڪ روز صبح دیدم پایین شلوارش را تا ڪرده زده بالا ، آستین هایش را هم ! پرسیدم : حاج آقا چرا این طوری ڪرده ای؟؟.... رفت طرف آشپزخانه . 💌✨گفت : به خاطر و برای ڪمڪ به ! رفت توی آشپزخانه و گرفت و بعد هم شروع ڪرد به جمع و جور ڪردن ! 💌رفتم ڪه نگذارم ، در را رویم بست و گفت : خانم ! بروید بیرون ! مزاحم نشوید ! پشت در التماس می ڪردم : حاج آقا ! شما رو به خدا بیا بیرون ! 💌✨من ناراحت می شوم ! خجالت می ڪشم ! شما را به خدا بیا بیرون ! می گفت : چیزی نیست . الان تمام می شود ، می آیم بیرون ! 💌✨آشپزخانه را مرتب ڪرد ، ظرف ها را چید سرجایشان ، روی اجاق گاز را مرتب ڪرد ، بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست ! آشپزخانه مثل دسته ی گل شده بود . 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @defae_moghadas2
بعد از شهادت علی، با وجودی که از شهادت او متأثر بود و باید ایشان را مورد دلجویی قرار می دادند گاهی به خانه ما می آمد و از ما دلجویی می کرد. من می دانستم که ایشان خیلی علاقه به علی داشتند ولی تاکنون از زبان خودشان نشنیده بودم تا در یکی از ملاقاتها فرمودند: حسین خرازی، ، حسین خرازی نیست، از وقتی علی شهید شده است ماندن برای من خیلی سخت است. 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا مـحفـل شـ‌هـیدان چه زیباست @defae_moghadas2
💔ـرانـــہ وقتایـے کـہ ناراحـت بودم😔 یا اینکـہ حوصلم سر میرفت☹  و سرش غر میزدم... میگفت: "...؟😍 چیـہ ...؟❤ " چنـد هفتـہ بیشـتـر از شـہادتش نگذشتہ بود یـہ شـب کہ خیلـے دلم گرفتـہ بود...💔 فقط اشک میریختم و نالـہ میزدم...😭 دلم داشت میترکید از بغض😞 و دلتنگـے قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتـݧ...✍ از دل تنگم گفتم😔 💔 ...💔 ... از عذاب نبودنـش😣 و عشقـم نوشتم بـراش...💕 نوشتم "هادے💞 فقط یہ بـار فقط یه باره دیگـہ بگو جاااݧ دل هادے..."😭 نامـہ💌 رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم😴 بعد شہادتش بهتریݧ خوابـے بود کہ میتونستم ازش ببینـم😊 دیدمـش😉 با محبـت و عشـق درست مثـلہ اوݧ وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد...☺ …💕 ... صداش زدم و بهتریݧ جوابی بود که میشد بشنوم... "جاااان دل هادی...؟❤ 😇 چیه فاطمه…؟❤ چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟😞 تو جات پیش خودمہ شفاعت شده اے...💚 💔 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم # درمـحفـل شـ‌هـیدان نور است و عشق است و ایمان •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @defae_moghadas2
●همیشه می گفت، نکند تمام شود و ما جز نباشیم. اصلاً زشت است که خانواده ما یک نداشته باشد. آنقدر چهره اش داشت که گاهی در نور چهره اش غرق می شدم. مدتی بود که می خواستم حرفی به بزنم و چیزی از او بخواهم اما نمی توانستم. روزی با ماشین از یکی جاده های مرودشت عبور می کردیم، صحبت های ما از جنگ بود و شهدا. دل به دریا زدم و به گفتم: «خیرالله می دانم که تو می شوی، دوست دارم مرا کنی که همیشه از شما برایم یادگار بماند.» ●خندید و گفت: «خدا از زبانت بشنود که من شوم. اما نصیحت: اول راترک نکن، اگر نمازت را بخوانی خود به خود تمام اعمالت درست می شود دوم در انتخاب خیلی دقت کن!» آخرین روزهای جنگ بود، تیرماه سال 67 که در جزیره مجنون، پس از سال ها جهاد به آرزویش رسید... 🌷 🌷 🍃 ●سمت: فرمانده گردان ●شهادت:۱۳۶۷/۴/۴ ●محل شهادت: جزیره مجنون •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @defae_moghadas2