eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
884 ویدیو
21 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: فراموش نکنید كه راہ راست از هر كجا كج شد بیراهه و به سوی هلاکت است.
جاذبه ها ، همیشه به سمت پایین نیستند!! کافیست پیشانیت به خاک باشد ... به سمت آسمان خواهی رفت ... نماز اول وقت التماس دعا✋
▩🌷 🌷▩ ای صاحب ایام بگو پس تو کجایی؟ کی می شود ای دوست کنی جلوه نمایی از هر که سراغ شب وصل تو گرفتم گفتند قرار است که یک جمعه بیایی ▩ تعجیل در صلوات ▩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥غسل شهادت💥 حاج آقا می گفت هبت الله دیشب نماز شبش را خوانده و در درگاه الهی بسیار گریه و زاری نموده است. صبح از خواب که بیدار شده بود درآن سرمای زمستان لباس هایش رو در آورده و در آب کرخه خود را شستشو کرد. علت را که جویا شدیم گفت غسل شهادت انجام داده ام. کمی بعد دشمن حمله خمپاره شدید خود را به سمت ما شروع کرد. هبت الله خود را به سنگر دیدبانی رساند و از آنجا با آرپی جی دشمن را هدف قرار داد. گویی دشمن منتظر شلیک او بود و درهمان لحظه با خمپاره ۶۰ سنگر دیدبانی را هدف قرار داد و در صورتی که بدنش سوراخ سوراخ شده بود آسمانی شد. راوی :سردار رمضانی 🇮🇷🇮🇷 ۲۸ دی ماه گرامی باد سی و هفتمین سالروز عروج شهید هبت الله نامداری @defae_moghadas2 کانال خادمین الشهدادزفول 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/shohada_baladalsavarikh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃❣🍃❣🍃🍂🍃❣ با مانی یا با اونا راوی :فتح الله آبروشن👇 ✍ابوالقاسم دهدارپورتعریف می کرد: روزی در هور هلیکوپتر عراقی ظاهر شد و در روی پاسگاه با شناسایی موقعیت آن آماده شلیک به سمت آن شد ، رفتم پشت دوشکا و به سمتش شروع به رگبار نموده ولی هرچه شلیک کرد م از رو نمی رفت . گفتم : خدایا تو با مانی یا با اونا (خدایا تو با ما هستی یا با دشمن ما) ؛ در همان لحظه موشک هلیکوپتر به سنگر دوشیکا اصابت کرده و من پنج-شش متر به بیرون پرتاب شدم ، همه فکر کردند که شهید شدم ؛ ولی وقتی بلند شدم و همه دیدند سالم هستم تعجب کردند . از آن موقع به بعد حاج آقا بسطامی روحانی عارفی که از بسطام نیشابور همراه و همگام رزمندگان در خطوط عملیاتی و در پاسگاه های هور شرکت داشت به شوخی می گفتند : هرکسی می خواهد تیر و ترکش نخورد کنار ابوالقاسم بماند. سرانجام ابوالقاسم دهدارپور در عملیات کربلای 5 در جاده شهید صفوی بر اثر بمباران شیمیایی دشمن به آرزوی خود رسیده و به شهادت رسید. #ابوالقاسم_دهدارپور #خاطرات_دفاع_مقدس
🕊🍂 🍂🕊 اگر گفتن‌های ما به سیم‌ خاردارِ نفس گیر نمی کـردند، ذکرهای مان بی جواب نبودند . . سلام صبحتون زهرایی 👋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃❣🍃❣🍃❣ آخرین حرف یک فرمانده ✍فرماندهی که با ما اسیر شده بود، اهل دزفول بود؛ می دانست که من هم بچه ی دزفول هستم. وقتی می خواستند ما را با دوج های عراقی به عراق ببرند، فرمانده را سوار بر دوج عراقی (ماشین عراقی) دیگر کردند. به خاطر اینکه معلوم نبود چه سر گذشتی در انتظار مان است. فرمانده فکر می کرد، شاید دوباره نتواند من را ببیند. البته حدسش درست بود یا شاید هم امیدی به آزادی خودش و برگشت به ایران نداشت. گفت؛ امیر جان ان شاءالله اگر آزاد شدی، عمویم رو به روی مسجد جامع دزفول مغازه ی کفش فروشی دارد، پیش عمویم برو، تا هر کجا که با هم بودیم را به او بگو، هر کجا هم که از هم جدا شدیم را برایش تعریف کن، می خواهم خانواده ام از اتفاق پیش آمده اطلاع داشته باشند. دشوار ترین و ناراحت کننده ترین حرفی بود که تا آن روز شنیده بودم. قلبم از شنیدن آن حرف به درد آمد. بغض گرفته ی گلو به زور اجازه ی حرف زدن می داد. نا کجا آباد را در پیش رو داشتیم. سرنوشتی که فقط به مرگ می اندیشیدیم. قول دادم که هر وقت به دزفول رفتم به سراغ عمویش بروم و آن طور که گفته بود؛ خبر اسیری فرمانده را به عمویش اطلاع بدهم. با قولی که به او دادم کمی آرام شد. پر پر شدن انسان ها را نظاره می کردیم، آن قدر سخت و غم انگیز بود که در باورها هم نمی گنجید. لحظه وداع دوستان بود. راهی به سوی نا کجا آباد پیش رو داشتیم. راهی که بیشتر به بر نگشتن می اندیشیدیم تا به بر گشتن. هر لحظه که پیش می رفت از زندگی دورتر و به مرگ نزدیک تر می شدیم. در چنگال بی رحم دژخیمان اسیر شده بودیم، مانند شیری که در قفس انداخته شود. پس از آن روز تا آخر اسارت آن فرمانده را ندیدم. هر جا هم سراغش را می گرفتم، کسی از او خبر نداشت و آن روز آخرین وداعی بود که با او داشتم. پس از اسارتم آن طور که قول دادم، پیش عموی آن فرمانده رفتم. اما بارها و بارها که به آن آدرس رفتم، عمویش را ندیدم. عموی فرمانده از آنجا رفته بود. از هر کس هم سراغش را گرفتم، کسی خبری از او نداشت. اسم یا فامیلی هم از او نداشتم که از طریق دیگری خبر اسارتش را به خانواده اش بدهم. از اینکه نتوانستم خانواده اش را پیدا کنم، خیلی ناراحت شدم. برایش از ته دل آرزو کردم که خودش آزاد باشد و آزادیش را برای خانواده اش به ارمغان ببرد.(ان شاءالله) در زمان جنگ به خاطر حساس بودن موقعیت منطقه و احتمال اسیر شدن، فرمانده ها به هیچ عنوان اسم، فامیل یا هیچ گونه اطلاعاتی از خود به رزمنده ها نمی دادند؛ این پیش بینی به خاطر این بود که کسی اسیر شد با تحت فشار گذاشتن، عراقی ها نتوانند از او اطلاعات به دست بیاورند. برای همین طی عملیات ها با فرمانده ایی که بودیم اسم یا مشخصاتی از او نمی دانستیم. 📚جزیره مجنون @defae_moghadas2 کانال خادمین الشهدادزفول 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/shohada_baladalsavarikh ❣🍃❣🍃❣