خاطرات شهدا❣
#شهیداحمدرشیدپور
یک بار که از جبهه به خانه آمد و من بازوی او را بوسیدم و به او گفتم پیام امام را شنیدی که فرمودند: ” من دست و بازوی رزمندگان را می بوسم. ” ولی او گفت: ” این پیام شامل من نمی شود و شامل کسانی می شود که لیاقت شهادت داشته باشند. ” بعد گریه کرد و به اتاق خودش رفت. همیشه به من می گفت: ” ما یک روز به دنیا می آییم و یک روز هم می رویم. ولی این مهم است که خودت جانت را را در راه اسلام و انقلاب بدهی ؛ نه این که مرگ در رختخواب را بپذیری. “
نقل از همسر شهید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
سیره شهدا❣
همراه سردار رفتہ بوديم اصفـهان، مأموريت.
موقع برگشتن، بردمان تخت فولاد.
به گلزار شـهدا ڪہ رسيديم، گفت: بچہها، دوست دارين، درے از درهاے بـهشت رو بہ شما نشون بدم؟
گفتيم: چے از اين بـهتر، سردار!
ڪفشهاش را درآورد، وارد گلزار شد.
يڪ راست بردمان سر مزار شـهيد حسين خرازے.
با يقين گفت: از اين قبر مطـهر، درے بہ بـهشت باز مےشه.
نشستيم...
موقع فاتحہ خواندن، حال و هواے سردار، تماشائے بود.
توے آن لحظہها، هيچ ڪدام از ما نمےدانستيم ڪہ اين حال و هوا، حال و هواے پرواز است؛
به دهروز نڪشيد ڪہ خبر آسمانے شدن خودش را هم شنيديم...
وصيت ڪرده بود ڪہ حتماً ڪنار "شـهيد خرازے" دفنش ڪنند.
دفنش هم ڪردند.
تازه آن روز فهميديم ڪہ بنا بوده از اينجا، در ديگرے هم به بهشت باز بشود!
#سردار_شهید_حاج_احمد_ڪاظمے
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهدا❣️
ای جوانان مبادا درغفلت بمیرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد
مبادا در رختخواب بمیرید که امام حسین (ع) درمیدان نبرد شهید شد
و مبادا درحالت بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین(ع) در راه حسین(ع) و با هدف شهید شد.
#شهید_ابراهیم_نجاتی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
شد عشق شما دلیل شیدایی من
یک قطره ی اشک کل دارایی من
ای کاش بیایی و مرا دریابی
تاریکی قبر و اوج تنهایی من
#نفسی_فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
وصیت شهدا❣
قلم آهسته می گرید و بر صفحه سفید کاغذ رنگ سیاه و بر صفحه تاریخ رنگ خون می زند و آسمان آبی را سرخگون می کند. حامل پیام امت, پیام خونبار حماسه آفرین، پیامی که از قلب یک انسان بیرون می تراود و تاریخ را به مشاهده خویش می خواند و پیامی که از شهادت و جان باختن سخن می گوید.
پیام رزمنده ای که با درک و فهم عمیق پا در این راه نهاد و با انتخاب خود به استقبال مرگ رفت , تمام مشکلات را دید , زندگی را آزمود , دنیا را دید و لذات دنیا را امتحان کرد آنگاه شیفته عشق دیگر شد , شیفته و عاشق موی یاری دیگر شد , عشقی که با جان یاری می کند و فقط با ترک کردن جان و تن به دست می آید , معشوقی را برانگیخت و برگزید که در راهش باید از شط خون گذشت و به معشوق رسید , وصل فقط در انتخاب بالا و ترک دنیا میسر است.
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
#شهید_هادی_قربانی_مقدم🕊
در چهارم دیماه سال 1365 در منطقه عملیاتی اروندرود در مقام تخریبچی لشکر 32 انصار الحسین (ع) استان همدان ، در زمانی که ۲۳ سال داشت ، به شهادت رسید و پیکرش سال ها در همان جا باقی ماند تا به همت جستجوگران نور به وطن بازگشت و در گلزار شهدای همدان به خاک سپرده شد.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
18.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیا از نگاه حاج قاسم❣
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
از من سلام خدمت مذبوح کربلا
جانها فدای آن تن مجروح کربلا
کشتی شکستگان بلاییم یاحسین
در انتظار مرحمت نوح کربلا...
#نفسی_فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهدا ❣️
من از بیقراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن.
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
در اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان، جایی که تا سه مرحله عراقیها را عقب زده بودیم، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیک گلوله ها، دوربین به دست راه افتادم تا روحیه بخش دل پاک رزمندگان باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یکی از رزمندگان من را دید و گفت:
- برادر! یک عکس از من می گیری؟
- عزیزم، روراست، زیاد فیلم برام باقی نمونده، ناراحت نشیا، عکس یادگاری نمیگیرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم، ازم عکس میگیری؟
- برادرم، این حرفها چیه، من مخلصتم. (نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش موج میزد.)، بشین تا یه عکس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟
- چه شرطی؟
- این که اسم منو حفظ کنی!
- تو از من عکس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ میکنم!
- سید مسعود شجاعی طباطبایی!
- بابا این که یه تریلی اسم شد، میتونم همون آقا سیدشو حفظ کنم! (با خنده)
- باشه عزیزم، تا ما رو اینجا نکشی ول نمیکنی. بشین اینجا ...
- حجله ای باشه ها آقا سید، صبر کن این عطر رزم رو بزنم، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقیها بود) به سینه بزنم. (حالا رزمندگانی که پشت خاکریز مشغول تیراندازی ونبرد بودند، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)
- کلیک...
- دست گلت درد نکنه، زیاد از اینجا دورنشی ها ، کارت دارم...
....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای الله اکبر بچهها بلند شد، این به این معنا بود که اتفاقی افتاده...
برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربینمو بالا گرفتم، در حالیکه چشمانم از اشک پر شده بود، عکسی از شهادتش گرفتم.»
راوی و عکاس :سید مسعود شجاعی طباطبایی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
مارا اسیر زُلف نگار آفریده اند
دیوانِگان هیئت یار آفریده اند
أنا مَجنوُنُ الْحُســــیــــن
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1