eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 خرمشهر، از زبان اسرای عراقی °•°•° من در خرمشهر اسیر شدم. شب حمله تمام نیرو‌های ما با وحشت و اضطراب در بندر این شهر مچاله شدند. از ترس و وحشت رمق حرکت کردن نداشتند و منتظر رسیدن نیرو‌های شما بودند. حدود دو شبانه روز هیچ غذا و جیره‌ای نداشتیم. نیرو‌های شما که آمدند دسته‌دسته افراد به اسارت آنان در آمدند و من هم با پشت سر گذاشتن حوادث بسیار عجیب و حیرت‌آور سوار کامیون شدم و از شهر ویران شده‌ی خرمشهر خداحافظی کردم. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 خرمشهر، از زبان اسرای عراقی °•°•° تا چند ماه بعد از اشغال خرمشهر تقریباً روزانه چند نفر اسیر را که بیشتر از اهالی خرمشهر بودند به مقر می‌آورند و بعد از ۲۴ ساعت توقف آن‌ها را به بصره می‌بردند. در این فاصله بدترین توهین‌ها و شکنجه‌ها را این مردم مسلمان و مظلوم متحمل می‌شدند و دم بر نمی‌آوردند. اموال این مردم مسلمان ستمدیده نیز به طور وحشیانه‌ای به غارت می‌رفت. درباره این موضوع برای شما توضیح کافی بدهم، حتی نمی‌توانم یک هزارم آنچه غارت شده است، توصیف کنم. این برای فرماندهان هم مشکلی بود، زیرا به هیچ وجه قادر نبودند غارت غنایم و اموال مردم خرمشهر را مهار کنند. عده زیادی از نظامیان از راه غارت این اموال مکنتی به هم زده بودند و دیگر مایل نبودند در ارتش خدمت کنند و هر روز عده‌ای از این دزدان از ارتش استعفا می‌دادند تا بروند و با آن پول‌ها زندگی راحتی داشته باشند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 خرمشهر، از زبان اسرای عراقی °•°•° تانک‌های ما کم‏‌کم از مرز‌های بین‌‏المللی گذشتند. روستا‌های بی‌‏پناه اهداف استراتژیکی تانک‏‌ها و توپخانه‏‌های ما شده بود. همه مردم در حالی که ترس و وحشت تمام وجودشان را فرا گرفته بود، فرار می‌کردند و فریاد می‌زدند؛ عراقی‌‏ها... عراقی‏‌ها.... فرمانده لشکر دستور داد افراد غیرنظامی را با تانک هدف قرار دهند. ما ادعای بندگی و عبودیت می‌کنیم، اما در پشت‌سر خود شمشیر‌های زهرآلودی برای ضربه زدن به مردم بی‏گناه مخفی کرده‏‌ایم. به راننده گفتم: همین‌‏جا توقف کن، تیراندازی نکن. پس از لحظه‏‌ای بی‏سیم‌‏چی آمد و گفتم "جناب سرهنگ، جناب فرمانده لشکر می‏‌گویند «چرا دستور توقف دادید؟»، دچار وحشت شدم جوابی نداشتم که بگویم و فقط گفتم: "مجدداً تیراندازی را آغاز می‏‌کنیم". http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 سرداران سوله 2⃣1⃣ 🔹دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• یک گروه هم به نام فدائیان اسلام بودند که رهبر اصلی آنها مرحوم آیت الله خلخالی بود. نمیدانم چه دلیلی داشت، ولی بین این گروه و سپاه پاسداران همیشه اختلاف شدید بود. عده ای از این گروه فدائیان خلق مجروح شده بودند، بر حسب اتفاق آنها را به بیمارستان ما آوردند، امدادگران گروه سپاه درگیری های لفظی با آنها پیدا کرده بودند. من استراتژی و چگونگی مبارزه و مقابله توسط این گروه ها با نیروهای عراقی را نمی دانم. صلاحیت اظهار نظر هم ندارم، ولی چیزی که آن موقع مشاهده کردم، هر گروه قسمتی از خطوط جبهه را تحت پوشش خود داشت و در هم ادغام نمی شدند. نیروهای ارتش امکانات بیشتری داشتند و منظم تر بودند. هر بار که عده ای از آنها به بیمارستان می آمدند، مجهز به کلاه ایمنی، پوتین و سایر تجهیزات بودند. سلسله مراتب ارشدیت را کاملا اجرا و دستورات مافوق خود را مو به مو اجرا می کردند. یادم می آید یک روز سرباز، مجروحی را به بیمارستان آورده بودند، می گفت: «نزدیک بود شهید بشم.» پرسیدم: «چه طور؟» جای فرو رفتگی گلوله را روی کلاهش به من نشان داد و گفت: «کلاه ایمنیم رو برداشته بودم. سرم رو از سنگر آورده بودم بیرون. فرمانده دید، گفت کلاهت رو بذار سرت. همین که گذاشتم سرم، یکی دو دقیقه بعد، گلوله اومد خورد به کلاهم و کمونه کرد. رفت سمت دیگه، کلاه نداشتم مغزم متلاشی شده بود.» یک شب عمل های جراحی ساعت دوازده شب تمام شد، مجروح جدیدی نداشتیم. از فرط خستگی به رختخواب های خود رفتیم که استراحت کنیم. پنج نفر دکتر و تکنسین بودیم و مانند سایرین تقریبا چسبیده به هم خوابیده بودیم. حدود ساعت سه بود که یکی از نگهبان های بیمارستان به اتاق عمل آمد. رئیس بیمارستان را صدا کرد و گفت با او کار دارند. آن موقع رئیس بیمارستان، دکتر لازار بود. پرسید چه کسی با او کار دارد. نگهبان گفت استاندار خوزستان. دکتر لازار همراه نگهبان رفت. بعد از ده دقیقه برگشت و گفت: من را احضار کردند.» در حالی که لباسش را عوض می کرد، پرسیدم: «برای چه؟» گفت: «ظاهرا استاندار خوزستان برای سرکشی به بیمارستان آمده و توی یکی از بخشها، دیده که تعداد زیادی مورچه از سر و لباس مجروحی بالا و پایین می روند. حالا من را احضار کردند.» ظاهرا یکی از مجروحین کمپوتی را باز می کند و هنگام خوردن، مقداری از آن روی بالشت و کنار تختش می ریزد. شب به دلیل گرمی هوا و تاریکی، مورچه ها در آن ناحیه جمع می شوند و از سرو روی مجروح بالا می روند. دکتر لازار می گفت: «توضیح دادم که پرستار، توی این هوای گرم و تاریکی، آن هم با یک چراغ قوه نمی تواند همه چیز را ببیند. آن هم چراغ قوه ای که شیشه آن را با ماژیک آبی کردیم، با این انبوه مجروح، خوب متوجه این مسئله نشده. اما فایده نداشت. هر چه گفتم، زیر بار نرفت و گفت یعنی تو رئیس بیمارستانی؛ لیاقت اداره بیمار با نداری. گفتم حالا چه باید بکنم؟ گفت برو لباست را عوض کن بیا.» همه با لباس اتاق عمل می خوابیدیم که آماده کار باشیم. دکتر لباسش را عوض کرد و گفت: «اگر دیگر هم را ندیدیم خداحافظ.» و اتاق عمل بیرون رفت. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 خرمشهر، از زبان اسرای عراقی °•°•° روستا به دیار اشباح تبدیل شد. ستون‏‌هایی از دود به هوا بلند شده بود، صدای انفجار از هر طرف به گوش می‏‌رسید. فریاد و ناله از هر طرف بلند بود، جنازه افراد ناشناخته در گوشه و کنار پراکنده شده بود، در این حال از میان دود و آتش مردی با ابهت به ما نزدیک شد و با صدای بلند گفت: "ای ستمگران،‌ای بزدلان! چه می‌‏خواهید؟ ". به‌خاطر دارم که سرگرد اسماعیل مخلص الدلیمی فرمانده گردان اول لشکر سوم شدیداً تحت تأثیر ارزش‌‏های حزبی بود و از طرفداران سرسخت آن به‌حساب می‌آمد. نامبرده با تانک به‌سوی آن پیرمرد بزرگوار رفت. پیرمرد خواست از این وضعیت نجات پیدا کند و با قدرت هرچه تمام شروع به دویدن کرد، اما نتوانست و بر روی زمین افتاد و شروع به غلتیدن کرد. صدای فریاد او صفیر گلوله‌‏ها را می‌‏شکافت، در این هنگام تانک پیکر شریف او را بلعید و آن پیرمرد آزاده به مشتی گوشت و خون چسبیده به زمین تبدیل شد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂