eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
دو ماه ازشروع جنگ تحميلی گذشته بود.يك شب بچه ها خبر آوردند كه يك بسيجی اصفهانی درارتفاعات كانی مانگا تكه تكه شده است بچه ها رفتند و باهر زحمتی که بود بدن مطهر شهيد را درون كيسه ای گذاشتند و آوردند. آنچه موجب شگفتی ما شد، وصيت نامه اين برادر بود كه نوشته‌بود: «خدايا! اگر مرا لايق يافتی،چون مولايم اباعبدالله الحسين (ع) با بدن پاره پاره ببرhttp://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 تحولات سال سوم ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ از نکات مهم سال سوم جنگ، تحول در سازمان رزم سپاه بود. منحنی جذب نیرو‌های مردمی، که از عملیات ثامن‌الائمه (ع) تا عملیات بیت‌المقدس رشد فوق‌العاده‌ای را نشان می‌داد، از عملیات بیت‌المقدس تا عملیات رمضان ثابت ماند. فرماندهان سپاه پاسداران که علت این وضعیت را محدودیت سازمان رزم خودی می‌دانستند، درصدد گسترش آن برآمدند. بر همین اساس، بعد از عملیات رمضان، سازمان رزم سپاه تغییرات کلی یافت. در عملیات والفجر مقدماتی سازمان رزم جدید به طور کامل وارد صحنه نبرد شد، لیکن عدم موفقیت عملیات، سپاه را به این نتیجه رساند که رشد کمی سازمان سریع‌تر از رشد کیفی آن بوده است؛ لذا پس از عملیات مزبور سازمان رزم سپاه مجدداً اصلاح شد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 استتار •┈••✾💧✾••┈• شب عملیات شوخ طبعی ها به اوج می رسید. هركس سعی می كرد به نحوی نشان بدهد كه از شادی در پوست خود نمی گنجد. همه لباس نو پوشیده و عطر زده و آرایش كرده بودند و با هم خوش و بش می كردند. به بچه های عینكی می گفتند: «اخوی شیشۀ عینكت را با گل استتار كن عملیات لو نرود».             •┈••✾💧✾••┈• طنز جبهه http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂💐🌷 میلاد انوار هدایت پیامبر مهربانی حضرت محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم و امام جعفر صادق علیه السلام مبارک باد💐🌾🌷 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۸۶) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• جاسم هم مثل اسماعیل با حوصله ی تمام و با سخاوت زخم ها را شستشو و پانسمان می کرد.او به مقدار کافی آب اکسیژنه روی زخم های قدیمی عفونی و عمیق می ریخت. مایع کف می کرد و سوزش زخم‌ بی تابمان می کرد. می گفت: این خوبه، خوبه! او با دقت پوست های اضافی و چرک ها را جدا می کرد و دوباره شست و شو می داد. بر خلاف پرستارهای دیگر، زخم را اساسی با گاز استریل می بست و با روی خوش خداحافظی می کرد و می رفت. جاسم زباله های عفونی و بقایای اقلام پزشکی استفاده شده را در کیسه های بزرگ می ریخت و به اسماعیل می داد تا ببرد و گُم و گورش کند.( می خواست معلوم نشود که این همه مواد را برای اسرای ایرانی مصرف کرده است. اسماعیل هم با احتیاط کامل این کار را انجام می داد.) جاسم که اهل ناصریه بود با عبدالکریم دم خور بود و اهل دعا. عبدالکریم باعث آشنایی او با اسماعیل بود. این آشنایی البته برکات زیادی برای ما داشت. رفاقت من و عبدالکریم بیست و دوساله، تا جایی رسید که هم او می دانست من افسر نیستم و بسیجی ام و هم من می دانستم که او روحانی بسیجی است! عبدالکریم سفارش مرا بعنوان یک افسر متدین به جاسم کرد. جاسم هم مردانگی کرد و یک روز به من پیشنهاد داد: از سر تا پایم را با الکل شستشو و ضد عفونی کند. من هم از خدا خواسته پذیرفتم. او تمام بدنم را با الکل و پنبه شستشو داد. همچنان بعد از چند ماه از بدنم گِل تراوش می کرد. به درخواست او و من و اجازه ی دکتر، پس از چند ماه اسارت تمام گچ های پا را با فِرِز مخصوص بریدند و از بدنم جدا کردند.( یادتان باشد گفتم بخشی از گچ شکم و سینه را با مهدی فتحیان باز کردیم.) او بقیه بدنِ پوست و استخوانی مرا شست و شو داد، اما راضی نشد! عصر همان روز دوباره آمد و به کمک اسماعیل مرا روی ارابه ی چرخ دار سوار کردند و به حمام گرم اختصاصی خودشان بردند و تمیز شستند. در این استحمام بود که دیگر با گِل و لای مانده ی روی بدنم خداحافظی کامل کردم. در مدتی که در بیمارستان بستری بودم مشکل گوارشی من رفع شد. بعد از آن همه مدت با باز شدن گچ کمر و پا حالا می توانستم بنشینم. در رفت و آمدهای اسیران زخمی و بیمار به بیمارستان صلاح الدین تکریت متوجه شدم که ما مفقودالاثریم و صلیب سرخ از مجموعه ی ما در اردوگاه تکریت خبر ندارد! گچ ها باز شده بود، اما گرفتاری چند ماهه ی عضلات در زیر آوار گچ، آنها را خشک و ناتوان کرده بود. از زانو تا کمر قدرت هیچ تحرکی نداشتم و پایم گویی یک چوب لاغر خشکیده است که هر آن ممکن است شکسته شود. باید با احتیاط عمل می کردم و اشتیاق راه رفتن مستقل را فعلاً از سرم دور می کردم. سابقه ی معلم ورزشی به کمکم آمد. آرام آرام حرکات مختصر و احتیاطی را آغاز کردم. تاندونها به شدت خشک بود و بی احتیاطی و حرکات غیر اصولی موجب پارگی آنها می شد!( پارگی تاندونها، یعنی بیچارگی و زمین گیر شدن طولانی مدت دوباره.) می خوابیدم روی تشک تخت و عبدالکریم و بقیه ی بچه ها با آرامش و دقت پا را آرام آرام تکان می داد و ذرّه ذرّه تا می کردند. آنها مختصر فشاری می دادند و پا را چند لحظه نگه می داشتند. وقتی درد تشدید می شد، دستم را می کوبیدم روی تشک یعنی پاها را رها کنید، نفسم از درد بند می آمد و نمی توانستم حرف بزنم. وقتی پا رها می شد، ناگهان صدای تَرَق درست مثل شکستن یک چوب خشک از زانویم شنیده می شد. رفتار فیزیو تراپی ابتکاری ما کم کم جواب داد. پا به اندازه ی قابل ملاحظه ای حدود صد و بیست درجه تا می شد و به لطف خداوند من توانستم بنشینم و پا را مقداری آویزان کنم. با این وضعیت من رو به بهبودی بودم. دوستان دشداشه ی عربی تنم کردند و شدم حاج محسن عرب! •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانه آمده بودند شیدا بودند و دلباخته برخاسته از مکتب پیامبر اعظم و کلاس حضرت عباس تا آگاهانه عالمانه و عاشقانه بایستند و برای امروزمان اثرگذار باشند ولی جنگ امروزمان بصیرت است و فرماندهان فرهنگی ما، بلاتکلیفان و پیران میدانِ کار و ایده و شیوه http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا