ادعاهای عجیب در فیلم تنگهی ابوقریب
دیروز در سینما فیلم «تنگهی ابوقریب» را دیدم. ابتدای فیلم آرم سازمان اوج نقش بست که مدیرعاملش افتخار میکند پول محصولاتش را از سپاه میگیرد. در پایان فیلم جملهای بر پردهی سینما نمایش داده شد که از آن عکس گرفتم.
نوشته بود: «عراق در صورت عبور از تنگهی ابوقریب میتوانست به سرعت نیروهایش را به اندیمشک و دزفول برساند و با اشغال خوزستان خود را بهعنوان برندهی اصلی جنگ تثبیت کند. گردان عمار از لشکر 27 محمد رسولالله با دستان خالی و لبهای تشنهی افرادش مانع از اتمام این کار شد و سرنوشت جنگ را در آخرین روزها تغییر داد. داستان این مردان در میانهی تاریخ رسمی روزهای پایانی جنگ گم شد. پنج روز بعد قطعنامهی 598 بین ایران و عراق برای صلحی دائمی به امضا رسید.»
جملههایی که بناست اهمیت سرگذشت قهرمانان این داستان را پررنگتر کند اما درست به نظر نمیرسد. برای نشاندادن عظمت فداکاری رزمندگان، نیازی به بزرگنمایی کارهایشان نیست.
معلوم نیست سازندگان فیلم بر اساس کدام استدلال میگویند اگر عراق از تنگهی ابوقریب بگذرد بهسرعت به اندیمشک و دزفول میرسد، یعنی به سرعت دشت عباس را طی میکند و به رودخانهی کرخه میرسد و بعد به آسانی از رودخانه عبور میکند و اندیمشک و دزفول را اشغال میکند. جالب است که عزیزان به این حد هم اکتفا نکردهاند و نوشتهاند ارتش عراق خوزستان را هم اشغال میکرد، یعنی با پیشروی چندصد کیلومتری پس از دزفول و اندیمشک، اهواز، خرمشهر، آبادان و ... را هم میگرفت. این در حالی است که در حملهی 21 تیرماه 67 آشفتگی خطوط دفاعی ایران، اوج خودش را نشان داد. حتی ارتش عراق پس از سالها تا کیلومترها در عمق خاک ایران پیش رفت و شهر دهلران را نیز تصرف کرد و چند روز در اشغال نگه داشت و بعد عقب نشست؛ قصد ماندن نداشت و در محور فکه نیز که تنگهی ابوقریب در آن قرار داشت شکستهای تلخی نصیب ایران شد و نه تنها بحث اشغال خوزستان که حتی اشغال اندیمشک و دزفول هم مطرح نبوده اما گویا سازندگان فیلم از جایی دیگر به اهداف عراق برای اشغال خوزستان در این حمله پی بردهاند!
آنها مدعی هستند مقاومت گردان عمار در تنگهی ابوقریب سرنوشت جنگ را تغییر داده و به بیننده چنین القا میشود که وجود یک گردان واقعا میتواند سرنوشت جنگ را تغییر دهد این در حالی است که عراق در 4 ماه آخر جنگ یکی پس از دیگری مناطقی را که ما سالها در عملیاتهای بسیار سخت گرفته بودیم، گرفت و دهها گردان ما نتوانستند این مناطق را حفظ کنند و سرنوشت جنگ را تغییر دهند.
در خط آخر نیز یک جملهی عجیب وجود دارد: «پنج روز بعد، قطعنامهی 598 بین ایران و عراق برای صلحی دائمی به امضا رسید.» بگذریم از اینکه در واقع قطعنامهها میان طرفین امضا نمیشوند و موضوع قطعنامه نیز آتشبس بود و ارتباطی با صلح دائمی که سازندگان فیلم میگویند نداشت و اینکه قطعنامه یک سال قبل از این ماجراها در شورای امنیت سازمان ملل تصویب شده بود و ایران با تلخی تمام ناچار به پذیرش آن در 27 تیر 1367 شد که امام از آن بهعنوان جام زهر یاد کرد. اما روال جملات انتهایی بهگونهایست که گویا گردان عمار سرنوشت جنگ را تغییر داده و نتیجهی آن امضای قطعنامهی 598 شده است.
فیلم میتوانست بدون این ادعاها نیز جذاب باشد و مظلومیت و فداکاری رزمندگان گردان عمار را به تصویر بکشد که عزیزترین فرزندان این مرزوبوم بودند.
نمیدانم این جملهها از تیم هنری اثر است یا به سازمان سازندهی فیلم مربوط میشود اما این جملات، شبیه توجیهات برخی از دوستان برای تشکیل نهادهای تازه است که مراحلی اینگونه را طی میکند:
1- خطر بزرگی کشور را تهدید میکند و اگر کارهایی که ما میگوییم انجام نشود، این خطر بهسرعت کشور را از پا میاندازد.
2- ما آن کسانی هستیم که میتوانیم جلوی این خطر بزرگ را بگیریم اما این کار با نهادها و روندهای رسمی کشور ممکن نیست. به جملهی کنایهآمیز انتهای فیلم توجه کنید: «داستان این مردان در میانهی تاریخ رسمی روزهای پایانی جنگ گم شد.»
🍂
غروب کربلای4 3⃣
حسن بسی خاسته
از شدت سرما کنده نخلی 🌴 را که در حال سوختن و دود کردن بود به آغوش چسباندم و کمی احساس گرما و حرارت مطبوعی کردم. کمی که گرم شدم، با ناصر که او هم سرما زده و حیران بود راه افتادیم. پس از چند متر پیاده رَوی، چندین سنگر که به نظر می رسید سنگر سکانداران باشد نظر ما را جلب کرد. چندین پتو به روی یکی از سنگرها پهن بود که ناصر بلافاصله یکی را برداشته و به روی خود کشید.
از صدای ما افراد سنگر بیرون آمده و یکی از آنان با دیدن ناصر که پتو را به روی خود داشت بنای اعتراض را گذاشت. ناصر که تا آن لحظه نای حرکت و حرف زدن نداشت مانند جرقه از جا پرید 😡😭 و گردن او را گرفت و با فریاد گفت: می کشمت. ما آن طرف آب قتل عام شدیم... بچه ها دارن شهید می شن اونوقت تو برای یک پتو خودت را کشتی و متعاقب آن سرش داد کشید که سریع باید به داد بچه ها برسید و اِلا همتان را اعدام می کنم.
سکانی ها که در مقابل خشم بغض آلود ناصر هیچ حرفی برای گفتن نداشتند، شلنگ های بنزین قایق ها را برداشته و درون چینکو ها پریدند ولی افسوس که کار آنان نوشدارویی بود پس از مرگ سهراب. 😩 با وساطت من، ناصر که به دیواره سنگر تکیه داده بود و از گرمای آفتاب گرم می شد، کمی آرام شد و سپس به همراه قاسم ابراهیمی که بعد از ما از آب بیرون آمده بود به راه افتادیم.
ادامه دارد
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
غروب کربلای4 4⃣
با دیدن لندکروزی که شهید علی حمیدی اصل سرنشین آن بود جان تازه ای گرفته و با کمک هم به پشت ماشین پریده و راهی هتل آبادان که محل استقرار گردان جعفر بود شدیم. با دیدن فضای هتل که بی شباهت به غروب عاشورا نبود، سایه ای از غم و اندوه دیگر بار بر جان خسته ام سایه افکند. هر که را می دیدی سراغ دوست یا برادرش را از کسی که تازه از آب بیرن آمده می گرفت. بعضی ها ناله می کردند، عده ای زخمی ، مثل من به خود می پیچیدند.
با کمک عده ای که اطرافم مات گرفته بودند به طبقه بالا رفتم و بعد از دقایقی با همان وضعیت و با سر و صورت گِلی و پای مجروح و خونین به خواب رفتم. نمی دانم چقدر خوابیدم که با صدای گریه جانسوز و رقت بار عده ای از خواب پریدم . گویی آنان از شهادت دوستانشان مطئمن شده بودند و در آن مکان به صورتی کاملاً غریبانه و مظلومانه به عزاداری می پرداختند.
من آن غروب را تا آن موقع تجربه نکرده بودم. درست مانند غروب عاشورا می ماند و صحنه مظلومیت نوباوگان زهرا(س) و صحنه ای که بی بی زینب(س) به دنبال جگر گوشه های برادرش به روی خارهای مغیلان می دوید و آن ها را جست و جو می کرد.
و آن روز چقدر سخت بر ما تمام شد.
سلام الله علی الحسین(ع) 🌺
🌹...آه از غروب غمگین کربلای چهار
〰〰〰〰〰〰〰〰〰 پایان
حسن بسی خاسته
گردان کربلا
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام بر همراهان همیشگی
نمیدونم حکمت این روزهامون چیه که خود به خود و ناخواسته مقدمات ورود به محرم داره جفت و جور میشه....
دیروز رفتیم به کربلای چهار و خاطراتی که از عزیز دلمون آقای بسی خاسته زدیم و امروز هم که......
بخونیم و توسلی کنیم به دامان شهدای عزیز کربلای4 و کربلای امام حسین علیه السلام 👇👇
🍂
🔻 سگ های هار
نمیدونم تا حالا سگ دنبالتون کرده؟😔😔😔
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری...😔
اما بزار برات بگم...
وقتی سگ دنبالت میکنه...
مخصوصا اگه شکاری باشه...
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ...
اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...
امـا...
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...
یا یه جا گیر کنی...
یا...
🍂🍂
کربلای چهار بود...
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم...
نتونستیم زخمیا رو بیاریم...
بچه های زخمیه غواص تو نیزارهای ام الرصاص جاموندن...
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط نیزار ها میذاشت برشونگردونیم...
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...
آخ ...
نمیدونم چنتا بودن...
سگای شکاری ...
ریخته بودن تو نیزار...
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...
هنوز صدای ناله های بچه ها تو گوشمه...
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...
داشتن تیکه تیکـ ....
کاری از دست ما بر نمیومد ...
شنیدی رفیق
.
معذرت بابت تلخی روایت...
.
علقمه.✅ یادمان کربلای 4😭 شادی روح شهدا صلوات
بر ياران خميني چه گذشت....
@defae_moghadas
🍂
🍂
#شلمچه 👇
💢در شلمچه و در سه راه شهادت، چشمم به گودالی افتاد که تعدادی از شهدا و مجروحین در کنار هم....
همواره برایم سوال بوده که شهدا در آخرین لحظه حیات، چه می نویسند؟!
برای کی می نویسند؟
فهرست اموال و داراییهایشان؟ یا
حسابهای بانکی؟
نشانی خانه های شخصی؟
حقوقهای نجومی؟ یا
اظهارنامه مالیاتی؟
شما چه فکر می کنید؟
به جز حمایت از ولی فقیه شان
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻تبرکی
تا گفتم خانواده شهيد است ...
در اوقاتی که امام به اندرونی منزل تشريف میآوردند، بعضی از خانوادههای معظم شهدا يا مجروحين به دفتر مراجعه ميکردند و تمنايي داشتند يا چیزی را ميآوردند که امام تبرک بفرمايند و يا استخارهای میخواستند. به ياد دارم هر وقت كه به اتاق ايشان میرفتم و در میزدم امام میگفتند: «بسم الله!»
تا میگفتم خانواده شهيد يا مجروحی است که التماس دعا يا تبرکی دارد بلافاصله بلند میشدند و آن خواسته را انجام میدادند.
يک بار به امام عرض کردم: «خجالت می کشم که اين همه مزاحم میشوم.»
فرمودند: «تو چرا خجالت بکشی من آمادهام برای اين کارها. کار ديگری که از من بر نمیآيد!»
عیسی جعفری
@@defae_moghadas
🍂
🍂
بی سر و پایم
سر وپایم تو باش
مانده ی راهم
ره و هادی تو باش
گر برهند عالم و آدم ز من
آبرو و عزّت و جاهم تو باش . . .
❣ یا حسین ❣
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 "تحسین دشمن"
در اردوگاه هاي ۱۶ و ۱۸ بعقوبه بوديم. همه اسيران اين اردوگاهها مفقودالاثر بودند و هیچ اطلاعی به صلیب سرخ داده نشده بود.
هميشه برای کارهای اردوگاه مثل ساخت و ساز حمام ؛ سرويس بهداشتی و غيره می رفتيم و کار می کردیم.
يک روز تابستان که هوا خيلی گرم بود و درجه هوا به ۴۰ الی ۵۰ درجه می رسيد، ما را براي کارهای اردوگاه بردند.🚶🚶🚶🚶
بعد از ۷ ساعت، کارهايمان به اتمام رسید. ساعت حدود ۳ یا ۴ بعد از ظهر بود. در راه برگشت به آسايشگاه، يک افسر ارشد عراقی من و دوستم را صدا زد و گفت : «بيايید 👈 اينجا» .
من زياد به زبان عربي مسلط نبودم ولی دوستم، عرب زبان و بچه خرمشهر بود . به من گفت افسر عراقی مي گوید: «بيايید اينجا با شما کار دارم».
راه را به طرف افسر عراقی کج کردیم و مقابل او ایستادیم. 👮
دست برد و چند خوشه انگور🍇 به ما داد و گفت : «چند وقت است که ميوه نخورده ايد؟» . گفتم : «حدود دو سال است».
ادامه تا لحظاتی دیگر 👇
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 تحسین دشمن
وقتی که خواستيم به آسايشگاه برگرديم ؛ به دوستم گفتم : «سوال کن ببین پلاستيک دارند؟» ؛ همین را به افسر عراقی گفت و او پرسيد : «پلاستيک برای چه می خواهی؟»
گفتم: «براي انگورها می خواهم».
افسر عراقی با تعجب گفت : « مگر نمی خواهید بخوريد؟ »
گفتیم : «می بريم داخل آسايشگاه و با دوستان 👥👥 می خوريم » .
افسر عراقی لبخندی 😦 زد و به عربی چيزی گفت. نمي دانستم که او چه می گويد . دوستم به من گفت:
👈 «مي گويد، واقعاً نمی دانم شما چی هستيد! کی هستيد! 😳😳 گفتم آلان تا انگور را ببينيد دعوايتان مى شود، بعد از چند سال که ميوه نخورده ايد» .
بعد افسر عراقی رو کرده بود به دوستانش و گفته بود، با اين ها نمی شود جنگيد🤔 ؛ بايد از اينها درس گرفت.👌
وقتی خواستيم برويم آسايشگاه در حال نگاه کردن به ما بود و می فهميدم که حسرت ما ايرانيها را می خورد. 😦😧
اميدوارم هميشه ايرانی باشيم و ايرانی بمانیم.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas 👈
🍂
🍂
🔻 چادرهای آماده
قبل از عملیات کربلای چهار ، بچه ها مشغول گذراندن دوره غواصی برای عملیات بودند و هر زمان که برای تمرین در رودخانه دزفول از چادرهایشان بیرون می رفتند در برگشت می دیدند تمام ظرف های غذا شسته و مرتب در جای خود قرار دارد و وضع چادرها مرتب و نظافت شده است . گاهی حتی داخل فانوس ها و بخاری ها نیز نفت ریخته شده و پر است به طوری که وقتی بچه ها در آن هوای سرد از شنای در آب بر می گشتند با بخاری های آماده مواجه می شدند .بانی این کارها شهید کریم میاح بود که به علت وضعیت جسمانی اش از شرکت در دوره معذور بود و خداوند هم در عوض این اخلاص به او نعمت شهادت در خاکریز های شلمچه را عنایت فرمود .
🌷🌷🌷
برگرفته از کتاب "بچه های گردان حاج اسماعیل"
نوشته علی عمیره
@defae_moghadas
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله 🌹
با یا #حُسین عشق و ڪلام آفریده اند
هر صبح را براے سلام آفریده اند
وقٺے ڪہ شاه ڪشور دلها شدی #حُسیـن
ما را بہ افتـخار ، غلام آفریده اند
#نفسی_فداک_یا_اباعبدالله❤️
@defae_moghadas2
🍂
#شلمچه
🔻شلمچه قطعه ای از بهشت است. جای جای کویش بوی عشق میدهد اینجا زمینش داغ حسرتی بزرگ بر دل دارد اینجا لاله هایش از خون رنگ گرفته اند و از مناجات مردان بی ادعا نهر خین صدها قصه ناگفته در دل دارد و شب و روز ترانه افسوس می خواند. اینجا سکوتش نیز با انسان سخن میگوید اینجا سرود جدایی خواندند. اینجا غروبش تمامی هستی آدمی را ذره ذره آب میکند اینجا ستاره هایش در دل شب صحنه هایی را شاهد بودند که خورشید همیشه از نظاره شان محروم بود....
یاد و خاطره شهدای عملیات کربلای ۵ ودلاوریهای مردان مرد گرامی باد.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🏴محرم بود.
همه چیز ممنوع شده بود،
نه میتوانستیم سینه بزنیم نه نوحه بخوانیم نه کار دیگری.
حاجآقا ابوترابی کفشهایش را زد زیر بغلش و گفت:
«به احترام آقا اباعبدالله با پای برهنه توی محوطه راه میرویم.»😭😭
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
@defae_moghadas
🍂