eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌾🌾🌾🌾🌾 @hemasehlonob1 🔶 اولین اعزام من 11 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ با دیدن این صحنه، با صدای بلند فریاد زدم "این زندست" بچه ها اومدن و کمک کردن و ایشون رو از زیر آوار خارج کردیم و عقب لندکروز گذاشتیم و به عقب انتقال دادیم. ولی اجساد شهدا رو با یه موتورسیکلت که به خودش یک گاری بلندی به شکل تابوت بود به عقب فرستادیم. ⭕️ بعد از اون آتش شدیدی که عراق رو سر ما ریخت شروع به پیشروی با تانک کردن. گردان تلفات زیادی داده بود و اکثر بچه ها یا مجروح شده بودن یا شهید. حاج اصغر معینی در طول خط به صورت خمیده حرکت می کرد و به بچه ها می گفت "کسی شلیک نکنه تا من دستور بدم". تانک های دشمن نزدیک و نزدیکتر می شدن تا جایی که تانک ها به پنج یا شش متری خاکریز رسیده بودن. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔶 اولین اعزام من 12 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ دشمن فکر کرده بود با آتش تهیه ای که رو سرمون ریخته، همگی رو از بین برده ولی با تاکتیکی که فرمانده عزیز و دلاورمان حاج اصغر معینی اتخاذ کردن تونستیم با دستور شلیک از طرف ایشون تمام تانک های دشمن را مورد حمله قرار بدیم. ⭕️ نیروی که به ما حمله کرده بود گارد ریاست جمهوری عراق بود که واقعاً از نظر قد و قامت هر کدام برابر با چند نفر از ما بودن ولی متجاوز همیشه ترسوه، به طوری که یکی از بچه های گردان که سن و سالی نداشت با یکی از تکاوران عراقی تن به تن درگیر شد و تونست اون عراقی رو به هلاکت برسونه. ⭕️ درگیریِ سخت و طاقت فرسایی بود و تا نزدیک غروب طول کشید و در همین حین بود که نیروی تازه نفس نمی دونم از کدوم لشکر یا گردان اومدن و به جای ما مستقرشدن وگردان جعفرطیار که حالا دیگه کلا ده یا دوازده نفر بودیم همه با یک لندکروز به عقب برگشتیم. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یادش بخیر یادش بخیر روزایی که برای هم می مردیم و غم هم رو برنمی تافتیم.... (شهید) مجتبی مرعشی رو دیدم که پیکر شهیدی رو روی دوشش انداخته و با زحمت به عقب می بره. اول فکر کردم یه زخمی رو به عقب می بره. گفتم: « زنده میمونه؟». نگاه خاصی بهم کرد که فهمیدم روحش پرواز کرده. مجتبی خودش را مسئول می دانست که حتما آن پیکر یه شهید ما جا نمونه. چه روزهایی بود!... چه آدم هایی!... چه لحظاتی!... حالا چی........؟ بعضی ها بخاطر یکم بیشتر جمع کردن حاضرن بچه های همونا رو هم جا بذارن تا خود عقب نمونن انقلابی لیبرالی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 التماس دعا 🙏 خیلی شوخ و با روحیه، 😉 وقتی به او التماس دعا می‌گفتیم یا از او تقاضای «شفاعت» می‌کردیم می‌گفت: 🤔 مسئله‌ای نیست✌️قطعه عکس سه در چهار و یک کپی شناسنامه بیار ببینم برات چکار می‌توانم بکنم. در ادامه هم می گفت 👇 حتماً گوشات پیدا باشن، 😳 عینک هم نزده باشی شناسنامه هم باید عکس‌دار باشد. 😢 🍂 حالا ما موندیم و شفاعت شماها و اون دل پاکتون 😭 با یه کپی و اصل از همه دار و ندار دنیایی مون...... تا فقط دستمون رو بگیرید التماس دعا 😔 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
آذر ماه سال 63 - جزیره جنوبی مجنون -- از راست: برزو ترابی-محمود معین پور- اصغر معینی فرمانده گردان جعفر طیار- ؟
🍂 🔴 نواهای ماندگار ❣️ حاج صادق آهنگران ❣️ بمناسبت ماه محرم 🎤 هر رمز پیروزی بوَد با نام زهرا (س) رزمنده شو آماده در ایام زهرا (س) قربان زهرا (س) 🔴 به ما بپیوندید ⏪ حجم: 2.17 MB در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 👋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻کاش می شد به همان حال و هوا برگردیم 🔸به زمین و به زمان شهدا برگردیم 🔻دور باشیم از آئینه خودبینی مان 🔸کاش می شد که دوباره به خدا برگردیم #صبحتان_شهدایی @defae_moghadas 🍂
🍂 🍺🍷بهترین روز شکمی در جزیره مجنون مستقر بودیم . کنار آبراه و روی جاده.... بیشتر اوقات برای نهار یا شام به ما کنسرو لوبیا 🍲می دادند و خودشون کنسرو ماهی🐟🐠 می خوردند. یک روز به بچه ها گفتم: دیگه این کنسرو لوبیاها از گلوم پایین نمی ره !زده شدم از لوبیا! نظرتون چیه برم چندتا کنسرو ماهی بیارم !? اونا با تعجب😳 گفتند: برو بابا ! یکی هم بهت نمی دن می خواهی چند تا بیاری؟ چیزی نگفتم و از چادرمان بیرون رفتم . نگاهی به اطراف انداختم و دیدم فرماندهی جلسه دارد . خودم را سریع توی چادر تدارکات انداختم و یک کارتن نصفه کنسرو ماهی برداشتم و بدو به طرف چادر مان فرار کردم و زود کنسروهارا بین بچه ها تقسیم کردم . ذوق زده 😘گفتند : چطور از تدارکات کنسرو گرفتی? گفتم : فعلا بخورید یکم قوت💪 بگیرید تا بهتون بگم چطوری گرفتم ! بعد از خوردن کنسرو ، گفتم : بچه ها !طوری که هیچ کس نفهمه بقیه کنسرو ها را قایم کنید چون اگر بفهمند که به تدارکات تک زدیم حسابی تنبیه میشم .😵 بچه گفتن مگر تک زدی ؟😱 گفتم په نه په ! دوستانه تقدیم کردن 😏....! ! اون روز یکی از خاطره انگیز روزهای شکمی ما شد. 〰😂〰😂〰😂〰 راوی : مرتضی شهابی رزمنده گردان کربلا حماسه جنوب ، خاطرات @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 مجروح می گفت در یكی از عملیات ها برادری مجروح می شود و به حالت اغما می افتد. آمبولانسی 🚑 كه شهدای منطقه را جمع می كرده و به معراج می برده از راه می رسد و او را قاطی بقیه می اندازد بالا و گاز ماشین را می گیرد و دِ برو. راننده در آن جنگ و گریز تلاش می كرده كه خودش را از تیررس دشمن دور كند و از طرفی مرتب ویراژ می داده تا توی چاله چوله های ناشی از انفجار نیفتد، كه این بنده خدا در اثر جابه جایی و فشار به هوش می آید ویك دفعه خودش را میان جمع شهدا می بیند. اول تصور می كند كه ماشین دارد مجروحین را به پست امداد می برد، اما خوب كه دقت می كند می بیند نه، انگار همه شهید شده اند و تنها اوست كه سالم است.  دستپاچه می شود و و هراسان 😱 با صدای بلند بنا می كند داد و فریاد كردن كه: برادر! برادر!  منو كجا می بری، من شهید نیستم، نگه دار می خواهم پیاده بشوم، منو اشتباهی سوار كردید، نگه دار من طوریم نیست...  راننده كه گویی فرصتی پیدا کرده بود برای شوخی یا شایدم جدی، با همان لحن داش مشتی اش می گوید: تو هنوز بدنت گرمه، حالیت نیست. دراز بكش، بذار به كارمون برسیم. او هم دوباره شروع می كند كه : به پیر و پیغمبر من چیزیم نیست، خودت نگاه كن ببین. و راننده می گوید: بعداً معلوم می شود. خودش وقتی برگشته بود می گفت: این عبارات را گریه می كردم و می گفتم. اصلا حواسم نبود كه بابا! 🤔 حالا نهایتاً تا یك جایی ما را می برد، بر می گردیم دیگر. ما را كه نمی خواهد زنده به گور كند. اما او هم راننده با حالی بود چون این حرف ها را آنقدر جدی می گفت كه باورم شده بود شهید شده ام.😂 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🍂 رفتید ولی بیاد ما میمانید                در خاطر سرخ لاله ها میمانید  سرباختگان راه عشق ای شهدا          ما رفتنی هستیم و شما میمانید @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔶 اولین اعزام من 13 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ در همین گیرو دار چند تا از بچه های گردان که من نمی شناختمشون با صندوق مهمات آتشی درست کردن و با یک دله ۱۷ کیلویی جای پنیر چای درست کردن و با قوطی های کمپوت شروع کردن بخوردن. من هم رفتم و از اون چای خوردم. تو تمام چای خوردن ها هنوز چای با آن طعم نخورده ام. ⭕️ نمی دونید دراون سرما وقتی قوطی داغ رو روی لبم گذاشتم چه حسی بهم دست داد. تو همین حال و احوال بودیم که فکر کنم حاج اصغر پیداش شد و فریاد زد همه تون جمع شدین دور آتیش؟! نمی گین الان همه تون رو می برن رو هوا؟ دود آتشتون گرا به دشمن می ده . ما هم الفرار به طرف حفره روباهی حرکت کردیم که از قبل برا خودمون آماده کرده بودیم. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🍂 🔶 اولین اعزام من 14 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ این رو اضافه کنم که سمت راست ما نخلستان بزرگی بود. شب تا صبح صدای کار کردن لودر و بلدوزر می ومد. ما فکر می کردیم دارن خاکریز برا خودشون احداث می کنن، ولی صبح که شد با کمال تعجب دیدیم که اثری از نخلستون وجود نداره و کوهی از تنه های نخل در نزدیکی عراقی ها جمع شده و دشمن با صاف کردن محوطه، خودش رو برای پاتک زدن به ما آماده می کنه. ⭕️ وقتی ظهر عراق پاتکش رو شروع کرد، بر اثر افتادن گلوله روی کوهی که با تنه نخل ها درست شده بود آتش بسیار بزرگی روشن شد که حرارت اون رو ما هم حس می کردیم. بعد از این که پاتک عراق رو بچه ها جانانه پاسخ دادن و تعداد زیادی از نیروها یا شهید شدن یا مجروح، فکر کنم هفت یا هشت نفر تقریباً سالم با یک لندکروز قدیمی به عقب برگشتیم. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🍂 🔶 اولین اعزام من 15 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ ما رو به پادگان شهید مصطفی خمینی اندیمشک بردن و اونجا توی ساختمون هایی که سیمانی بود مستقر کردن. هر گروهان توی یکی از ساختمون. من توی نیروهای گروهان زیاد با کسی رفیق نبودم ولی به من احترام خاصی میذاشتن و اون هم به خاطر سید بودنم بود. به علاوه من کوچکترین فرد گروهان محسوب می شدم. ⭕️ چند روزی بود تو این پادگان بودیم که یک روز شهید محرابی وارد اتاق شد و مقدار زیادی عکس همراه خودش آورد و با لحنی بسیار متوازعانه گفت:" بچه ها این عکس ها دیگه به درد من نمی خوره؛ هرکی می خواد ازشون ببره". من هم چند تا از اون ها رو برداشتم. خصوصا عکسی که شهید با پدر مرحومم گرفته بود. شهید از وقتی که فهمیده بود من پسر سید عبدالله همرزم قدیمی او هستم، خیلی تحویلم می گرفت. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas
🍂 ... با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته مثل شهدا بودن سخت نیست مثل شهدا ماندن سخته راه ‌شهدا یعنی ... #نگه_داشتن آتش در دستانت سردار سپاه عشق، قاسم سلیمانی @defae_moghadas 🍂