eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.2هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 پلاک های بی نشان ای طلوع عشق در امواج خاک        ساحل خورشید چشمانت کجاست روح تو می تابد از معراج خاک       بغض دریا، ذوق توفانت کجاست آمدم برخیز دستم را بگیر         ورنه من این راه را گم می کنم ای تو را دریا و توفان در ضمیر      گر نتابی ماه را گم می کنم می گذشت از روی سنگر عطرخیز     بوی صبح یاس های کهکشان  باز می تابد ز عمق خاکریز         یک چفیه , یک پلاک بی نشان در تفحص از حریم آفتاب          خاک ها را می زند یک سو دلم می شود پیدا نسیم سبزآب       مثل دریا می شود از او دلم خفته اما روی گلفرش سحر      در کنارش کوله باری از امید بار دیگر می گشاید بال و پر       می رود تا کهکشانها این شهید زخم عاشورا نمایان بر تنش      می وزد از پیکرش بوی حسین نقش بود این جمله بر پیراهنش      عشق یعنی , « زائر کوی حسین » 🔸 کانال حماسه جنوب، @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 اصطلاحات سنگری 👈 خوراک: نیروی دشمن، (برای به درک واصل کردن)، و برای اسیر هم استفاده می شد. 👈 خوشخواب: نیروهای عراقی که غافلگیرانه در خواب اسیر می شدند 👈 خیلی دل است: خیلی شجاع است. معمولا به اشخاص بی باک و نترس می گفتند. 👈 داروخانه: خط مقدم، جایی که درمان همه دردهای بچه‌ها بود. 👈 دانشگاه: جبهه. ميدان واقعی تعلیم و تعلم در دوره عالی 👈 دبستان: پشت جبهه، از حیث سطح کمال یابی 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 🔶 اولین اعزام من 18 و 19 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ ⭕️ یکی از نیروهایمان که بچه خرم آباد بود فکر کنم فامیلش بهاروند بود؛ نزدیک به سه راهی بالای سنگر ما درحال پست دادن بود و داشت با صدای بلند لری می خوند که ناگهان گلوله خمپاره ۶۰ درست افتاد وسط جاده و بهاروند که روی لبه سنگر نگهبانی نشسته بود مورد اصابت ترکش قرار گرفت. با کوله کمک های اولیه خودم رو بالای سرش رسوندم. ⭕️ خونریزی شدید بود و هر طور می خواستم جلوی خونریزی رو بگیرم نمی شد. مجبور شدم یکی از باندهایی که معروف به باند شکمی بودن ( این باندها رو از قبل برای پارگی های شکم آماده کرده بودن که بسیار زخیم و دارای بندهای بلندی بود که بتونن اون رو دور شکم و کمر مجروح تاب بدن وجلوی خونریزی و خارج شدن روده ها رو بگیرن) را تا کردم و توی محل جراحت فرو کردم و اون رو با باند محکم بستم وجلوی خونریزی راگرفتم. به علت شوره زار بودن زمین، تردد فقط با چیفتن صورت می گرفت. بهاروند رو سوار چیفتن کردیم و به عقب انتقال دادیم. وقتی شهید محرابی رسید چیفتن حرکت کرده بود و من وسط جاده داشتم رفتن چیفتن رو نگاه می کردم . ⭕️ حمید پرسید آقاسید کی مجروح شد؟ گفتم بهاروند. گفت ترکش به کجاش خورد؟ من هم بدون مکث گفتم به جای بی تربیتیش که حمید ازخنده غش کرد و هر موقع منو می دید می گفت سید ترکش خورد تو جای بی تربیتیش؟ و بلند می خندید. پایان @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خاطرات کوتاه عليرضا زارعی نوجوانی سيزده يا چهارده ساله بسيجی، اندامی نحيف داشت و به همراه پدرش در جبهه‌های جنوب اسير شده بودند. در اردوگاه موصل يك وقتی بعثی‌ها آب و غذا را از اسرا دريغ كردند، آثار تشنگی و گرسنگی در چهره‌ها آشكار شد. افسر بعثی برای شكنجه روحی اسرا، مقداري آب و نان آورد و به عليرضا تعارف كرد. در ميان بهت و حيرت خود عليرضا را ديد كه از پذيرفتن آب يخ و نان امتناع كرد با وجودی كه به شدت تشنه و گرسنه بود. او كه دست افسر بعثی را خوانده بود گفت «اگر به همه زندانی‌ها آب و نان بدهی من هم پيشكشت را قبول می‌كنم». او تشنگی و گرسنگی را تحمل كرد ولی حاضر نشد از صف متحد هموطنانش در برابر دشمن خارج شود. 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
صبح انعکاس لبخند شماست بخندید تا زمین نفس بکشد... سلام صبحتون شهدایی 🌸 @defae_moghadas
🍂 🔻 "پلوتیک به دشمن" 🔴 در عمليات رمضان بچه ها نتوانسته بودند موقعيت خود را تثبيت كنند و آتش و پيشروی عراقي ها هم شروع شده بود. تعداد زيادی از تانكهای عراقی در حال عبور از پل بودند و با عبور آنها اتفاقات بدتری رخ مي داد. در اين گير و دار متوجه تانكی شدم كه نزديك ما بود و به نظر مي رسيد كه به ساير تانك ها گرا مي دهد و فرماندهی می کند. احساس كردم احتمالا بايد تانك فرماندهی باشد. به نحوي خود را به آن نزديك كردم و نارنجكي داخل كابينش انداختم. خدمه ها به درك واصل شد. وارد كابين تانك شدم، از بيسيم تانك به مكالمات عراقی ها گوش كردم و متوجه وضعيت بد نيروهای خودی شدم. باید از همین بیسیم که سالم هم مانده بود باید کاری می کردم. زبانم عربی بود و می توانستم خوب صحبت کنم. گوشی را گرفته و شاسی را فشردم و با اقتدار فرماندهی گفتم: 📞از فرماندهي به كليه واحدها..... ....... از فرماندهي به كليه واحدها📞 ايراني ها ما را دور زدند. هر چه سريعتر عقب نشينی كنيد😄. لحظاتی نگذشت که ديدم تانك هايی كه از پل عبور كرده بودند، به سرعت در حال باز گشتند و حتی بعضی هاشان از تانك ها خارج شدند و پا به فرار گذاشتند. وقتي مطمئن شدم وضعيت كمي آرام شده از تانك خارج شدم و برگشتم. مروج گردان كربلا كانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
روستای خضر آبادان - سال 64 - نیروهای گردان جعفر طیار ، قبل از عملیات والفجر 8 و فتح فاو - خانه های روستایی و نخلستان منطقه @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 غروب کربلای4 1⃣ حسن بسی خاسته ...عراقی ها تقریبا به نزدیک خط رسیده بودند و بچه ها به دنباله لاوژاکتی بودند تا به آب بزنند و برگردند. نیروهای بازمانده دو گردان کربلا و جعفر با هم قاطی شده بودند و تقریباً نظمی برای عقب نشینی نداشتند. لاوژاکتی پیدا کرده و با چندتن از بچه ها از جمله شهید ناصر سلطانی از گردان جعفر و قاسم ابراهیمی با پای برهنه راه افتادیم. ولی چه راه افتادنی...😔 عراقی ها با حرص و ولع خاصی تمامی سطح معبر را زیر آتش تیربار و آر پی جی گرفته بودند و صدای زوزه گلوله ها فضای اطراف معبر را می شکافت. مسافتی را در گل و لای طی کردیم که ناگهان سوزشی در کفِ پایم احساس کردم. پایم با اصابت به سیم خاردار زخمی و خونین شده بود. یک لحظه ❣شهید عدنان فریدی فر که از شدت سرما به خود میلرزید و روی زمین نشسته بود نظرم را جلب کرد. بنده خدا حتی لاوژاکت نداشت. کمی با او صحبت کردم و لاوژاکتی از میان گل و لای بیرون کشیده و تنش کردم. دستش را گرفتم و پا به پای هم معبر را آمدیم تا به جریان آب رسیدیم.🚶♀🚶 ادامه داره @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 غروب کربلای4 2⃣ حسن بسی خاسته حدود 10 - 20 متر با هم در آب شناور بودیم که قایقی بدون سِکاندار و سرنشین که به روی آب رها شده بود نظرم را جلب کرد. به محض این که سعی کردیم به طرف قایق 🚤 برویم‌، عراقی ها که متوجه قصد ما شده بودند به طرف قایق تیراندازی کردند و ما هم مجبور شدیم مسیر خود 🏊♀ را تغییر دهیم. لحظه ای پشت سرم را نگاه کردم ولی خدای من😱...اثری از عدنان بروی آب نبود. گلوله های آر پی جی بی وقفه در اطراف من به سطح آب برخورد می کرد و من ناراحت از نبود عدنان. پشت سرم را نگاه کردم بچه ها همه به آب زده بودند و عده ای دیگر هنوز در ابتدای معبر مانده بودند. صحنه ی بسیار غمبار و دردناکی بود. همانطور در حال شنا، سراغ عدنان را از ناصر گرفتم که با اظهار بی اطلاعی از او، غمی دوباره را میهمان قلبم کرد. تقریبا به نزدیکی ساحل خودی رسیده و تا حدودی از تیررَس دشمن خارج شده بودیم که با تلاش و با فاصله تقریبا 5-6 متر از هم دیگر و در حالی که از شدت سرما توان حرف زدن از ما سلب شده بود از آب خارج شدیم. ادامه دارد کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🔴 سلام و عرض ادب خدمت همراهان کانال حماسه جنوب یکی از آفت ها و آسیب هایی که در سالهای اخیر، جنگ هشت ساله را متاثر کرده و متاسفانه سازمان ها و افراد شاخص هم به این مساله دامن زده اند، سهم بندی دفاع مقدس بین شهرها و گردان هایی است که صدای آنها رسانه ای تر و غنای مالی آنها برای تبلیغ خود بیشتر است. باید اذعان کرد یکی از علل فعالیت ما در فضای مجازی و ثبت تاریخ شفاهی بصورت کتاب، دفاع از حقانیتی است که بتواند دفاع مقدس را از انحصار یک یگان بیرون آورد و بگوید که جنگ مربوط به همه کشور اعم از شهر و روستاست و همه تحت بیرق یک رهبر بوده و هر کدام افتخاراتی داشته که اکثر آنها بخاطر نداشتن امکانات و رسانه، در دل تاریخ جنگ مدفون شده، و در عوض عده ای سهم خود را دوچندان پررنگ کردند و برداشتند. مدتی است فیلم تنگه ابوغریب صحنه گردان سینمای کشور شده است و ادعاهایی دارد که متاسفانه دور از منطق است. بارها خواستم چیزی در حد خود بنویسم و از نتیجه گیری آن انتقاد کنم ولی فرصتی دست نداد. امروز، تحلیل زیر به دستم رسید که برخی مطالب را اشاره کرده که جهت روشن شدن اذهان عزیزان به اشتراک می گذارم. باشد به گوش مسئولین دلسوز برسد و جلو این حرکت ضد دفاع مقدسی را بگیرد که مخرب واقعی این جریان عظیم، همین نگاه است و بس. 👇👇
ادعاهای عجیب در فیلم تنگه‌ی ابوقریب دیروز در سینما فیلم «تنگه‌ی ابوقریب» را دیدم. ابتدای فیلم آرم سازمان اوج نقش بست که مدیرعاملش افتخار می‌کند پول محصولاتش را از سپاه می‌گیرد. در پایان فیلم جمله‌ای بر پرده‌ی سینما نمایش داده شد که از آن عکس گرفتم. نوشته بود: «عراق در صورت عبور از تنگه‌ی ابوقریب می‌توانست به سرعت نیروهایش را به اندیمشک و دزفول برساند و با اشغال خوزستان خود را به‌عنوان برنده‌ی اصلی جنگ تثبیت کند. گردان عمار از لشکر 27 محمد رسول‌الله با دستان خالی و لب‌های تشنه‌ی افرادش مانع از اتمام این کار شد و سرنوشت جنگ را در آخرین روزها تغییر داد. داستان این مردان در میانه‌ی تاریخ رسمی روزهای پایانی جنگ گم شد. پنج روز بعد قطعنامه‌ی 598 بین ایران و عراق برای صلحی دائمی به امضا رسید.» جمله‌هایی که بناست اهمیت سرگذشت قهرمانان این داستان را پررنگ‌تر کند اما درست به نظر نمی‌رسد. برای نشان‌دادن عظمت فداکاری رزمندگان، نیازی به بزرگ‌نمایی کارهایشان نیست. معلوم نیست سازندگان فیلم بر اساس کدام استدلال می‌گویند اگر عراق از تنگه‌ی ابوقریب بگذرد به‌سرعت به اندیمشک و دزفول می‌رسد، یعنی به سرعت دشت عباس را طی می‌کند و به رودخانه‌ی کرخه می‌رسد و بعد به آسانی از رودخانه عبور می‌کند و اندیمشک و دزفول را اشغال می‌کند. جالب است که عزیزان به این حد هم اکتفا نکرده‌اند و نوشته‌اند ارتش عراق خوزستان را هم اشغال می‌کرد، یعنی با پیشروی چند‌صد کیلومتری پس از دزفول و اندیمشک، اهواز، خرمشهر، آبادان و ... را هم می‌گرفت. این در حالی است که در حمله‌ی 21 تیرماه 67 آشفتگی خطوط دفاعی ایران، اوج خودش را نشان داد. حتی ارتش عراق پس از سال‌ها تا کیلومترها در عمق خاک ایران پیش رفت و شهر دهلران را نیز تصرف کرد و چند روز در اشغال نگه داشت و بعد عقب نشست؛ قصد ماندن نداشت و در محور فکه نیز که تنگه‌ی ابوقریب در آن قرار داشت شکست‌های تلخی نصیب ایران شد و نه تنها بحث اشغال خوزستان که حتی اشغال اندیمشک و دزفول هم مطرح نبوده اما گویا سازندگان فیلم از جایی دیگر به اهداف عراق برای اشغال خوزستان در این حمله پی برده‌اند! آن‌ها مدعی هستند مقاومت گردان عمار در تنگه‌ی ابوقریب سرنوشت جنگ را تغییر داده و به بیننده چنین القا می‌شود که وجود یک گردان واقعا می‌تواند سرنوشت جنگ را تغییر دهد این در حالی است که عراق در 4 ماه آخر جنگ یکی پس از دیگری مناطقی را که ما سال‌ها در عملیات‌های بسیار سخت گرفته بودیم، گرفت و ده‌ها گردان ما نتوانستند این مناطق را حفظ کنند و سرنوشت جنگ را تغییر دهند. در خط آخر نیز یک جمله‌ی عجیب وجود دارد: «پنج روز بعد، قطعنامه‌ی 598 بین ایران و عراق برای صلحی دائمی به امضا رسید.» بگذریم از این‌که در واقع قطعنامه‌ها میان طرفین امضا نمی‌شوند و موضوع قطعنامه نیز آتش‌بس بود و ارتباطی با صلح دائمی که سازندگان فیلم می‌گویند نداشت و این‌که قطعنامه یک سال قبل از این ماجراها در شورای امنیت سازمان ملل تصویب شده بود و ایران با تلخی تمام ناچار به پذیرش آن در 27 تیر 1367 شد که امام از آن به‌عنوان جام زهر یاد کرد. اما روال جملات انتهایی به‌گونه‌ایست که گویا گردان عمار سرنوشت جنگ را تغییر داده و نتیجه‌ی آن امضای قطعنامه‌ی 598 شده است. فیلم می‌توانست بدون این ادعاها نیز جذاب باشد و مظلومیت و فداکاری رزمندگان گردان عمار را به تصویر بکشد که عزیزترین فرزندان این مرز‌و‌بوم بودند. نمی‌دانم این جمله‌ها از تیم هنری اثر است یا به سازمان سازنده‌ی فیلم مربوط می‌شود اما این جملات، شبیه توجیهات برخی از دوستان برای تشکیل نهادهای تازه است که مراحلی این‌گونه را طی می‌کند: 1- خطر بزرگی کشور را تهدید می‌کند و اگر کارهایی که ما می‌گوییم انجام نشود، این خطر به‌سرعت کشور را از پا می‌اندازد. 2- ما آن کسانی هستیم که می‌توانیم جلوی این خطر بزرگ را بگیریم اما این کار با نهادها و روندهای رسمی کشور ممکن نیست. به جمله‌ی کنایه‌آمیز انتهای فیلم توجه کنید: «داستان این مردان در میانه‌ی تاریخ رسمی روزهای پایانی جنگ گم شد.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 غروب کربلای4 3⃣ حسن بسی خاسته از شدت سرما کنده نخلی 🌴 را که در حال سوختن و دود کردن بود به آغوش چسباندم و کمی احساس گرما و حرارت مطبوعی کردم. کمی که گرم شدم، با ناصر که او هم سرما زده و حیران بود راه افتادیم. پس از چند متر پیاده رَوی، چندین سنگر که به نظر می رسید سنگر سکانداران باشد نظر ما را جلب کرد. چندین پتو به روی یکی از سنگرها پهن بود که ناصر بلافاصله یکی را برداشته و به روی خود کشید. از صدای ما افراد سنگر بیرون آمده و یکی از آنان با دیدن ناصر که پتو را به روی خود داشت بنای اعتراض را گذاشت. ناصر که تا آن لحظه نای حرکت و حرف زدن نداشت مانند جرقه از جا پرید 😡😭 و گردن او را گرفت و با فریاد گفت: می کشمت. ما آن طرف آب قتل عام شدیم... بچه ها دارن شهید می شن اونوقت تو برای یک پتو خودت را کشتی و متعاقب آن سرش داد کشید که سریع باید به داد بچه ها برسید و اِلا همتان را اعدام می کنم. سکانی ها که در مقابل خشم بغض آلود ناصر هیچ حرفی برای گفتن نداشتند، شلنگ های بنزین قایق ها را برداشته و درون چینکو ها پریدند ولی افسوس که کار آنان نوشدارویی بود پس از مرگ سهراب. 😩 با وساطت من، ناصر که به دیواره سنگر تکیه داده بود و از گرمای آفتاب گرم می شد، کمی آرام شد و سپس به همراه قاسم ابراهیمی که بعد از ما از آب بیرون آمده بود به راه افتادیم. ادامه دارد کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 غروب کربلای4 4⃣ با دیدن لندکروزی که شهید علی حمیدی اصل سرنشین آن بود جان تازه ای گرفته و با کمک هم به پشت ماشین پریده و راهی هتل آبادان که محل استقرار گردان جعفر بود شدیم. با دیدن فضای هتل که بی شباهت به غروب عاشورا نبود، سایه ای از غم و اندوه دیگر بار بر جان خسته ام سایه افکند. هر که را می دیدی سراغ دوست یا برادرش را از کسی که تازه از آب بیرن آمده می گرفت. بعضی ها ناله می کردند، عده ای زخمی ، مثل من به خود می پیچیدند. با کمک عده ای که اطرافم مات گرفته بودند به طبقه بالا رفتم و بعد از دقایقی با همان وضعیت و با سر و صورت گِلی و پای مجروح و خونین به خواب رفتم. نمی دانم چقدر خوابیدم که با صدای گریه جانسوز و رقت بار عده ای از خواب پریدم . گویی آنان از شهادت دوستانشان مطئمن شده بودند و در آن مکان به صورتی کاملاً غریبانه و مظلومانه به عزاداری می پرداختند. من آن غروب را تا آن موقع تجربه نکرده بودم. درست مانند غروب عاشورا می ماند و صحنه مظلومیت نوباوگان زهرا(س) و صحنه ای که بی بی زینب(س) به دنبال جگر گوشه های برادرش به روی خارهای مغیلان می دوید و آن ها را جست و جو می کرد. و آن روز چقدر سخت بر ما تمام شد. سلام الله علی الحسین(ع) 🌺 🌹...آه از غروب غمگین کربلای چهار 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 پایان حسن بسی خاسته گردان کربلا کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🔴 سلام بر همراهان همیشگی نمیدونم حکمت این روزهامون چیه که خود به خود و ناخواسته مقدمات ورود به محرم داره جفت و جور میشه.... دیروز رفتیم به کربلای چهار و خاطراتی که از عزیز دلمون آقای بسی خاسته زدیم و امروز هم که...... بخونیم و توسلی کنیم به دامان شهدای عزیز کربلای4 و کربلای امام حسین علیه السلام 👇👇
🍂 🔻 سگ های هار نمیدونم تا حالا سگ دنبالتون کرده؟😔😔😔 نکرده؟ خب خداروشکر که تجربشو نداری...😔 اما بزار برات بگم... وقتی سگ دنبالت میکنه... مخصوصا اگه شکاری باشه... خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ... اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی... امـا... خدا واست نیاره اگه پات درد کنه... یا یه جا گیر کنی... یا... 🍂🍂 کربلای چهار بود... وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم... نتونستیم زخمیا رو بیاریم... بچه های زخمیه غواص تو نیزارهای ام الرصاص جاموندن... چون نه زمان داشتیم و نه شرایط نیزار ها میذاشت برشونگردونیم... هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد... آخ ... نمیدونم چنتا بودن... سگای شکاری ... ریخته بودن تو نیزار... بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ... هنوز صدای ناله های بچه ها تو گوشمه... زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو... داشتن تیکه تیکـ .... کاری از دست ما بر نمیومد ... شنیدی رفیق . معذرت بابت تلخی روایت... . علقمه.✅ یادمان کربلای 4😭 شادی روح شهدا صلوات بر ياران خميني چه گذشت.... @defae_moghadas 🍂