eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خاطرات اسارت 🔅 تشنگی در روز عاشورا مجالس عزاداری قبل از اسارت را مرور می کردیم. این در حالی بود که باید در سلول های بعثیان این مراسم در سکوت خفقان آور به آرامی برگزار می شد. به یاد دارم که درادوگاه 16تكريت ماه محرم، روزهاي تاسوعا وعاشورا آب اردوگاه به مدت دوروز قطع شد. روز دوم وقتی افسر عراقی برای آمار گیری آمد بچه ها به اوماجرا را  گفتند. افسر عراقی به مسئول آسايشگاه قول داد که  وقتی آمار تمام شد برايتان آب می فرستم . پس از رفتن افسر عراقی  حدود يك ساعت بعد يك تانكر آب فرستاده شد. بچه ها ظرفها را پر از آب كردند ولی همين كه تانكر آب رفت سربازان عراقی كه نگهبان بودند تمام آبها را زير پای بچه ها روی زمين ريختند وگفتند هيچ كس حق استفاده از آب را ندارد آن دو روز محرم بچه ها آبی برای خوردن به دست نياورند تا اينكه روز عاشورا تمام شد وآب اردوگاه  را وصل كردند. 🔸 محمد سلیمان زاده @defae_moghadas 🍂
🍂 این #خط جاده ها که برتن صحرا نوشته اند یاران رفته، با قلم پا نوشته اند مجنون به این قلم! ز دل خون چکیده اش جوهر نهاده است گوهر نهاده است و در این وادی جنون! از پا فتاده است... #تسلیت_تاسوعای_حسینی @defae_moghadas
🍂 🔻 عباس یعنی.... وقتی عطش در کربلا غوغا به پا کرد سقّا نگاهی شرمگین برخیمه هاکرد برداشت مشکی را که لبریز از وفا بود مشکی که خود از تشنگان کربلا بود شاهین عشق آماده پرواز می شد لبهای مشک از شوق دریا باز می شد ای کشته های بدر! روز انتقام است... مهریه زهرا به فرزنداش حرام است وقتی که شط زندانی دزدان آب است قلب تمام غنچه ها در التهاب است وقت است از خون پُر شود جام ابوالفضل تلخ است و.. شیرین می شود کام اباالفضل برخاست عزم آب در دشت بلا کرد قلب سپاه کفر بند از بند وا کرد عباس یعنی تشنه در دریا نشستن عباس یعنی بغض مولا را شکستن عباس یعنی آب را شرمنده کردن بر تشنگی از جان و از دل خنده کردن عباس یعنی تا قیامت مَرد بودن عباس یعنی با خدا همدرد بودن به به چه نیکو بود آنجا حال عباس آمد هزارن تیر استقبال عباس وقتی که روی ماه از آیینه برگشت آوای «أدرِک یا اخا» پیچید در دشت زلف شقایق در کمند یاس افتاد سالار دین برپیکر عباس افتاد وقتی که پیکان مشک را برحلق او دوخت حتی گلوی آب هم از تشنگی سوخت اینک فراتی مانده لبریز از ندامت شرمنده از عباس تا روز قیامت ... محمد زمان گلدسته 🍂
برگزاري نهار وحدت در گردان كربلا -دشت رقابيه -شهيد شاكريان كه بعدها در شناسايي عمليات بدر به شهادت رسيد با لباس پلنگي مشخص است @defae_moghadas
🏴🏴 جای همه خالی تاسوعای امروز ما بین بچه های دفاع مقدس گذشت، از رزمنده و جانباز گرفته تا آزادگان عزیزی که در یک جمع خودمانی هم خاطره گفتند و هم روضه خواندند و هم گریستند. خاطرات دوستان آزاده مجلس لطف دیگری داشت. خصوصا خاطره جالب برادر مهدی کرباسی. ایشان می گفت: بعد از اسارت در آب های هور و پشت کمین دشمن، آنهم با تجهیزات شناسایی، خیلی مورد عتاب قرار گرفتم تا اطلاعاتی به آنها بدهم. از من انکار و از آنها اصرار. کار به شکنجه و آزار کشیده شد و لحظه به لحظه شرایط سخت تر می شد. از ضربات خیزران گرفته تا داغ کردن و سوزاندن با بخاری. تا جایی که بوی گوشت کباب شده خود را حس می کردم. هر چه فریاد میزدم تا کوتاه بیایند چاره نمی کرد و آنها بر شدت شکنجه می افزودند. ناگهان به یاد توصیه یکی از دوستان افتادم که می گفت، اعراب خیلی احترام حضرت ابوالفضل را دارند و در شدیدترین حالات از او حساب خاصی می برند. پیش خودم گفتم بذار از قسم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شروع کنم. با صدای بلند گفتم "به محمد".... فایده‌ای نداشت.......به علی..... فاطمه....... می زدند......بالحسن..... بالحسین..... عین خیالشان نبود و همچنان می زدند و گویی مسلمان نیستن..... بالاخره با صدای بلند و التماس گونه فریاد زدم بالعباس.... بالعباس..... تا نام ابوالفضل از دهانم خارج شد همان بعثی های بی دین مانند برق گرفته ها شلاق ها را به زمین انداختند و به هم نگاه کردند و عقب رفتند. فرمانده آنها که نزدیک بود چشمانش از حدقه بیرون بزند مانده بود چه بگوید. ابتدا سربازان را از اتاق بیرون کرد و عصایی که در دست داشت زیر بغل گذشت و در اتاق شروع به قدم زدن کرد و زیر لب تکرار می کرد "اگول بالعباس ".... می گوید به عباس....آخ آخ آخ.... این را از کجا یاد گرفته است؟!؟ چند دقیقه‌ای گذشت و آرام آمد کنارم زانو زد و سرم را نوازش کرد و مهربانانه گفت..... 👇👇
🏴🏴 دستی به سرم کشید و گفت " پسر جان ما هر دو برادر هستیم و آمده ایم اینجا تا چند سوال بپرسیم و برویم.... آخر چکار به عباس داری؟" بعد از لحظاتی با همان لحن مهربانانه سوالات قبلی را تکرار کرد و من هم پاسخ های بی سر و ته قبلی را تکرار کردم. چیزی نگذشت که عصبانیتش بالا گرفت و دوباره فحاشی و کتک کاری را شروع کرد و سربازان را برای شکنجه صدا کرد. با شدت شکنجه و کتک ها، و تنگ شدن عرصه باز از حضرت ابوالفضل استمداد می گرفتم و صحنه قبلی بارها و بارها تکرار می شد...... و من مانده بودم فلسفه این ترس یا احترام در کجا ریشه دارد. چند سالی گذشت و به سال 67 رسیدیم. سالی که اسرا را دسته دسته به نجف و کربلا می بردند تا زیارتی بکنند. در قطاری که من نشسته بودم، سربازی وارد شد و سوالی پرسید که جواب دادم و دیدم کنارم نشست و مقداری از راه را همکلامم شد. از او پرسیدم که چرا شماها اینقدر از حضرت قمربنی هاشم حساب می برید؟ او می گفت، ما داستانها و حکایات و مشاهدات زیادی از حضرت عباس دیده و شنیده ایم و این حکایات سینه به سینه نقل شده و ما باور زیادی به وساطت ایشان در امور داریم و آخرین قسم همین "بالعباس" است..... ابتدا به مرقد حضرت امیر علیه السلام رفتیم. برای زیارت فقط 20 دقیقه فرصت داده بودند. هم اینکه بیست دقیقه تمام می شد، با کفش وارد محوطه ضریح می شدند و از یقه ما را می گرفتند و به بیرون هدایت می کردند. 👇👇
در حرم امام حسین علیه السلام هم همین کار را کردند و به زیارت حضرت ابوالفضل رفتیم. بیست دقیقه ای آنجا بودیم و زیارت کردیم. وقت که تمام شد خود را عقب کشیدم تا عکس العمل عراقی ها را ببینم. ابتدا فرمانده عراقی یکی از سربازان را صدا کرد و با لحن تندی گفت که همه را به بیرون هدایت کنند. سرباز با احترام جلو آمد و گفت سیدی! من چگونه این ها را از ضریح جدا کنم؟ این کار من نیست. فرمانده در حالت ناچاری کفش ها را درآورد و وضو گرفت و آرام و با احترام کنار بچه‌ها می آمد و التماس گونه می گفت وقت ما تنگ است و هفت ساعت راه تا اردوگاه داریم و نباید به شب بخوریم. اگر زیارتت تمام شده بروید و سوار شوید...... السلام علیک یا باب الحوائج یا ابوالفضل العباس👋 😭😭😭 نمیدانم آنهایی که راه بر تو بستند و جسارت کردند، چه قومی بودند و چه دینی داشتند ولی میدانم شما به دست شقی ترین افراد تاریخ به شهادت رسیدید و اگر نبود امید شما به رساندن مشک آب به بچه ها، عمرا کسی جرأت رویارویی با شما را نداشت..... 😭😭😭😭😭 @defae_moghadas 🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 🏴 فضلیت گریه امام موسی کاظم (علیه السّلام) فرمودند: اگر گریه کنندگان بر آن مظلوم (امام حسین (علیه السّلام)) می دانستند چه اجرهایی به آنها داده می شود هر آینه آرزو می کردند که تا نفس آخر عمر در گریه و ناله برای آن بزرگوار باشند. البکاء للحسین ص ۸۰ @defae_moghadas 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴 🏴 روضه شبانه کانال حماسه جنوب صحنه اول هلال می گفت، شب عاشورا دیدم امام حسین علیه السلام با خواهر حرف میزنه، یه وقت خواهر گفت داداش اصحاب رو امتحان کردی؟ 😭😭 هلال می گه گریه کردم و اومدم پیش اصحاب و مطلب رو نقل کردم. بلند شدیم رفتیم مقابل خیمه زنها و گفتیم، یا بنات رسول الله بابی انت و امی 😭😭 همه گریه کنان اطمینان دادند که تا ما هستیم اجازه نمیدهیم کسی از بنی هاشم به میدان برود. 😭😭😭 زینب کمی آرام شد و آنها را دعا کرد و.....
🏴 صحنه دوم هلال نقل می کرد که به دنبال امام راه افتادم و دیدم  در اطراف خیمه ها رفته و می شینه و پا میشه، وقتی متوجه من شد، فرمود که هستی؟ گفتم غلام شما هلالم. آقا جان چه می کنی؟ فرمود خارهای بیابان را در می اورم، فردا شب بچه هام تو ای بیابان میدوند😭😭😭 یا بن شبیب درد حسین درد بی کسی است یعنی عزیز فاطمه شب گرد بی کسی است یابن شبیب عمه ما را کتک زدند آتش هزار بار به باغ فدک زدند یابن شبیب کوچه به دل غم نشانده است یعنی هنوز دست علی بسته مانده است
صحنه سوم امام در روز عاشورا به غلام سیاهش فرمود: برو به زندگیت برس، گفت در خوشی کنار شما بودم، کجا برم؟😭 بدنم بوی بد میده ،سیاهم و می خوام فدای شما کنم، از امام اجازه گرفت و به میدان رفت ، مقابل لشکر صدا می زد، امیری حسین و نعم الامیر، روی خاک افتاد، چشم وا کرد و دید سرش در دامن حسینه، جان داد، امام دعایش کرد خدایا بوی بد بدنش را به بوی خوش، مبدل کن و رنگش را روشن کن، دعایش مستجاب شد و......😭😭
🏴 صحنه چهارم یک عده حسین را نشانه گرفتن، می رفت روی بلندی و صدا می زد الله اکبر، زینب آروم می شد که حسین هنوز زنده است 😭، به قلب لشگر می زد و....، آنقدر تیر زدن که.... نیزه ای به پهلویش نشست.  بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد خیمه ها محاصره شد ، تیر به گلوی حسین زدند، شمشیر به کتف چپ، از رو اسب با گونه بر زمین افتاد، 😭😭😭 سنان از پشت سر نیزه دیگری به سینه حضرت زد، تیر به گلو..... شمر گفت: کار رو تموم کن ، خولی اومد، سنان اومد ، نتونستن ، اخنس هم دید نمی تونه، شمر خودش رفت و.... 😭😭
🏴 او  می دوید و من می دویدم او سوی مقتل من سوی قاتل خودم دیدم که صحرا لاله گون شد پر از انا الیه راجعون شد خودم دیدم سرش را می بریدند بمیرم برای آن لحظه ای که زینب آمد بالای بلندی ، دید یک عده دارند با شمشیر حسینش را می زنند😭😭😭 یک عده دارند با نیزه می زنند ، کماندار با تیر می زند ، آنهایی که حربه ای ندارند دامن هایشان را پر از سنگ کردند بر عزیز فاطمه می زنند .😱😱😭😭 زینب دستهایش را روی سر گذاشت صدا زد : وامحمدا 😭،😱 واعلیا، 😭 😱وااُماه ،😭😱 واحسینا ،😭😭😭😱😱😱 از تلِّ زینبیه ، زینب صدا می زد حسین با قامتی خمیده زینب صدا می زد حسین هر جا به هر بهانه ، زینب صدا می زد حسین   در زیر تازیانه ، زینب صدا می زد حسین 😭😭😭😭😭 🏴🏴
🍃◾🍃 سلام بر آن کسى که فرشتگانِ آسمان  بر او گریستند سلام برآن کسى که خاندانش پاک ومطهّرند سلام بر پیشواى دین سلام بر امام حسین(ع) سلام صبحتون کربلایی
محرم سال ۱۳٦۲ مراسم متفاوت عزاداری شاه حسین‌ گویان (شاخسی) رزمندگان لشکر عاشورا در جبهه شهیدان محمود دولتی و احد مقیمی در تصویر دیده می‌شوند
تانکر آب رسیده بود نمی تونست بیاد توی تنگه پشت یه تپه وایساده بود بیست و پنج شش متریمون گفتمـ ؛ اخوی پاشو، تو رو خدا پاشو دیگه آب رسیده ، اوناهاش پشت اون تپه ست، ببینش! چند متر بیای می‌رسی به آب مگه نمی‌گفتی آب می‌خوای؟ پاشو دیگه... گریه امـ گرفته بود... از حال رفته بود هر چه صداش می‌کردمـ جوابمـ رو نمی داد 🌷 شهید شده بود 💦 از تشنگی ...‼️
تصویر پربازدید مجازی امروز 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا