فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادی کنیم از شهید بهنام محمدی، دانش آموزی که بجای رفتن روز اول مهر بر سر کلاس، لباس رزم پوشید و درس خود را یکجا فرا گرفت و پا به پای مردان بزرگ از کشورش دفاع کرد. مردان کوچک این دیار همچنان ایستاده اند @defae_moghadas
🍂
🔻 یادش بخیر
ایستگاه های صلواتی
وقتی خسته و خاک گرفته از عمق جبهه به عقب می آمدیم
و یا زمانی که از شهر به جبهه می رفتیم،
دلمان خوش بود به لختی استراحت در چادرهای محقر ایستگاههای صلواتی بین راه تا با شربتی، سیب پخته ای، نان خشکی و یا در بهترین حالتش،آشی، نیرویی بگیریم و صورتی از آب صفا دهیم.
..و کل مادیات ما همین بود و بس
و دوستانی که با هیچ چیز عوض نمی کردیم.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 روز اول جنگ
⚡️دوران جنگ مثل الان نبود که هرسال تحصیلی دو ترم باشد.
⚡️هر سالی از سه ثلث تشکیل میشد.
امتحانات ثلث سوم شروع شده بودند
وما مشغول درس خواندن بودیم
⚡️شبی که فرداش امتحان داشتیم آژیر خطر رو زدن
⚡️دوران جنگ بیشتر خونه ها شبستان داشتن و موقعه ای ک آژیر به صدا در می آمد.
⚡️ مردم به شبستان ها می رفتن
بعضی از خانه ها که شبستان نداشتن به خانه های همسایه ها میرفتن
⚡️آژیر به صدا در آمد و من هم کتاب به دست با بقیه اعضای خانواده وهمسایگانی که به خانه ی ما آمده بودند به شبستان رفتم
⚡️همه جاراتاريکي فراگرفته بودودرحاليکه نورشمع تاريکي رابرهم ميزد،
⚡️به سختي بانورشمع مشغول درس خواندن شدم.
⚡️ فرداصبح که برای امتحان رفتیم متوجه شدیم موشک به مدرسه اصابت کرده ومدرسه تخریب شده و درس و مشق موقتاً تعطیل شود.
✨راوی:خانم طاهری✨
@defae_moghadas
🍂
@defae_moghadas.mp3
364.9K
🏴🏴
🔴 نواهای ماندگار جنگ
❣ غلام کویتی پور
اجرای زیبای 👌
❣ آنقدر در میزنم تا در برویم واکنی
رخصت دیدار رویت را به من افشا کنی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 سالگرد هفته دفاع مقدس
در اسارت
در سالگرد هفته دفاع مقدس، بعثيها نگهبانها را دو برابر ميكردند تا ما و امكان برگزاري هيچ برنامهاي نداشته باشيم. با وجود تلاش دشمن و مخاطره زياد، مراسم رژه در يكي از اتاقها برگزار شد.
فضا محدود بود و امكانات خيلي كم ولي برافراشته شدن پرچم سه رنگ ايران و رژه اسرا با لباس و جورابهاي مشكي كه به شكل پوتين درآمده بود و شنيدن صداي طبل و مارش نظامي خيلي روحيهبخش بود.
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
@hemasehjonob1
🔻 شهر کودکی
🌿 خرمشهر شهر کودکی های من است . شهر دخترانه هایم. الان هم که با همسرم می نشینیم و به یاد آن روزها می افتیم، در کنار تلخی هایش، شیرینی هایش را هم به خاطر می آوریم. همسرم از مبارزین خرمشهر بود. ما در جنگ بزرگ شدیم و رشد کردیم. درس عشق و محبت را در جنگ آموختیم. سختی ها و تلخی هایش را که کنار بگذاریم، موفقیت هایمان، دوست هایمان وعشق هایمان را از همان دوران داریم.
همیشه آنها را یاد می کنیم، از درگیری مسلحانه در کوچه ها گرفته تا پرستاری و پانسمان، آشپزی، مرده شوری، حمل مهمات و نگهبانی از مسجد جامع خرمشهر و..... هنوز با آن روزها و خاطراتش زندگی می کنم.
نزدیک ماه مهر که می شود قلبم تندتر می زند. خواب آن روزها را می بینم. خواب دوستانم را. بچه هایی که شهید شدند، بچه هایی که مثل گل مظلومانه پرپر شدند.
یاد همه شان، گرامی
🍃 افسانه قاضی زاده
🔸کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🔴 دوستانی که در صحنه رژه اهواز و حادثه تروریستی حضور داشتند تصاویری ارسال کرده اند که تقدیم می شود 👇👇👇
امیر سرتیپ۲ مختاریفر جانشین قرارگاه جنوب ارتش از یادگاران جنگ، قهرمانی که بدون توجه به درجه و مقامش در همان لحظه اول اسلحه به دست گرفت و یکی از تروریست ها را به هلاکت رساند
@defae_moghadas
🍂
🔻 من با تو هستم 7⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
داخل اتاق که رفتیم قبل از هر چیز باب گله و شکایت را باز کردم و گفتم: «الان باید بیای؟ بعد از نه روز!... خدا خیرت بده آخه من تازه عروسم، مردم میان که تبریک بگن ولی دامادی نیست... به کی تبریک بگن؟ اصلا فکر نمی کنی که من اینجا غریبم؟!»
من گله و شکایت می کردم و او ساکت و آرام در حالی که سرش را پائین انداخته بود، به حرف هایم گوش میداد. گاهی هم با گوشه ی چشم نگاهم می کرد. احساس کردم با سکوت و نگاهش کم کم دارم آرام می شوم. حرفم که تمام شد گفت: «به من هم سخت گذشت. خیلی سخت بود. واقعا تحملش مشکل بود...» .
میدانستم اگر می خواست، می توانست به خانه بیاید، به همین خاطر کنجکاوتر شدم و فقط گفتم: «خب» و منتظر بقیه حرفش شدم.
ادامه داد: «یک روز بعد از اینکه به جبهه رفتم، دلم تنگ شد، خیلی دوست داشتم که برگردم. تصمیم گرفتم که کارهام رو ردیف کنم و برگردم ولی با خودم گفتم اینطوری نمیشه! حالا که ازدواج کردم، جبهه را ول کنم؟! از اینکه کم بیارم و کم کم سست بشم، ترسیدم. به همین خاطر تصمیم گرفتم با نفسم مبارزه کنم و خودم رو کنترل کنم. باید خودم رو کنترل می کردم تا به چیزی که میخواستم برسم... وگرنه واقعا لحظه شماری می کردم که برگردم.»
آنقدر ابراز محبت کرد و از دل تنگی هایش در جبهه برایم گفت که من در مقابل او کم آوردم و دیگر سختیها و تنهایی های خودم را فراموش کردم.
چشمم به بخیه های روی دستش افتاد و از وضعیت دستش پرسیدم که بهتر شده یانه؟
آثار هیجده بخیه روی دست راستش که از پائین تابالا ادامه داشت یک لحظه انسان را به خطا می انداخت که انگار جانوری شبیه به هزارپا روی دستش قرار دارد. در عملیات فتح المبین، با اصابت تیر، استخوان دستش رد شده بود. بعد از اینکه کمی بهبود یافته بود، دوباره در عملیات آزادسازی خرمشهر در اثر پرتاب زیاد نارنجک عصبش قطع شده بود.
می گفت: «تو اولین کسی هستی که بهش می گم. دقیقا یک روز قبل از مراسم خواستگاری شما، یعنی وقتی که جواب مثبت دادید، دستم خوب شد و بعد از مدت ها تونستم حرکتش بدم و باهاش کار کنم و این را از میمنت ازدواج با شما میدونم.»
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
❣
🔴 باز هم ارسال تصاویر از عزیزان شرکت کننده در تشییع شهدای حادثه تروریستی اهواز 👇👇
🔴 درود بر خواهران و برادران اهوازی که با وجود حادثه رخ داده و شهادت و مجروحیت جمعی از عزیزان، باز هم برای حمایت از نظام مقدس جمهوری اسلامی و ابراز وفاداری به راه شهدا، در برابر دشمنان، با وجود همه مشکلات، نمایشی از قدرت و مقاومت را به نمایش گذاشتند. ✌️
•﷽•
زمانے معناے #اربا_اربا را💔 دانستم ڪه
مادرت تڪہ #استخوانهایت را
ڪنار هم میگذاشت
تا #تو را درست ڪند
گاهے هم کم مے آمد❗️
و آرام زیرِ لب میخواند🗣:
امان از دلِ زینب✨
@defae_moghadas
🍂