از توی آب به نفرات مستقر در دکل نگاه میکردم و با خودم میگفتم یا اباالفضل (ع)! الآن است که بزند و درگیری شروع شود. این کار هم طوری نبود که بشود از زیرش در رفت و بگویی بهجایی لطمه نمیخورد. قضیه بسیار حساس و بین مرگ و زندگی خودت و دوستان و همرزمانت بود و شوخی و سهلانگاری و مسئولیتناپذیری برنمیداشت. دیگر آن لحظه ترس و این چیزها معنا نداشت. من فقط به هدفمان فکر میکردم و میگفتم: خدایا! خودت کمک کن که من این کاری را که قرار است انجام بدهم، به نحو احسن بهجای مطلوبی برسانم. دیدم یکی دو بار نگهبان عراقی روی آب را نگاه کرد و ما هم پایین پایش داشتیم رد میشدیم. دو ساعتی از آمدن ما در آب میگذشت. الحمدالله مشکلی پیش نیامده بود و دشمن ما را ندید و ما به جزیره بَلجانیه و نزدیک سیمخاردارها و موانع خورشیدی رسیدیم. ما زیر خورشیدیها و زیر سیمخاردارهای دشمن که نشسته بودیم، آب تقریباً تا حدود شکممان و عمقش کم بود و پایمان به گِل میرسید. ولی باید دولادولا در آب میرفتیم. همهاش خدایی بود که تا دو متری نگهبان عراقی رفته بودیم و ما را نمیدید. وقتی منور میزدند، من چهار، پنج نفر نگهبان را میدیدم که در سنگر نگهبانی نشستهاند. بچهها زیر خورشیدی ماندند و من و یاسینی (شهید) از بچههای تخریب، قرار شد برویم و معبر را باز کنیم. مهرداد عزیزاللهی گفت: من چکار کنم؟
- کاری نمیخواهد بکنی! شما برو پیش آقای سیاهپوش و ببین چه میگوید، هر کاری گفت، انجام بده!
- ما در حال باز کردن معبر بودیم که سیاهپوش آمد و گفت: چه خبر؟
- مشغولیم.
- بیسیم بزنم؟
- نه! الآن زود است.
کلتش را درآورد و رفت. آنجا سیمهای خاردار را تله کرده بودند و باید یاسینی با ظرافت خاصی کار میکرد. یک اشتباه باعث میشد که همۀ زحمات و خطراتی را که به جان خریده بودیم، هدر برود و خودمان هم شهید یا مجروح و اسیر شویم. بخش عمدهای از طولانی شدن کار ما مربوط به همین قضیه بود. من آن موقعها هم حس بویایی، هم بینایی و هم شنواییم خیلی قوی بود و قشنگ کلمه به کلمۀ حرفهای عراقیها را میشنیدم. من سیمها را میچیدم و یاسینی مینها را خنثی میکرد. یک حلقه سیمخاردار دیگر داشتم بچینم که ناگهان دیدم من در آب نشسته و یک عراقی بالای سرم است و یک نارنجک در یک دست و اسلحهاش هم در دست دیگرش آمادۀ شلیک به سرِ من است. به یکباره گفت: ایرانی! ایرانی!
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 نویسنده مجموعه چهارجلدی روزشمار فتنه:
✅ سال 1388 یقیناً نقطه عطف است / محتوای این مجموعه روزشمار، مجموعه اسناد مرتبط با انقلاب و نظام در سال 1388 بوده است
◀️ احمد امامی کورنده اظهار کرد: سال 1388 یقیناً نقطه عطف است یعنی پایانی بر یک مرحله، آن هم چه زمانی که ما وارد دهه چهارم انقلاب میشویم این اتفاق میافتد. آن درسها و عبرتها نشان میدهد که ما ممکن است در آینده هم اتفاقات پیش رویمان باشد.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2684
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
📸 گزارش تصویری از مراسم رونمایی از مجموعه چهار جلدی روزشمار فتنه در حاشیه نشست خبری رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت یومالله 9 دی با اصحاب رسانه
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2685
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سرلشکر پاسدار دکتر محسن رضایی در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی سردار محمدنبی رودکی:
👈 از کارهای بزرگ و رویدادهای مهم جنگ تبدیل شکست به پیروزی بود
👈 در صبح عملیات کربلای 4 گوهری را در همان جایی که طلسم شده بود کشف کردیم که مبنای پیروزی در کربلای 5 شد
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
#همیشه_دلتنگ / #قسمت_4
و نارنجک را به طرف من پرت کرد. من در یکلحظه فکر کردم میشود نارنجک را گرفت. چون دیده بودم که بچهها آن موقع در تمرینات خاص این کار را میکردند و خیلی هم کار خطرناکی بود. چون ضامن نارنجک کشیده شده و در حال عمل بود. فقط یک فرصت سهثانیهای برای گرفتن آن وجود داشت. من با نارنجک در آب فرو رفتم و زیر آب از انفجار نارنجک سر مرا موج گرفت. خوشبختانه نوع نارنجک صوتی بود. اگر نارنجک چهلتکه بود که مرا سوراخسوراخ میکرد. از شدت موج نارنجک، انگار یکی در آب مرا تکان میداد و مثل ماشین لباسشویی دور خودم میچرخاند و اصلاً حال خودم را نمیفهمیدم. همان وقت بچههای گروه از زیر خورشیدیها بالا آمدند و اللهاکبر گفتند. ما معبر را به اندازۀ عبور یک نفر باز کرده بودیم. قرار نبود ما اللهاکبر بگوییم. آن چند نفر عراقی هم از وحشت فرار کردند.
من با این وضعیت و با سر موج گرفته مانده بودم و خون از دماغ و دهنم میآمد. از طرف دیگر سرما هم خیلی فشار میآورد. سینه خاکریز لیز شده بود و هر چه میخواستم بالا بیایم، نمیشد. سرم گیج میرفت و از آن بالا غلت میخوردم و به پایین میافتادم. دو سه بار سعی کردم که بالا بیایم، دیدم نمیتوانم! گفتم: بروم پیش یاسینی، فکر میکردم او دارد معبر را گشادتر میکند. چون تخریبچیها وظیفه داشتند؛ بعد از باز کردن معبر در آب، راه را به اندازۀ عبور یکی دو فروند قایق باز کنند که بعد که نیروهای پشتیبانی با قایق میآیند، راحت بتوانند عبور کنند. آمدم به او کمک کنم که دیدم یاسینی شهید شده و موج انفجارِ نارنجک او را روی سیمهای خاردار و خورشیدیها پرت کرده است. بعد گفتم خوب است بروم و اسلحهام را پیدا کنم که دیدم به خورشیدی آویزان است و کج شده است. تعجب کردم و گفتم خدایا! چه اتفاقی افتاده و موج انفجار چه شدتی داشته که اسلحه من به این صورت درآمده است؟!
بعد فکر کردم که بهتر است بروم و اسلحه شهید یاسینی را بردارم. رفتم گشتم و اسلحۀ او را در آب پیدا کردم و خیلی تلاش کردم و به هر مشقت و سختی بود از آب بالا آمدم و سر خاکریز نشستم. بچههای ما وقتی بالا رفته بودند؛ در مسیرشان هیچ لشکر دیگری عملیات نکرده بود و عراقیها در این مسیر همه فرار کرده و رفته بودند. ولی در نخلستانها بودند و روی جاده میآمدند که فرار کنند.
در همان وقتی که من با آن مصائب و دشواریها بالا آمدم، دیدم یک عراقی دارد به طرفم میآید. سعی کردم اسلحه را از ضامن خارج کنم و او را بزنم. اما نشد. چون دیماه و چله زمستان بود و هر کاری میکردم، باز دستهایم از سرما سِر شده بود و میلرزید. سرباز عراقی آمد و صاف بالای سر من ایستاد و من هم چسبیده به زمین خودم را جمع کرده بودم. لباس سیاه غواصیام خیلی مشخص نمیکرد که نیرویی اینجا خوابیده است. عراقی نگاهی به آب کرد. پوتینش درست کنار صورتم بود. در آن لحظه میتوانستم او را بکشم، اما دستهایم جان نداشت. او هم سنگین و هیکلش درشت بود و من نمیتوانستم کارِ دیگری بکنم. آن عراقی هم متوجه نشد و رفت.
وقتی رفت با هر زحمتی که بود اسلحه را از ضامن خارج کردم و دوباره دیدم یک عراقی دیگر دارد به طرف من میآید. او همان کسی بود که نارنجک را انداخته بود و یاسینی را شهید و مرا دچار موج گرفتگی کرده بود. از سبیلهایش او را شناختم. قد بلندی داشت و سبیلهایش دسته موتوری بود. تا رسید به رگبار بستمش. چند نفر بعثی دیگر آمدند و میخواستند فرار کنند که برایشان نارنجک انداختم و مجروح شدند و پا به فرار گذاشتند و یا کشته شدند. کمکم جان و انرژی گرفته بودم.
آن موقع من شاید یک نیم ساعتی در گُردۀ این خاکریز خوابیده بودم. به داخل جزیره ماهی نیرو میرفت و درگیری شدید شده بود. خیلی از تیرها اطراف من میخورد. گلولههای تیربار و آر.پی.جی و هر سلاحی که داشتند به خاکریزی که من بودم، اصابت میکرد. فکر میکردم یک گردان یا یک گروهان در این جزیره هستند و همه دارند به طرف من تیراندازی میکنند. ولی وقتی خدا نخواهد هیچکدامش به هدف اصابت نمیکند. آن وقت میخواستم خودم را از اینجا نجات بدهم و نمیتوانستم. دستم روی ماشه اسلحه بود و آماده بودم. بعد دیدم یک نفر دیگر نزدیک میشود. اول فکر کردم عراقی است، گفتم بگذار خوب جلو بیاید و بعد شلیک کنم. در آن سروصداهای شلیک و انفجار گلولههای گوناگون صدای ضعیفی میشنیدم که میگفت: علیزاده! علیزاده!
تا گفت علیزاده! فهمیدم از بچههای خودمان است. دیدم مجید نصیری است. گفت: آمدهام تا تو را به عقب ببرم. کمکم کرد تا به دژ عراقیها رسیدیم. گفت: اینجا بنشین و رفت. حالم خیلی بد بود. گفتم: حالا تنها چکار کنم؟ بلند شدم سرم گیج میرفت و افتادم. آمدم بلند شوم که دستم به یک صندوق مهمات خورد. دست کشیدم و فهمیدم؛ پر از مهمات است. مهمات خمپاره شصت و نارنجک و آر.پی.جی و جعبههای فشنگ در آنجا فراوان بود. گفتم: حالا اگر یکی آمد و یک نارنجک در این سنگری که من هستم، انداخت، دیگر کسی تکهتکههای مرا هم پیدا نمیکند. این بود که از سنگر بیرون آمدم و دیدم دژ پله میخورد و بالا میرود. بین دژ را کانال کشیده بودند. بلند شدم که حرکت کنم، دیدم نمیتوانم. چهار دستوپا رفتم. در کانال یک لحظه احساس کردم که از جایی حرارتی به صورتم خورد. دست کشیدم دیدم یک پتو آویزان است. پتو را کنار زدم، دیدم سنگری است که در دل این دژ درآورده و تقریباً یک نیم متری آن را از کف کانال پایین برده بودند. به آنجا رفتم و دیدم انگار گرم است. دیدم چند نفر اینجا خوابیدهاند. بعد دست کشیدم و دستم به فانوسقۀ که عکس عقاب روی آن بود، خورد و فهمیدم که اینها عراقیاند. گفتم یا اباالفضل! من وسط عراقیها هستم که خوابند. بعد گفتم نکنه مرده باشند؟ دست آوردم جلوی دهانشان، احساس کردم که نه انگار نفس نمیکشند. در همین حال و هوا با توجه به حال خرابم، گوشهای دراز کشیدم. طولی نکشید که دیدم یکی دارد در چشمم چراغقوه میزند. من بیهوش شده بودم. محمد شفیعی معاون گردان بود که تیر در کتفش خورده بود و حسنعلی اکبری بیسیمچی گردان همراهش بود.
آقای شفیعی گفت: او را بیرون ببر!
من را از کانال بیرون آوردند. همان لحظه هم سید بلبلی در پاهایش تیر خورده بود و داشت میرفت. گفت: یک قایق آمده، بیا به عقب برویم.
- نه! من اینجا میمانم. چون احساس میکردم که بهتر شدهام.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 آیین رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی سردار محمدنبی رودکی در قاب تصویر
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 تورقی بر روزشمار سالهای مقاومت؛
✅ ناامیدی مستکبران از صدام
◀️ آیتالله خامنهای (رئیسجمهور وقت) گفت: غربیها روی عراق تجربه كردند. تجهیزات و وسایل پیشرفته به او دادند. ازلحاظ تبلیغات او را كمك كردند و در محافل جهانی به نفع او رأی دادند تا شاید این مرده را زنده كنند. امروز كشورها فهمیدهاند كه به بد كسی دلبسته بودند و احساس كردهاند كه به عراق كمك كردن فایده ندارد.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2686
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
🔴 طنز دفاع مقدس؛
✅ زگهواره تاگور دانش بجوی
◀️ رمضانعلی رفیع زاده گفت: شب چهارم در قنوت نماز مغرب، هواپیماهای دشمن، سی چهل متر پشت سر ما و پایین تپه را بمباران کردند! پا به فرار گذاشتیم! جای نمازی از همه امنتر بود؛ خوابید کف محراب. نمازی داد میزد: نامردا پاتونو روی من نذارین؛ داغون شدم. ولی کسی اهمیت نمیداد.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2687
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
🔴اقامۀ نماز رهبر انقلاب بر پیکر سید رضی
🔹رهبر انقلاب صبح امروز با حضور در کنار پیکر سردار شهید سید رضی موسوی و قرائت فاتحه، بر پیکر او نماز اقامه کردند.
🔹رهبر انقلاب با تسلیت به خانوادۀ شهید و قدردانی از جهاد خستگیناپذیر سیدرضی برای او همنشینی با اوصیاء و اولیاء الهی و علو درجات مسئلت کردند.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ۱.۲۰ساعت به وقت حاج قاسم
📽نماهنگ | «پهلوان قاسمِ نامدار»
👆روایت حضور تاریخی رهبر انقلاب در منزل یک شهید کرمانی با همراهی شهید حاج قاسم سلیمانی؛
🌷دیداری که حضرت آیتالله خامنهای در آن گفتند «این آقای حاج قاسم از آنهایی است که شفاعت میکند انشاالله»
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهادت، جایزه یک عمر تلاش سید رضی بود
✏️ رهبر انقلاب در گفتوگو با خانواده شهید سید رضی موسوی:
✏️ خدا انشاءالله درجاتش را عالی کند.
🌷 خوشا بحالش، یک عمر زحمت و تلاش، آخرش هم جایزه شهادت پروردگار عالم!
✏️ شما در اجر ایشان شریک هستید.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
پاداش رضی
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
به مناسبت روز 9 دی "روز بصیرت و میثاق امت با ولایت":
📚 معرفی کتاب
#مجموعه_چهار_جلدی_روزشمار_فتنه
#انتخابات_88
#از_حماسه_تا_فتنه
#تداوم_فتنه
#پایان_فتنه
#روزشمار
#روزشمار_تحولات_انقلاب_اسلامی
#مرکز_اسناد_و_تحقیقات_دفاع_مقدس
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🛒 خرید آسان از سایت:
http://shop.hdrdc.ir/product/185
🛒 خرید از فروشگاه:
خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی
۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 حضور دکتر علی محمد نائینی رییس ستاد مرکزی بزرگداشت یوم الله ۹ دی در برنامه سلام تهران شبکه پنج سیمای جمهوری اسلامی ایران
👈 معرفی مجموعه ۴جلدی روزشمارتحولات انقلاب اسلامی سال ۱۳۸۸
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 حضور دکتر علی محمد نائینی رییس ستاد مرکزی بزرگداشت یوم الله ۹ دی در برنامه سلام تهران شبکه پنج سیمای جمهوری اسلامی ایران
👈 فتنه 88 کاملا آمریکایی صهیونیستی بود
👈9 دی قیام ملی سراسری در کشور بود
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت حماسه ۹ دی:
✅ برخی مسئولان قبل از ۹ دی فکر نمیکردند این همه آدم بیاید!
👈 حتی برخی مسئولان هم از روز ۹ دی، چنین برآوردی نداشتند و گمان نمیکردند این حجم از حضور مردم شکل بگیرد و فتنه را جمع کند ولی مردم، معادله را بر هم زدند و به میدان آمدند.
👈 یک ساعت و نیم قبل از شروع رسمی مراسم، خیابانها قفل شدند و دو ساعت بعد از مراسم هم صفوف حضور مردم به چند کیلومتر میرسید.
👈 حضور مردم در ۹ دی ۸۸ را تشییعکنندگان میلیونی امام راحل و تظاهرات سال ۵۷ قابل قیاس است.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 روزشمار تحولات انقلاب اسلامی؛
✅ حماسه ۹ دی چشمه فتنه را کور کرد
◀️ بیتردید حماسه بزرگ ۹ دی، چشمه فتنه را کور و دشمنان اسلام و ضدانقلاب داخلی و خارجی را برای مدتها منکوب و منزوی کرد.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2688
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 علی محمد نائینی - رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت حماسه 9 دی در برنامه به افق فلسطین:
✅ آمریکا 9 الگو برای انقلاب فرهنگی در سال 88 تهیه کرده بود
👈 زمینهی فتنه 88 در سال 78 چیده شد، و این پیام به اندیشکدههای غربی داده شد که میتوان در ایران به اغتشاش و فتنه پرداخت؛ پیش از انتخابات 88 هم آمریکا 9 الگو برای تحقق انقلاب رنگی در ایران طراحی کرده بود و حتی واکنش ایران هم پیشبینی شده بود.
👈 انقلاب رنگی در 22 کشور تجربه شده و در 18 کشور هم به نتیجه رسیده بود، بستر اصلی آن هم انتخابات است که با عملیات ادراکی و شناختی، انتخابات را مهندسی شده معرفی کرده و باورهای اساسی مردم را با اردوکشی خیابانی، تغییر میدهند.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت حماسه 9 دی در برنامه به افق فلسطین:
✅ روزی که BBC فکر میکرد جمهوری اسلامی سقوط کرده است!
👈 تمام سفارتخانههای غربی و تمام اندیشکدههایی که تجربه انقلاب رنگی داشتند، در سال 88 پای کار بودند؛ مقامات آمریکا و رژیم صهیونیستی هم در سال آن به پایان نظام جمهوری اسلامی اعتقاد داشتند.
👈 در روز قدس آن سال شعار مرگ بر اسرائیل خط خورد، در روزهای بعد شعار مرگ بر آمریکا و در روز عاشورا، فرهنگ امام حسین(ع) هدف قرار گرفته بود؛ حتی بی بی سی فارسی تیتر زده بود: سقوط تهران
👈 هتک حرمت عاشورا بود که مردم را در روزهای بعد خروش آورد و خودآگاهی مردم بود که حماسه 9 دی را رقم زد.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در برنامه به افق فلسطین:
✅ نوارهایی که حاج قاسم در آخرین ماههای زندگی گوش میکرد
◀️ روزی حاج قاسم مکالمات بی سیم خود با شهدای دوران جنگ را خواست که در اختیارش گذاشتیم، بعدا شنیدم که در ماههای آخر زندگی، هر وقت فراغتی داشت، صدای شهدا را گوش میکرده است.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت حماسه 9 دی:
✅ برخی مسئولان قبل از 9 دی فکر نمیکردند این همه آدم بیاید!
👈 حتی برخی مسئولان هم از روز 9 دی، چنین برآوردی نداشتند و گمان نمیکردند این حجم از حضور مردم شکل بگیرد و فتنه را جمع کند ولی مردم، معادله را بر هم زدند و به میدان آمدند.
👈 یک ساعت و نیم قبل از شروع رسمی مراسم، خیابانها قفل شدند و دو ساعت بعد از مراسم هم صفوف حضور مردم به چند کیلومتر میرسید.
👈 حضور مردم در 9 دی 88 را تشییعکنندگان میلیونی امام راحل و تظاهرات سال 57 قابل قیاس است.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📚 معرفی کتاب
#شکست_طلسم_بوارین
#نبرد_لشکر_52_قدس_در_عملیات_کربلای_4_و_5
#لشکر_52_قدس
#عملیات_کربلای4
#عملیات_کربلای5
#مرزوبوم
#مرکز_اسناد_و_تحقیقات_دفاع_مقدس
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🛒 خرید آسان از سایت:
http://shop.hdrdc.ir/product/651
🛒 خرید از فروشگاه:
خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی
۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲
💲 فروش با 20 درصد تخفیف
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
#خاکریزها_و_نوشتهها
🖊 برادرم: صبح پیروزی نزدیک است
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 تورقی بر روزشمار سالهای مقاومت؛
✅ عشق مردمی برای کمکرسانی به جبههها
◀️ آیتالله خامنهای (رئیسجمهور وقت) گفت: یک خانمی نوشته است: مبلغی را نگهداشته بودم برای اینکه بعد از رفتن از این دنیا، آن را خرج دفن و کفنم کنند ولی این را برای راه خدا و جهاد مالی تقدیم میکنم.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2689
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📗 شهید القدس /1
🔴 به مناسبت چهارمین سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی ؛
📽 نماهنگ «بوسه تو» با صدای محمد معتمدی برای سردار سلیمانی منتشر شد
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📗 شهید القدس /2
صدای ماندگار؛
✅ ما نمیتوانیم صدای مظلوم را بشنویم و بیتفاوت باشیم
🔔 سخنرانی سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی برای اولین بار منتشر شد
🗓تاریخ سند: 1364/6/30
📍محل سند: عملیات انجام نشده البیضه
http://www.defamoghaddas.ir/1696
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: امروز والله قسم صدای ناله مظلومین آنچنان در دنیا بلند است که اصلاً صدای سیلی خوردنش به گوش هر انسانی میرسد. ما نمیتوانیم بنشینیم بگوییم من نمیروم، دل ببندید به بعضی مسائلی که باید بعداً باشد ولی الآن زمانش نیست؟
@defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📗 شهید القدس /3
🔴 به مناسبت ایام شهادت سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی؛
✅ اگر دو نفر من را ببخشند شهید می شوم
◀️ آن روز بالای گنبد من پشت سر ایشان ایستاده بودم. برگشت خیلی جدی به من گفت: آقای مهاجری، اگر دو نفر من رو ببخشن، من شهید می شم.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2690
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
27.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📗 شهید القدس /4
🔴 به مناسبت ایام شهادت سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی؛
📽 وقتی بوسیدن کف پای مادر نصیبم شد
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
#همیشه_دلتنگ / #قسمت_5
از گروه شانزده نفره ما آقای سیاهپوش و یاسینی و عزیزاللهی شهید شده بودند. آن موقع یکی دو قایق بیشتر نیامدند. چون قایقها را روی آب میزدند. چند نفر مجروح بودند و باید اینها را به عقب میبردند. من اگر میدانستم دستور عقبنشینی میدهند، نمیماندم و کسی نبودم که بایستم و اسیر بشوم و با همان وضعیت موج گرفتگی خودم را از دست عراقیها نجات میدادم. قایقها هفت، هشت نفر مجروح را برگرداند. آن موقع که قایق آمد، هیچکس نبود! فقط من و سید بلبلی و چند نفر دیگر بودیم. سید بلبلی هم ظاهراً با آن قایق نرفته بود و بعد یادم نیست که چطور خودش را عقب کشانده بود. من به عقب نیامدم. چون میدیدم از آن دور تیر رسام میزنند. گفتم انگار بچهها خیلی جلو رفتهاند. از این سنگر بیرون آمده و از خاکریز پایین آمدم و به طرف جلو حرکت کردم. یکی از بچهها زیر کتفهایم را گرفته بود و گفت: بیا در سنگر جلویی بنشین. بچهها در آن طرف بیشترند و آن طرف احتمال دارد دوباره قایق بیاید و از اینور به عقب برو!
عراقیها این سنگرشان را سیمان سفید کشیده بودند و ظاهراً سنگر اجتماعی بود و میخواستند سقفش را بزنند. رفتم در آن نشستم و دیدم یک مجروح دیگر هم آمد و کنار من نشست و کمکم چهار نفر مجروح شدیم. یکی از مجروحان از درد فریاد میزد و میگفت: «یا اباالفضل(ع)! انگار تیر در پایش خورده بود. یکی دیگرشان هم به نام قربانی تیر به سفیدی رانش اصابت کرده بود. اینها نیروهای گردان اباالفضل(ع) بودند. آقای علیرضا محققیان هم بود. آقای رمضانعلی صادقی هم یکی از مسئولین دستههای ما بود که از سر شب این مسیر را آمده بود. به او گفتم: رمضان! من از سرما دارم میمیرم! بلند شو و یک پتو برای من در این سنگرها پیدا کن!
دیدم با یک حالتِ خیلی خسته و بیرمقی گفت: «حالش را ندارم و خیلی خستهام و اصلاً نمیتوانم تکان بخورم
قدری نگاهش کردم و گفتم: «رمضان چه شده است؟ چرا اینجوری شدی؟
- حالا میروم و میآورم.
بلند شد رفت یک پتو برای من آورد و آن را روی من انداخت و خودش هم کنارم نشست و سرش را روی شانۀ من گذاشت و یک لحظه احساس کردم که خوابش برد. زیر چانهاش زدم و گفتم: آقای صادقی پس بلند شو!
تو همین حین دیدم دوباره از آن دور تیر رسام میآید. ظاهراً پدافند بود که در هوا میزد و شاید هم تیربار بود که از توی نخلستان نور گلولههایش به چشم میخورد. پیش خودم گفتم: لابد بچهها خیلی جلو رفتهاند. بعد پتو را با صادقی کشیدیم روی خودمان تا کمی گرممان بشود. آقای صادقی هم به دیوار سنگر تکیه داد و اسلحهاش را بین دو پایش گذاشت و گاهی نالۀ نصف و نیمهای از درد میکرد.
در آن شرایط سخت و دشوار سلسلۀ حوادث و اتفاقات متوالی طوری رقم خورده بود که بچۀ پُر شروشور پُزوه و رزمندۀ تُخس و ناآرام گردان یونس مجروح و رنجور و سرمازده و لرزان به دنبال جای گرم و نرمی در آن غربت میگشت. صادقی از تیر و ترکش و گلوله مجروح نبود. اما از تیزی و سم تیغ صفهای(برگ) نخل که به پایش رفته بود، دچار مشکل شده و میلنگید. او سرش را روی شانه من گذاشت و خوابید. گفتم: بلند شو!
یک لحظه احساس کردم که اسلحهاش ول شد و گاهگداری یک تیر از آن بیرون میآمد و به دیوار سنگر میخورد. سرم را از زیر پتو بیرون آوردم تا ببینم چرا شلیک میکند؟ دیدم ای دل غافل! آقای صادقی دمِ در سنگر است و به کمی آنطرفتر اشاره میکند.
- رمضان! رمضان!
دیدم چیزی نگفت و از سنگر بیرون رفت. گفتم شاید یکی، دو نفر عراقی در پاکسازی مانده بودند و میخواهند بچهها را بزنند و فرار کنند. چون در عملیات والفجر هشت چنین چیزی را دیده بودم. بلافاصله اسلحه صادقی را برداشتم و دستم را به دیوار گرفتم. هنوز سرم گیج میرفت و نمیتوانستم خودم را کنترل کنم و روی پایم بایستیم. بلند شدم و از سنگر بیرون آمدم و یک گاردی هم گرفتم که اگر لازم شد تیراندازی کنم. دیدم یا اباالفضل(ع)! عراقیها یک تانک جلو و بقیه هم پشت سرش هلهلهکنان میآیند و سلاحهایشان را هم تکان میدادند و میدانستند که دیگر کسی جلویشان نیست. از آن سرپلهای طرف جزیره هم تعدادی دیگر نیرو میآمدند و به نیروهایشان در این طرف ملحق میشدند. طوری که انگار هر درخت نخلی پنج قلو سرباز عراقی میزاید و بیرون میآیند. همان وقت بود که فهمیدم عملیات کربلای چهار بهجایی نرسیده که اینها اینقدر حاضر و آمادهاند و شادی میکنند. با تعجب گفتم یا اباالفضل(ع)! کارمان تمام است و اینجا دیگر هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. اسلحه را انداختم و دویدم توی سنگر و گفتم: بچهها! چشمهایتان را روی هم بگذارید که تیر خلاص فقط یک لحظه است و تمام میشود.
- چطور شده؟
- عراقیها آمدهاند.
- حالا چکار کنیم؟!
- نترس بابا! تیر خلاص یک لحظه است و راحت میشویم. یا رگبار میگیرند و یا نارنجک میاندازند.