eitaa logo
_دٌخـتَـــࢪاݩ زَهــرایــــی_
207 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
به نامش،درپناهش✨... اَلْحَمْدُللهِ اَلَّذْی خَلَقَ اُمّی اَلْزَهْــــــ💕ــرٰا و آنـی که گَر حُکم کُنَد هَمِگـی مَحکـومیم... https://eitaa.com/hadidsaz آیدےخادِم🌸⃟ 🌿 شرایط کانال:👇 @doghei شروع جهاد"٠٠/٣/٣"
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای فرج😍♥️
🌱در این حرم چیزی ندیدم غیرِ زیبایی کم نیست در صحنت نفس های مسیحایی... 🌱از کودکی با پنجره فولاد مأنوسم وقت گرفتاری نخواهم رفت هر جایی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 یا رضا گفتم و واشد به نگاهت گره ها...💚 منو صدا بِزن ڪہ من هوایے اَم خوشا بہ حال مَن امـام ࢪضـایـے اَم
سلام عزیزان✨ امروز و فردا کانال تعطیل می باشد به دلیل اینکه بنده بھ ࢪاھیـــان نـوࢪ رفتم دعا گوی همتون هستم💞 انشاالله از شنبه پر انرژی در خدمتتون هستمــــ😊✨ @Defenderp
••🌼🌱•• ✨ چِہ‌‌انتِـظار‌عَجیـبۍ.. توبیـن‌مُنتظِران‌هَم‌،عزیـز‌مَن‌چِہ‌غَریبۍ! عَجیب‌تَر‌کہ‌چِہ‌آسـٰان‌نَبودنت‌شُده‌عـٰادت چِہ‌بیخـیال‌نِشستیـم‌ نَہ‌کوشِشۍ‌نَه‌وفـٰایۍ‌فَقط‌نِشستہ ‌و‌َگفتیم‌خُداکنـَد‌کِہ‌بیـٰا‌یۍ..💔!' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
••♥️🌱•• خواستِہ‌هـٰایَت‌ر‌‌ا‌ڪِہ‌بِہ‌خُدا‌گُفتۍ‌ بِہ‌او‌اِعتِمـٰا‌دڪُن‌ڪہ‌ خُدایَت‌جُز‌خِیر‌بَرایَت‌نِمۍ‌خواهَد..ツ!🌿 ‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ۲۹ به هق هق میفتی…مگر مرد هم… گویی قلبم را فشار می‌دهند…با هر هق هق تو! یک لحظه در دلم می‌گذرد تو زمینی نیستی!… آخرش می‌پری! اطلب العشق من المهد الی، تا به ابد باید این جمله برای همه دستور شود نعمت و کرم زمین را خیس و معطر میکند. هوا رفته رفته سردتر می‌شود و تو سر به زیر آرام به هق هق افتاده ای. دست‌هایم را جلوی دهانم می‌گیرم و ها میکنم، کمی پاهایم را روی زمین تکان تکان میدهم. چیزی به اذان صبح نمانده. با دست‌های خودم بازوانم را بغل میگیرم و بیشتر به تو نزدیک میشوم. چند دقیقه که میگذرد با کناره کف دستت اشک‌هایت را پاک میکنی و میخندی: - فکرشم نمی‌کردم به این راحتی حاضر شم گریه کردنم رو ببینی… نگاهت میکنم. پس برایت سخت است مرد بودنت را اشک زیر سوال ببرد!؟…دست‌هایت را بهم میمالی و کمی به خود می‌لرزی: - هوا یهو چقد سرد شد!! چرا اذان نمیده..؟ این جمله‌ات تمام نشده صدای الله اکبر در صحن می‌پیچد. تبسم دل نشینی می‌کنی.. - مگه داریم از این خدا بهتر؟! و نگاهت را به من می‌دوزی... - خانوم شما وضو داری؟! … - اوهوم - الان بخاطر بارون تو حیاط صف نماز بسته نمیشه. باید بریم تو از هم جدا شیم. کمی مکث و حرفت را مزه مزه میکنی - چطوره همینجا بخونیم؟…. - اینجا؟..رو زمین؟ ساک دستی کوچیکت را بالا مےآوری زیپش را باز میکنی و چفیه‌ات را بیرون میکشی… - بیا! سجادت خانوم! با شوق نگاه مدافع‌حرم‌ و‌ چادر‌ خانم‌ زینبت می‌کنم. دلم نمی‌آید سرما را به رویت بی‌آورم. گردنم را کج میکنم و می‌گویم: - چشم! همینجا می‌خونیم. تو کمی جلوتو می‌ایستی و من هم پشت سرت. عجب جایی نماز جماعت می‌خوانیم!!! صحن الرضا، باران عشق و سرمایی که سوزشش از گرماست! گرمای وجود تو! چادرم را روی صورتم میکشم و اذان و اقامه را آرام آرام می‌گویم. نگاهم خیره به چهارخانه‌های تیره و خطوط سفید چفیه‌ی توست. انتظار داشتم اذان و اقامه را تو زمزمه کنی، اما سکوتت انتظارم را می‌شکند. دست‌هایم را بالا می‌آورم تا اقامه ببندم که یکدفعه روی شانه‌هایم سنگینی می‌خوابد. گوشه ای از پارچه تیره روی چهره‌ام را کنار میزنم. سوئی‌ شرتتی را روی شانه‌هایم انداخته‌ای و روبه رویم ایستاده‌ای…. پس فهمیدی سردم شده! فقط خواسته بودی وقتی اینکار را کنی که من حواسم نیست… ... نویسنده:محیا‌سادات‌هاشمی 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ۳۰ دست‌هایت را بالا می‌آوری، ڪنار گوش‌هایت و صدای مردانه‌ات - اللـــــــــه اڪبر… یڪ لحظه اقامه بستن را فراموش میکنم و محو ایستادنت مقابل خداوند میشوم. سرت را پایین انداخته‌ای و با خواهش و نیاز کلمه به کلمه سوره‌ی حمد را به زبان می‌آوری. آخر حاجتت را می‌گیری آقای من! اقامه می‌بندم: - دو رکعت نماز صبح به اقامه عشق به قصد قربت…اللّــــــه اکبر. هوای سرد برایم رفته رفته گرم میشود. لباست گرمای خود را از لمس وجودت دارد…میدانم شیرینی این نماز زیر دندانم میرود و دیگر مانند این تکرار نمیشود. همه حالات با زمزمه تو می‌گذرد. رکعت دوم، بعداز سجده اول و جمله‌ی “استغفرالله ربی و اتوب الیه ” دیگر صدایت را نمی‌شنوم…حتم دارم سجده آخر را میخواهی باتمام دل و جان بجا بیاوری.سر از مهر برمی‌دارم و تو هنوز درسجده‌ای…تشهد و سلامم را میدهم و هنوز هم پیشانی ات درحال بوسه به خاک تربت حسین ع است. چند دقیقه دیگر هم…چقدر طولانی شد! بلند میشوم و چفیه‌ات را جمع میکنم.نگاهم را سمت سرت میگردانم که وحشت زده ماتم میبرد… تمام زمین اطراف مهرت میدرخشد از خون!!!… پاهایم سست و فریاد در گلویم حبس میشود. دهانم را باز میکنم تا جیغ بکشم اما چیزی جز نفس‌های خفه شده و اسم تو بیرون نمی آید… - ع…ع…علے…؟؟ خادمے که دربیست قدمی ما زیر باران رامیرود،میچرخد سمت ما و مکث میکند…دست راستم را که ازترس میلرزد به سختی بالا می آورم و اشاره میکنم.میدود سوی ما و درسه قدمی که میرسد با دیدن زمین و خون اطرافت داد میزند _ یا امام رضا…. سمت راستش را نگاه میکند و صدا میزند _ مشدی محمد بدوبیا بدو… آنقدر شوکه شده‌ام که حتی نمی‌توانم گریه کنم… خادم پیر بلندت میکند و پسر جوانی چند لحظه بعد میرسد و با بی سیم درخواست آمبولانس میکند. ... نویسنده:محیا‌سادات‌هاشمی 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ۳۱ خادم در حالی‌که سعی می‌کند نگهت دارد به من نگاه میکند و می‌پرسد: - زنشی؟؟؟… اما من دهانم قفل شده و فقط میلرزم… - بابا جون پرسیدم زنشی؟؟؟؟ سرم را به سختی تکان میدهم و …از فکر اینکه ”نکند به این زودی تنهایم بگذاری” روی دو زانو می‌افتم… با گوشه‌ی روسری اشک روی گونه‌ام را پاک میکنم. دکتر سهرابی به برگه‌ها و عکس‌هایی که در ساک کوچکت پیدا کرده‌ام نگاه میکند. با اشاره خواهش میکند که روی صندلی بنشینم .من هم بی معطلی می‌نشینم و منتظر میمانم. عینکش را روی بینی جا به جا میکند - امم…خب خانوم..شما همسرشونید؟ - بله!…عقد کرده… - خب پس احتمالش خیلی زیاده که بدونید… - چی رو؟ با استرس دست‌هایم را روی زانوهایم مشت میکنم. - بلاخره با اطلاع از بیماریشون حاضر به این پیوند شدید… عرق سرد روی پیشانی و کمرم می‌نشیند… - سرطان خون! یکی از شایع ترین انواع این بیماری البته متاسفانه برای همسرشما…یکم زیادی پیش رفته! حس می‌کنم تمام این جمله‌ها فقط تو هم است و بس! یا خوابی که هر لحظه ممکن است تمام شود… لرزش پاها و رنگ پریده صورتم باعث می‌شود دکتر سهرابی از بالاے عینکش نگاهی مملو از سوالش را به من بدوزد - مگه اطلاع نداشتید؟ سرم را پایین می‌اندازم، و به نشان منفی تکانش میدهم. سرم می‌سوزد و بیشتر از آن قلبم. - یعنی بهتون نگفته بودن؟ چند وقته عقد کردید؟ - تقریبا دو ماه… - اما این برگه‌ها…چند تاش برای هفت هشت ماه پیشه! همسر شما از بیماریش با خبر بوده. توجهی به حرف‌های دکتر نمیکنم. اینکه تو…تو روز خواستگاری به من…نگفتی!! من تنها یک چیز به ذهنم میرسد. - الان چی میشه؟… - هیچی!…دوره درمانی داره!و…فقط باید براش دعا کرد! چهره دکتر سهرابی هنوز پر از سوال و تعجب بود! شاید کارتو را هیچکس نتواند بپذیرد یا قبول کند… بغض گلویم را فشار می‌دهد.سعی میکنم نگاهم را بدزدم و هجوم اشک پر از دردم را کنترل کنم. لب‌هایم را روی هم فشار می‌دهم: - یعنی…هیچ..هیچکاری…نمیشه?.. - چرا..گفتم که خانوم.ادامه درمان و دعا.باید تحت مراقبت هم باشه… - چقد وقت داره؟ سوال خودم…قلبم را خرد میکند دکتر با زبان لب‌هایش را تر میکند و جواب میدهد: - با توجه به دوره درمانی و …برگه و…روند عکسها! وسرعت پیشروی بیماری…تقریبا تا چندماه…البته مرگ و زندگی فقط دست خداست!.. نفس‌هایم به شماره می افتد. دستم را روی میز می‌گذارم و به سختی روی پاهایم می ایستم. - کی میتونم ببینمش؟.. سرم گیج میرود و روی صندلی میفتم. دکتر سهرابی از جا بلند میشود و دریک لیوان شیشه‌ای بزرگ برایم آب می‌ریزد.. - برام عجیبه!..درک میکنم سخته! ولی شمایی که از حجاب خودتون و پوشش همسرتون مشخصه خیلی بقول ماها سیمتون وصله…امیدوار باشید..ناامیدی کار کساییه که خدا ندارن!… جمله آخرش مثل یک سطل آب سرد روی سرم خالی میشود..روی تب ترس و نگرانی‌ام.. من‌ که‌ خدا را دارم‌ چرا نگرانی؟.. چند تقه به در می‌زنم و وارد اتاق میشوم. روی تخت دراز کشیده‌ای و سرم دستت را نگاه میکنی. با قدم‌های آهسته سمت تخت می‌آیم و کنارت می‌ایستم. ... نویسنده:محیا‌سادات‌هاشمی 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🍮🥛•• 🌱 پرنده‌اۍڪه‌پروازبلــ‌دنیست به‌قفس‌میگوید " تقدیر " نگواسیــ‌رسرنوشت‌شدم، براۍرسیــ‌دن‌به‌رویاهات‌تلاش‌ڪن😇..!" .
یعنی نمیشود مرا هم صدا کنید؟😭💔
جوان گفت : امام‌زمانت‌را میشناسے؟ پیرمرد : بلہ میشناسم! جوان : پس سلامش کن:) پیرمـرد: السلام‌علیڪ‌یاصاحب‌الزمان جوان لبخندے زد و گفت: و علیکم السلام:)💔 خدایا این روزا رو قسمت ما هم بکن:))
♥•• مارا‌اَز‌"چوب‌خُدا"تَرساندَند ولۍ .. بہ"بوسہ‌خُدا"اُمیدوارمان‌نڪردَند دَر‌حالیکِھ خداوَند‌ ڪلامش‌را‌با‌"الرحمٰن‌ِو‌الرحیم" آغاز‌مۍکند :) بارش‌بوسہ‌هاۍبۍمِنت ِ خداوند‌ را برایتان‌آرِزومندم -!💛
•! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏ازنیروهاےحشدالشعبـےبود، بهش‌گفتم:«حاج‌قاسم‌رودریک‌ جمله‌تعریف‌کن..!» باصداےبلندفریادزد: «حاج‌قاسم،عباس‌العراق ..!»💚🕊 💔
پاۍ‌حـسین‌‌ماندن‌عشق‌است‌ درجوانے :)💔🚶🏿‍♂
•🌸‌• من یقین دارم تمام کوهها به استقامت تو اقتدا میکنند... بیا که آغوشت امن ترین پناه خستگیهای زمین است!(: • . . السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ..✋🏻- 🌼⃟🖇¦↫💕✨
خوش آمدی علی اکبر(ع)🤍حسین(ع)♥️ ولادت حضرت علی اکبر (ع)♥️
امـٰام‌علی(؏) در‌ شگفتم ‌از ڪسی ‌ڪہ ‌می‌تواند ‌استغفار ‌ڪند ، ولی ناامید است ‌|حڪمت‌۸۷|
‹در آرزوے شهادت› ••از شهدا یاد گرفتیم: از ابراهیم هادی،پهلوانی را... از حاج همت،اخلاص را... از باکری ها،گمنامی را... از علی خلیلی،امر به معروف را... از مجید بقایی،فداکاری را‌‌... از حاجی برونسی،توسل را... از مهدی زین الدین،سادگی را... از حسين همدانى،جوانمردى و اخلاق را... از حاج قاسم سلیمانی،ولایت مداری را... بااین همه نمیدانم چرا،موقع عمل که میرسد شرمنده ایم..!😔 _ارصاد