eitaa logo
_دٌخـتَـــࢪاݩ زَهــرایــــی_
202 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
به نامش،درپناهش✨... اَلْحَمْدُللهِ اَلَّذْی خَلَقَ اُمّی اَلْزَهْــــــ💕ــرٰا و آنـی که گَر حُکم کُنَد هَمِگـی مَحکـومیم... https://eitaa.com/hadidsaz آیدےخادِم🌸⃟ 🌿 شرایط کانال:👇 @doghei شروع جهاد"٠٠/٣/٣"
مشاهده در ایتا
دانلود
دلی‌که‌دردوجهان‌جزتوهیچ‌یارش‌نیست گرش‌تویارنباشی‌جهان‌به‌کارش‌نیست :)
به‌خد‌اگفت: خداونداعزیزترین‌بندگانت‌چه‌کسانے‌هستند؟🙃💚
بسم رب العشاق(:🌱
¦→☀️••• •‌‌‌ ⭐️این حجاب ⭐️ضمانت امنیــــت من است. خواهـر خوبم معنےآزادی رو درست متوجه نشدی🙃 آزادی یعنی: مطمئن باشےاسیر نـــ👀ـگاه ناپـاکان نیستے☺️ ادعا نمیکنیم،ثابت میکنیم بهترین هستیم •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☀️¦←
🔔 ⚠️ 🌱نــــــــــوروز در راه 🚶است! و هــمه با تمام یقین، باورش ڪرده‌ایم باور ڪرده ایــم باید روزگار را از نــــو شـــروع ڪنیــم! جامه‌هایمان نو می‌شود غبار از چهره‌ی خانه هایـــمان تڪانده می شـود! اثاثِ اضافی و از ڪار افـــتاده از رده خارج می شــــود و... اما باز هم همه باهم دلِ وامانده مان را از خاطر بُــــرده ایم یادمان رفته آنقـدر غُــــبار ڪینه و منیّت و حـسادت و .... روی دلهایـــــــــمان نشسـته ڪه اشڪ چشـممان خشڪ شده است!! آنقدر نــمازهایمان تُـند و بی روح تمام میشود ڪه رنگ آرامـش از چـهره‌مان پـــریده است آنقــدر غـــرق نـــــوروز شده‌ایم ڪه↶↶ یادمان رفته «رجـب» ماهِ دل تڪانیِ اهلِ دل زودتــر از نــوروز، دربِ خانه هایــمان را خـــواهد زد! 👌ڪمی دورِ خودمان چرخ بزنیم و فڪر ڪنیم برای اسـتقبال از نـوروزِ دلهـ♡ــایمان آماده ایـــــم؟؟!
اخه من… اخه من … گناهیی ندارم کہ… فقط دلتنگم😭💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ۶۹ نان تست بر می‌دارم ،تند تند رویش خامه می‌ریزم و بعد مربای آلبالو را به آن اضافه میکنم. از آشپزخانه بیرون می‌آیم و با قدم‌های بلند سمت اتاق خواب میدوم. روبروی آینه ی دراور ایستاده‌ای و دکمه‌های پیراهن سفید رنگت را میبندی. عصایت زیر بغلت چفت شده تا بتوانی صاف بایستی. پشت سرم محمدرضا چهار دست و پا وارد اتاق میشود. کنارت می‌ایستم و نان را سمت دهانت می‌آورم.. _ بخور بخور! لبخند میزنی و یک گاز بزرگ از صبحانه‌ی سرسری‌ات میزنی. _ هووووم! مربا!! محمد رضا خودش را به پایت می‌رساند و به شلوارت چنگ میزند. تلاش میکند تا بایستد. زور میزند و این باعث قرمز شدن پوست سفید و لطیفش میشود. کمی بلند میشود و چند ثانیه نگذشته با پشت روی زمین می‌افتد! هر دو میخندیم! حرصش میگیرد،جیغ میکشد و یکدفعه میزند زیر گریه. بستن دکمه‌ها را رها میکنی ،خم میشوی و او را از روی زمین برمی‌داری. نگاهتان در هم گره میخورد. چشم‌های پسرمان با تو مو نمیزند…محمدرضا هدیه همان رفیقی است که روبه‌روی پنجره‌ی فولادش شفای بیماری‌ات را تقدیم زندگی مان کرد…لبخند میزنم و نون تست را دوباره سمت دهانت میگیرم. صورتت را سمتم برمی‌گردانی تا باقیمانده صبحانه‌ات را بخوری که کوچولوی حسودمان ریشت را چنگ میزند و صورتت را سمت خودش برمی‌گرداند. اخم غلیظ و با نمکی میکند و دهانش را باز میکند تا گازت بگیرد. میخندی و عقب نگهش میداری: _ موش شدیا!! .. با پشت دست لپ‌های آویزان و نرم محمد رضا را لمس میکنم: _ خب بچه ذوق زده شده داره دندوناش در میاد _ نخیرم موش شده!! سرت را پایین می‌آوری،دهانت را روی شکم پسرمان میگذاری و قلقلکش میدهی _ هام هام هام هااااام….بخورم تو رو! محمدرضا ریسه میرود و در آغوشت دست و پا میزند. لثه‌های صورتی رنگش شکاف خورده و سر دو تا دندان ریز و تیز از لثه‌های فک پایینش بیرون زده. آنقدر شیرین و خواستنی است که گاهی میترسم نکند او را بیشتر از من دوست داشته باشی. روی دودستت اورابالا میبری و میچرخی.اما نه خیلی تند!درهردور لنگ میزنی.جیغ میزند و قهقهه اش دلم را اب میکند.حس میکنم حواست به زمان نیست،صدایت میزنم! _ علی!دیرت نشه!؟ 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼