eitaa logo
_دٌخـتَـــࢪاݩ زَهــرایــــی_
200 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
به نامش،درپناهش✨... اَلْحَمْدُللهِ اَلَّذْی خَلَقَ اُمّی اَلْزَهْــــــ💕ــرٰا و آنـی که گَر حُکم کُنَد هَمِگـی مَحکـومیم... https://eitaa.com/hadidsaz آیدےخادِم🌸⃟ 🌿 شرایط کانال:👇 @doghei شروع جهاد"٠٠/٣/٣"
مشاهده در ایتا
دانلود
❌قابل توجه اون خانمایی که میگن😒 👈وای من به جای شما میکنم اون چیه آخه رو سرت..؟😖 😒چرا اینقدر خودتونو میدین شما الان باید کنین یکم به خودتون برسین.😏 👀نگاه کن منو محاله یه روز از خودم بشم...❌😒 ☘آخه...😒قربون اون صورت رنگ و لعابیت که اگه از بوم نقاشی بیشتر نباشه کمتر هم نیــست..😜 ✅حـکایت ما حـکایت اون تابلو نقاشی هایی هست که تو گالریا میبینی🏞 اونایی که در اوج و بی مفهومی طرفدار های بخصوصی دارن.😎 ♨نه اینکه در کل و بی مفهوم باشه این تویی که متوجه اون تابلو نمیشی!😅 😜هر نیاز به خودش داره!!😇 ما هم چون علمشو داریم!😌😉
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼 🌼 🌙 💖به روایت حانیه💖 مامان _حاااانیه😵 اومدم دوباره باهاش دعوا کنم که بیخیال شدم. _ بله؟؟؟😵 مامان_ میای بریم امامزاده داوود؟ _ کجاااا؟ مامان _ صبح که با امیرعلی رفته بودید بیرون خاله مرضیه زنگ زد گفت با بسیج میخوان برن امامزاده داوود، ما هم بریم باهاشون گفت فاطمه گفته بگم حتما توهم بیای. _ اوممم. مامان من چادر سرم نمیکنما.😕 مامان_اجباری نیست. _ حالا بزار ببینم چی میشه؟ راستی چه روزیه؟ از دوشنبه کلاس زبان هم شروع میشه . مامان _شنبه. _ من تا شب بهت میگم. ولی کاش خودمون میرفتیم پارک یا شهربازی. چیه بسیج؟بدم میاد.اه....😬 مامان_مجبورت نکردم که بیای. فاطمه پیغام داد رسوندم.😕 _ باش. میگم حالا تا شب، هنوز دوروز مونده. مامان_خیلی خب. پس زود بگو که ثبت نام کنم. _ خب حالا 2 روز مونده. تازه پنجشنبس😕 رو تخت دراز کشیدم و دوباره مغزم پر شد از سوالای بی جواب. دیگه داشتم دیوونه میشدم. 😟 گوشیمو برداشتم نتمو روشن کردم.📲 طبق معمول گوشیم پر شد از پیامای تلگرام. بیخیال رفتم تو پی وی امیرعلی. ایوووول چه عجب این برادر ما آنلاینه. بهش پیام دادم. _ داداش گلم. عشقم. نفسم. عسلم. 😍😄بیا اتاق من حالا اگه خوند. یه 10 دقیقه گذشت سین خورد . امیرعلی _ توکار داری من بیام؟😉 _ عه بیا دیگه.🙁 تق تق تق 🚪 _ الهیییی فداااات. بفرمایید😍 امیرعلی _ علیک سلام.بفرمایید. امرتون؟😊 _ بیا بشین حرف بزنیم. اونم فکر کنم بیکار بود که سریع نشست. _ چه از خداخواسته امیرعلی _میخوای برم اگه ناراحتی؟😕 نیم خیز شد که سریع گفتم _ نه نه بشین.😅 امیرعلی _خب؟ _ خب به جمالت.امیر، چرا مامان بزرگ اینا این کارارو میکنن؟ امیرعلی_ دقیقا چه کاری میکنن؟ _ چمدونم. تو مهمونیاشون پرده میکشن زنونه مردونه رو جدا میکنن؟🙁 امیرعلی _خواهر من میدونی چند بار این سوالو پرسیدی؟😟 _اه پاشو برو نخواستم😐 امیرعلی _عه عه. کلا گفتم.خب ببین اینا و یه سری عقاید قدیمی و . عقایدی که شاید باعث بشه خیلیا از اسلام زده بشن. چون فکر میکنن دین انقدر . نمونه بارزش تو فامیل هست دیگه. و در حدی که کسی به گناه نیفته و ناز و عشوه ای هم توش نباشه که .👉 _ خب پس چادر هم افراط حساب میشه دیگه. وقتی واجب نیست دیگه😐 امیرعلی_👈اولا که چادر قضیش خیلی غرق میکنه. 👈بعدش هم چادر زهــ🌸ـراس 👈علاوه بر این باعث حجاب برتره. تا حالا دیدی رو ماشینای مدل پایین چادر بکشن؟ یا دیدی سنگ معمولی رو بزارن تو صندق و ازش محافظت کنن؟ 👈ولی رو ماشینای مدل بالا چادر میکشن که در برابر نور خورشید محافظت بشه. 👈یا سنگای قیمتی و الماس تو صندوق نگه داری میشن یا مروارید تو صدف. چادر هم به زن و میده. چون یه خانم ، خودش رو زیر محافظت چادر حفظ میکنه. _ یعنی چی یادگار حضرت زهراس؟😟 امیرعلی_فکر نمیکنم داستانش رو بدونی،نه؟😒 _ نه.من کلا هرچی اطلاعات دارم برای چند سال پیشه که هیچی هم یادم نیست.😔 امیرعلی_ببین این چادر رو سرحضرت زهرا بود، وقتی که خانم پشت در پهلوشون شکست، این چادر رو سر حضرت زینب و دختر سه ساله امام حسین بود وقتی که خیمه ها رو آتیش زدن؛ شهدا (شهدای کربلا) رفتن تا دشمنا نتونن چادر و حجاب رو از سر خانما بکشن..... امیر علی بغض کرده بود😢 وحرفاشو میزد. و من گنگ تر و متعجب تر از همیشه با هزاران سوال دیگه فقط نگاش میکردم...😟😒 _ پهلوشون شکست؟ 😟دختر سه ساله و چادر؟ خیمه و آتیش؟😧 من نمیفهمم چی میگی امیر. مم هیچی از این چیزایی که تعریف میکنی نمیدونم. یعنی چی؟😥😧 امیرعلی_ تو هیچ اطلاعاتی در این باره نداری؟ حانیه تو که مدرسه میرفتی.😢😒 _ خب اره. ولی مدرسه ما اصلا اهمیتی نمیداد به این چیزا در حد همین حفظ کردن و امتحان دادن.الان خیلی یادم نیست.😕 امیرعلی_ خب الان از کجا شروع کنیم؟😒 _ این قضیه پهلو شکسته چیه؟ 😧همون که میگفتن حضرت زهرا پشت در بوده و درو هل میدن؟ و بعد آتیش میزنن؟😳😯 امیرعلی_ خب تو که میدونی دیگه. اره همونه. حضرت زهرا حتی اون موقع هم چیزی رو که تو اسمشو گذاشتی افراط کنار نذاشتن. 😢😣 مامان_حانیه. بیا تلفن رو به امیرعلی گفتم _ بزار برا بعد. مرسی.😒 و بعد از اتاق رفتم بیرون. _ کیه؟ مامان_ فاطمه نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم. _ جون دلم؟😊 فاطمه_ سلام عزیزم.جونت بی بلا.خوبی؟ چرا گوشیتو جواب نمیدی ؟😕 _ مرسی تو خوبی؟ گوشیه من کلا هیچوقت نیست.😅 فاطمه_ مرسی با خوبیت.راستش مزاحمت شدم ببینم فردا میای؟😊 _ اره. میام. فاطمه_ اخ جون. پس میبینمت خانم گل☺️ 🌼 🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 https://eitaa.com/Defenderp