eitaa logo
_دٌخـتَـــࢪاݩ زَهــرایــــی_
202 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
به نامش،درپناهش✨... اَلْحَمْدُللهِ اَلَّذْی خَلَقَ اُمّی اَلْزَهْــــــ💕ــرٰا و آنـی که گَر حُکم کُنَد هَمِگـی مَحکـومیم... https://eitaa.com/hadidsaz آیدےخادِم🌸⃟ 🌿 شرایط کانال:👇 @doghei شروع جهاد"٠٠/٣/٣"
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بنیامین سریع از ماشین پیاده شد . × ‌آراد چی شده ؟ + نمی دونم بنیامین ، واقعا نمی دونم ! مرتضی سریع از ماشین پیاده شد و به سمتون اومد. - آراد ، من دیدمش . با تعجب گفتم . + چی میگی مرتضی ؟ درست بگو متوجه بشم. مرتضی نفسش رو با صدا بیرون داد و گفت : - مژده حالش خیلی بد بود ، تمام حواسم به مژده بود. تو همون حین خانم فرهمند اومد پیش مژده . نمی دونم چی بینشون رد و بدل شد که خانم فرهمند به سمت چادر ها رفت من فکر کردم میخواد بره داخل که دیدم کفشی پاش کردن و بعد هم نگاهی به جمعیت انداخت . آراد جاده قدیمیه هست ! به سمت جاده دوید خواستم برم دنبالش که احمد صدام زد و تو اون شیر تو شیر کلا فراموش کردم . آراد شرمندتم . شرمنده . گیج شده بودم ، اصلا نمی تونستم هضمش کنم. چرا همچین کاری کرده . + م ... مرتضی اون جاده قدیمیه رو میگی که پر از حیوون و دزد و راهزنه ؟! با داد گفتم : + مرتضی بدو ، بدو مرتضی . نگاه همه خواهرا به ما افتاد . با تمام توانم به سمت چادر خودمون دویدم و چراغ قوه بزرگی برداشتم . + احمد کجایی ؟! × جانم داداش . + احمد ماشین ها رو آماده کن. احمد فقط سریع . برید سمت جاده قدیمیه یکی از خواهرا رفته اونجا ! × یا علی ! چرا ؟! بابا اون جاده ! آراد الان شبه بدرد نمی خوره ! با داد گفتم . + کاری که میگم رو انجام بده . فقط بدو . مرتضی و بنیامین هم سریع با ماشین هاشون به سمت جاده قدیمی حرکت کردند. سوار ماشین شدم و پامو روی پدال گاز گذاشتم و حرکت کردم . ادامه دارد...