eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
#لطفابخونید 👇👇👇
💠✨ 💠✨اخلاق ناب فرماندهی يكي از سران ضدانقلاب به نام «محمود آشتياني» با عباس تماس گرفته بود كه مي‌خواهم با تو مذاكره كنم. يك جايي را هم براي مذاكره مشخص كرده بود. عباس به همراه بنده خدايي به نام «حميد» عازم محل قرار شده و آنجا از ماشين كه پياده مي‌شوند معلوم مي‌شد كه «آشتياني» راهنمايي فرستاده تا آنها را به محل استقرار او ببرد. همراه عباس بند دلش پاره مي‌شود كه عباس! به خدا توطئه است. اينها مي‌خواهند بگيرند ما را. عباس مي‌گويد: نترس برادر! با من بيا، غلط مي‌كنند دست از پا خطا كنند. آقا اين راهنما همين طوري ما را جلو مي‌برد و مي‌پيچاند. يقين داشتم كه كارمان تمام است. روزها فقط تا شعاع سه كيلومتري دور شهر، امنيت نسبي برقرار بود و براي رفتن به دورتر بايد با ستون و تأمين مي‌رفتيم. حالا عباس چهل پنجاه كيلومتر از شهر دور شده بود. آن هم تنها، تنها كه نه، من هم بودم ولي مگر فرقي هم مي‌كرد! بالاخره به يك ده رسيديم. هرچي گير دادم به عباس كه بيا از اينجا برگرديم. دليلي ندارد كه اينها ما را اسير نكنند يا نكشند، عباس محكم مي‌گفت: من بايد با اين مردك صحبت كنم. تو نمي‌آيي، نيا. راستش اگر مي‌توانستم برمي‌گشتم، ولي ديگر جسارت تنها برگشتن رانداشتم. رسيديم به خانه‌اي كه محل استقرار «آشتياني» بود. روي تمام پشت بامها و پشت همه درها و پنجره‌ها دموكرات‌هاي سبيل كلفت و كلاش به دست زل زده بودند به ما. شايد هاج و واج بودند كه اين دو تا ديگر چه خل‌هايي هستند. آنجا بود كه صميمانه و با اطمينان فاتحه خودم و عباس را خواندم. اما عباس انگار نه انگار. به قدري خونسرد و بي خيال بود كه شك كردم نكند با حاج محمد هماهنگ كرده كه الان بريزند اين ده را بگيرند. قلبم مثل گنجشك مي‌زد. ما نيروي اطلاعاتي بوديم و اگر زير شكنجه مي‌رفتيم حرف‌هاي زيادي براي گفتن به برادران ضدانقلاب داشتيم. جلوي آشتياني كه نشستيم او شروع به صحبت كرد كه ما مي‌خواهيم با شما به توافقاتي برسيم، تا... نگذاشت حرف او تمام شود و خيلي محكم و با جسارت گفت:👇👇 ببين كاك! . شما بايد بدون قيد و شرط اسلحه را زمين بگذاريد و تسليم بشويد. دلم هري ريخت پايين. اگر ذره‌اي هم به نجاتمان اميد داشتم، بر باد رفت. منتظر بودم كه في المجلس سوراخ‌سوراخمان كنند. حق هم داشتند. عباس آنچنان از موضع قدرت آنها را تهديد مي‌كرد كه انگار لشكر «سلم و تور» پشت سرش هستند. با كمال تعجب ديدم محمود آشتياني عكس العملي نشان نداد و دوباره خواست باب مذاكره را باز كند ولي اين بار هم عباس با تحكم و ابهت خاصي حرف از تسليم بي قيد و شرط زد. هرچه محمود آشتياني گفت عباس از حرف خودش كوتاه نيامد. گفت تضميني نمي‌دهم، اگر كاري نكرده باشيد امنيت داريد. صحبتشان كه تمام شد مطمئن بودم كه همانجا سرمان را گوش تا گوش مي برند. ولي طوري نشد و راهنما دوباره ما را به ماشين رساند. تا زماني كه با ماشين وارد سپاه مريوان نشديم منتظر بودم كه يك جوري دخلمان بيايد و در دل عباس را لعن و نفرين مي‌كردم كه اين ديگر چه جور مذاكره‌اي است. چند روز بعد كه آشتياني و پنجاه شصت نفر از مزدورهايش آمدند و تسليم شدند نزديك بود از تعجب شاخ در بياورم. تسليم آنها ضربه خيلي بدي به حزب دموكرات مي‌زد. خصوصا اينكه در تلويزيون مريوان هم حرف زدند و ابراز توبه كردند و به افشاي جنايت‌هاي حزب دموكرات پرداختند. عباس به تنهايي اين دار و دسته قلچماق و ياغي را به زانو درآورده بود.» 🌷 @Dehghan_amiri20 🌷
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💠✨انگشتان پام پوسیده✨💠 تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود، همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می‌شدم، بلند می‌شد و به قامت می ‌ایستاد. یک روز وقتی وارد شدم روی زانویش ایستاد، ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: نه شما بد عادت شده‌اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می‌شوم، امروز خسته‌ام، به زانو ایستادم می‌دانستم اگر سالم بود بلند می‌شد و می‌ایستاد، اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم، انگشتان پاهایم پوسیده است، نمیتوانم روی پاهایم بایستم. 🌷 @Dehghan_amiri20 🌷
📝🍃| به قامت می ایستاد.... تواضع و فروتنی عباس باور نكردنی بود، هميشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق میشدم، بلند ميشد و به قامت می‌ايستاد؛ يك روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ايستاد، ترسيدم، گفتم: عباس چيزی شده، پاهايت چطورند؟ خنديد و گفت: نه شما بد عادت شده ايد من هميشه جلوی تو بلند می‌شوم، امروز خسته ام به زانو ايستادم. 🕊🌹 ...✨ 💌🌱|• @Dehghan_amiri20
📝🍃|اخلاق ناب فرماندهی.... اصلا تاكتيك عباس در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهك‌ها بود و بيشتر وقتش صرف رفت و آمد ميان آنها مي‌شد، غالبا هم تنها مي‌رفت و بدون اسلحه؛ مثلا يك گردن كلفتي به اسم علي مريوان دار و دسته مسلح سي، چهل نفري راه انداخته بود، عباس تصميم گرفت كه «علي مريوان» را وادار به تسليم كند. اراده كرد و رفت پيش‌شان، اميدوار نبوديم زنده برگردد، جلويش را هم نمي‌توانستيم بگيريم، تصميم كه مي‌گرفت ديگر تمام بود، هرچه مي‌گفتيم بابا! اينها كه آدم نيستند، مي‌روي، سرت را برايمان مي‌فرستند، عين خيالش نبود. مدتي با آنها رفت و آمد مي‌كرد، با آنها غذا مي‌خورد، حتي كنارشان مي‌خوابيد! اينها عباس را مي‌شناختند كه كيست و چه كاره است ولي بهش «تو» نمي‌گفتند، بالاخره «علي مريوان» و دار و دسته‌اش داوطلبانه تسليم شدند. دفترچه خاطره علي مريوان كه دست بچه‌ها افتاد ديدند يك جا درباره عباس نوشته: چند بار تصميم گرفتم او را از بين ببرم، ولي ديدم اين كار ناجوانمردانه‌اي است، عباس بدون اسلحه و آدم مي‌آيد، اين ها همه حسن نيت او را نشان مي‌دهد، كار درستي نيست كه به او صدمه بزنم. 🕊🌷 ..🍃 ...💔 💌🌱|• @dehghan_amiri20
💦✨کلام شهید.... جای شهید کریمی خالی ڪہ می‌‌گفـت : هيچ قطره‌ای در مقياس حقيقت در نزد خدا از قطره خونی ڪہ در راه خدا ريخته شود، بهتر نيست ومی‌خواهم كه با اين قطره خون به عشقم برسم ڪہ خداست. 🕊🌸 💟🍃|• @Dehghan_amiri20