eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🕊 ✍️ براے درڪنارهم‌موندن... 🔹براے درڪنارهم‌موندن باید خیلے چیزا رو بخشید. خیلے حرفا رو نشنیدہ گرفت. از خیلے ڪارها عبور ڪرد. 🔸براے درڪنارهم‌موندن باید بخشنده‌ترین و قوی‌ترین بود؛ نہ زیباترین و باهوش‌ترین. 🔹آدما وقتے می‌تونن مدت‌هاے طولانے ڪنار هم بمونن ڪہ یاد بگیرن چطور باید باهم ڪنار بیان! 🔸اگہ گاهے تو حال خوبِ هم شریڪ نمی‌شن، دستے هم بہ حال بدِ هم نڪشن! 🔹هیچ حال بدے موندگار نمی‌مونہ، همون‌طور ڪہ حال خوب هم همیشگے نیست! 🔸اول از هر چیزے براے درڪنارهم‌موندن باید یاد بگیرے چطور می‌شہ با ڪوچیڪ‌ترین چیزها، از زندگے لذت ببرے، بخندے و شاد باشے. ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ درون آد‌هاست ڪہ جایگاهشان را مشخص می‌ڪند 🔹در یڪ شهربازے پسرڪے سیاه‌پوست بہ مرد بادڪنڪ‌فروشی نگاہ می‌ڪرد.  🔸بادڪنڪ‌فروش براے جلب توجہ یڪ بادڪنڪ قرمز را رها ڪرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدین‌وسیلہ جمعیتے از ڪودڪان را ڪہ براے خرید بادڪنڪ بہ والدینشان اصرار می‌ڪردند، جذب خود می‌ڪرد. 🔹سپس یڪ بادڪنڪ آبے و همین طور یڪ بادڪنڪ زرد و بعد از آن یڪ بادڪنڪ سفید را بہ تناوب و با فاصلہ رها ڪرد. 🔸بادڪنڪ‌ها سبڪ‌بال بہ آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند. 🔹پسرڪ سیاه‌پوست هنوز بہ تماشا ایستادہ بود و بہ یڪ بادڪنڪ سیاہ خیرہ شدہ بود! 🔸تا اینڪہ پس از لحظاتے به بادڪنڪ‌فروش نزدیڪ شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادڪنڪ سیاہ را هم رها می‌ڪردید آیا بالا می‌رفت؟ 🔹مرد بادڪنڪ‌فروش لبخندے بہ روے پسرڪ زد و نخے را ڪہ بادڪنڪ سیاہ را نگہ داشتہ بود، برید و بادڪنڪ بہ طرف بالا اوج گرفت. 🔸پس از لحظاتے گفت: پسرم آن چیزے ڪہ سبب اوج‌گرفتن بادڪنڪ می‌شود رنگ آن نیست بلڪہ چیزے است ڪہ در درون خود بادڪنڪ قرار دارد. 💢 زندگے هم همین طور است. چیزے ڪہ باعث رشد آدم‌ها می‌شود رنگ و ظاهر آن‌ها نیست. مهم درون آدم‌هاست ڪہ تعیین‌ڪنندہ مرتبہ و جایگاهشان است و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشند، جایگاہ والاتر و شایسته‌ترے نصیبشان می‌شود. ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ چرا نمی‌توانم نماز صبح بیدار شوم؟ 🔹سال‌ها پیش شبے شهرستان مهمان مادر بودم. طبق روال، ساعت ۱۱ شب خوابیدم. بعد از اذان صبح بیدار شدم ولے سنگینے عجیبے داشتم ڪہ نمی‌توانستم براے نماز صبح بیدار شوم. 🔸انگار یڪے می‌گفت: بخواب! هنوز تا طلوع آفتاب فرصت دارے! 🔹خوابیدم. بہ ناگاہ بیدار شدم و طلوع آفتاب را دیدم. 🔸شب بعد حس ڪردم باید زودتر بخوابم. ساعت ۱٠ شب خوابیدم و علی‌رغم هیچ نیازے بہ خواب، باز همان‌طور خواب ماندم. 🔹اتفاق بسیار نادر و عجیبے برایم بود. بسیار ناراحت و اعصابم خرد شدہ بود. از حق‌تعالے استغاثہ ڪردم تا گناهے را ڪہ موجب این سلبِ توفیقم شدہ بہ من نشان دهد. 🔸به‌ناگاہ ماجرا را فهمیدم چون می‌دانستم هرچہ هست در این چند روز بودہ است. 🔹شب اول مادرم قدرے تخمه‌ ڪدو درست ڪردہ بود. خیلے خوش‌طعم و پُر مغز بودند. 🔸از او پرسیدم: از ڪجا خریدہ است؟ 🔹آدرس بقالے سر ڪوچہ را نشان داد. فردا صبح براے خرید از آن تخمہ بہ مغازه‌اش رفتم. 🔸صاحب مغازہ گفت: هر ڪیلو تخمہ مبلغ ۱۵هزار تومان است و فقط سہ ڪیلوے دیگر از آن ماندہ. 🔹من هم آن سہ ڪیلو را خریدم. غافل از این بودم ڪہ قیمت آن تخمہ باید بالاے ۲٠هزار تومان باشد. 🔸دوبارہ بہ مغازہ رفتم و داستان را از او پرسیدم. متوجہ شدم این تخمه‌‌ها براے پیرزن مستمندے است ڪہ بہ او در پاییز هدیہ داده‌اند و او نزدیڪ عید آن‌ها را بہ صاخب مغازہ دادہ بود تا برایش بفروشد و بہ او مبلغ را بدهد. پیرزن می‌خواست براے عید میوہ و شیرینے ڪمے براے خانه‌اش تهیہ ڪند ڪہ شرمندہ مهمان نباشد و فقرش بر اطرافیانش عیان نشود. 🔹صاحب مغازہ براے از سر باز ڪردن این چند ڪیلو تخمہ، بہ قیمت ارزان آن را بہ ما فروختہ بود. در حالے ڪہ آن تخمہ ۲۲هزار تومان ارزش بازارش بود و براے این زن باید ڪسے ڪہ انصاف داشت، مقدارے هم از نرخ بازار بالاتر می‌خرید. 🔸بہ توفیق الهے مابه‌التفاوت آن را رد ڪردم تا بہ دست پیرزن برساند. همان شب علی‌رغم داشتن مهمان در منزل ساعت یڪ بامداد بہ بستر رفتم ولے ساعت ۵ صبح بہ مدد الهے بیدار بودم. ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ آدمے را آدمیت لازم است 🔹ڪنار خیابون ایستادہ بودم ڪہ دیدم یہ عقب‌موندہ ذهنے ڪہ ظاهر نامناسب و ڪثیفے داشت بہ هرڪسے می‌رسہ با زبون بی‌زبونے ازش می‌خواد دڪمہ بالاے پیراهنش رو ببندہ، اما چون ظاهر خوب و تمیزے نداشت همہ ازش اڪراہ داشتن و فرار می‌ڪردن! 🔸دوسہ تا سرهنگ راهنمایی‌ورانندگے با چند تا مامور وسط چهارراہ ایستادہ بودن و داشتن صحبت می‌ڪردن. 🔹یڪے از اون‌ها معلوم بود نسبت بہ بقیہ از لحاظ درجہ ارجحیت دارہ چون خیلے بهش احترام می‌ذاشتن. 🔸این عقب‌موندہ ذهنے رفت وسط خیابون و بہ اون‌ها نزدیڪ شد و از همون سرهنگے ڪہ ذڪر ڪردم، خواست ڪہ دڪمه‌اش رو ببندہ! 🔹سرهنگ بی‌سیم دستش رو بہ یڪے از همڪارانش داد و با دقت دڪمہ پیراهن اون معلول ذهنے رو بست و بعد از پایان ڪارش وسط خیابون و جلوے اون همہ همڪار و مردم بہ اون عقب‌موندہ ذهنے یہ سلام نظامے داد و اداے احترام ڪرد! 🔸اون عقب‌موندہ ذهنے ڪہ اصلا توقع این ڪار رو نداشت خندید و اون هم بہ روش خودش سلام داد و به‌طرف پیاده‌رو اومد. 🔹لبخند و احساس غرورے ڪہ توے چهره‌اش بود رو هیچ‌وقت فراموش نمی‌ڪنم. 🔸بعد از این قضیہ با خودم گفتم: ڪاش اسم و مشخصات اون سرهنگ رو یادداشت می‌ڪردم تا با نام‌بردن ازش تقدیر ڪنم، اما احساس ڪردم اگر فقط به‌عنوان یڪ انسان ازش یاد ڪنم شایسته‌تر باشہ. 🔹این ڪار جناب سرهنگ باعث شد اشڪ توے چشمام جمع بشہ و ببینم انسان‌هایے با روح بزرگ چقدر زیادن. ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ ڪار هر اندازہ سخت باشد، حساب‌وڪتاب آن آسان‌تر است 🔹وڪیل سلطان امر ڪرد در شهر جار زنند و براے دربار سلطان دعوت بہ خدمت نمایند. 🔸دو برادر در مغازۀ ڪوچڪے در شهر جواهرسازے می‌ڪردند ڪہ شنیدند سلطان جواهرساز هم نیاز دارد. پس بہ دربار رفتند و ثبت‌‌نام نمودند. 🔹برادر بزرگ‌‌تر ڪہ پخته‌‌تر بود بہ اسم هیزم‌‌شڪن ثبت‌نام ڪرد و برادر ڪوچڪ بہ نام جواهرساز شغل خود در دربار ثبت نمود. 🔸برادر ڪوچڪ‌تر بر بزرگ‌تر خردہ گرفت ڪہ چرا وقتے تو را هنرے نفیس است در شغلے ثبت‌نام ڪردے ڪہ سنگین است و براے بی‌هنران است؟ 🔹برادر بزرگ‌تر گفت: صبر ڪن تا علت را بدانے! 🔸هیزم‌شڪن هر روز صبح تا شب بہ جنگل می‌رفت و براے دربار و مطبخ آن هیزم جمع می‌ڪرد ولے برادر ڪوچڪ در حجرۀ خود در دربار سلطان از بیڪارے مشغول استراحت و خوش‌گذرانے بود. 🔹یڪ سال بہ این منوال گذشت. روزے سلطان را نگین انگشترش افتاد. آن را بہ وڪیل داد تا بہ جواهرساز قصر براے جاانداختن و محڪم‌ڪردن نگین بدهد. 🔸برادر جواهرساز بعد از یڪ سال ڪارے یافت آن هم براے یڪ ساعت! ولے در همین یڪ ساعت بود ڪہ یڪ ضربہ نسبتا سنگین چڪش بہ دیوارۀ انگشتر باعث شڪسته‌شدن نگین پادشاهے شد و همان بود ڪہ سر برادر زیر تیغ شمشیر جلاد دربار برد. 🔹هرچہ تلاش ڪردند واسطہ شوند شاہ وساطت ڪسے را نپذیرفت. 🔸قبل از مرگ برادر هیزم‌شڪن بر بالین برادر جواهرساز رفت و گفت: حال دانستے ڪہ چرا من هیزم‌شڪنے را انتخاب ڪردم؟! چون ڪار هر اندازہ سنگین و سخت باشد، حساب‌وڪتاب آن راحت و خطاے آن سبڪ و بخشودنے است. 🔹برعڪس ڪارے ڪہ هر اندازہ سبڪ و بہ مفت‌خورے نزدیڪ‌تر باشد خطاے آن بزرگ و مجازات آن سنگین است. 🔸بدان روزهایے ڪہ تو در دربار در حال استراحت بودے، روزهاے استراحت تو قبل از مرگت بود و روزهایے ڪہ من هیزم می‌شڪستم روزهاے قبل از زندگے من بودند. ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ ناگهان چقدر زود، دیر مے شود 🔹وقتے چیزے در حال تمام‌شدن باشد، عزیز مے شود! 🔸يڪ لحظہ آفتاب در هواے سرد، غنيمت مے شود! 🔹خدا در مواقع سختی‌ها، تنها پناہ مے شود! 🔸يڪ قطرہ نور در درياے تاريڪے، همه‌ دنيا مے شود. 🔹يڪ عزيز وقتے ڪہ از دست رفت، همہ ڪس مے شود. 🔸تابستان حالا ڪہ تمام می‌شود، بہ نظر قشنگ و قشنگ‌تر مے رسد! 🔹و ما همیشہ دیر متوجہ مے شویم. 💢 قدر داشته‌هایمان را بدانیم چراڪہ خیلے زود، دیر مے شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ حڪمت معلم 🔹در مراسم عروسے، پیرمردے در گوشه‌ سالن تنها نشستہ بود ڪہ داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ 🔸معلّم بازنشستہ جواب داد: خیر عزیزم، فقط می‌دانم مهمان دعوتے از طرف داماد هستم. 🔹داماد گفت: آخہ مگہ می‌شہ منو فراموش ڪردہ باشید؟! یادتان هست سال‌ها قبل، ساعت گران‌قیمت یڪے از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید ڪہ باید جیب همه‌ دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همہ باید رو بہ دیوار بایستیم. 🔸من ڪہ ساعت را دزدیدہ بودم از ترس و خجالت خیلے ناراحت بودم ڪہ آبرویم را ببرید، ولے شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه‌ دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌هاے بعد در آن مدرسہ هیچ‌ڪس موضوع دزدے ساعت را بہ من نسبت نداد و خبردار نشد. 🔹استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولے واقعہ را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بستہ بودم. 💢 تربیت و حڪمت معلم، دانش‌آموز را بزرگ می‌ڪند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍ روزگار چہ خوب چہ بد می‌گذرہ 🔹بہ پاهاے خودت موقع راه‌رفتن نگاہ ڪن؛ دائما یڪے جلو هست و یڪے عقب. 🔸نہ جلویے به‌خاطر جلوبودن مغرور می‌شہ، نہ عقبے چون عقب هست شرمندہ و ناراحت. چون می‌دونن شرایطشون مدام عوض می‌شہ. 🔹روزهاے زندگے ما هم دقیقا همین حالتہ. 🔸دنیا دو روزہ؛ روزے با تو و روزے علیہ تو. روزے ڪہ با توست، مغرور نشو و روزے ڪہ علیہ توست، ناامید نشو. 🔹هر دو می‌گذرن. ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 بگردید و خودتان ‌را پیدا ڪنید اگر احتمال بدهید انگشتر عقیقتان در سطل زبالہ گم شدہ باشد چقدر در خاڪ و زبالہ ها مے گردید تا انگشترتان را پیدا ڪنید؟ خودتان را هم همین طور بگردید و پیدا ڪنید. 📚 آیت‌اللہ مجتہدے تہرانے ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 در شبانه‌روز، دہ دقیقہ با خدا خلوت ڪن، از خطاهاے خود استغفار ڪن؛ فضاے دلت روشن می‌شود. اگر این ڪار را ادامہ دهے، بعد چند وقت، این دہ دقیقہ، ڪل روزت را خواهد گرفت! 📚 حاج اسماعیل دولابے رحمت اللہ علیہ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 آنقدر قوے باش‌ڪہ رها ڪنے و آنقدر عاقل‌ باش‌ ڪہ براے آنچہ لایقش‌ هستے صبر ڪنے... ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ پنبه‌دزد، دست بہ ریشش مے ڪشد 🔹تاجرے ڪارش خریدوفروش پنبہ بود و ڪار و بارش سڪہ ڪہ بازرگانان دیگر بہ او حسودے مے ڪردند. 🔸یڪ روز یڪے از بازرگان‌ها نقشہ اے ڪشید و شبانہ بہ انبار پنبہ تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبه‌ها را از انبار بیرون ڪشید و در زیرزمین خانہ خودش انبار ڪرد. 🔹صبح ڪہ شد تاجر پنبہ خبردار شد ڪہ اے دل غافل تمام پنبہ هایش بہ غارت رفتہ است. 🔸نزد قاضے شہر رفت و گفت: خانہ خراب شدم... 🔹قاضے دستور داد ڪہ مامورانش بہ بازار بروند و پرس‌وجو ڪنند و دزد را پیدا ڪنند. اما نہ دزد را پیدا ڪردند و نہ پنبہ ها را. 🔸قاضے گفت: بہ ڪسے مشڪوڪ نشدید؟ 🔹ماموران گفتند: چرا بعضے ها درست جواب ما را نمے دادند. ما بہ آن‌ها مشڪوڪیم. 🔸قاضے گفت: بروید آن‌ها را بیاورید. 🔹ماموران رفتند و تعدادے از افراد را آوردند. 🔸قاضے تاجر پنبہ را صدا ڪرد و گفت: بہ ڪدام‌یڪ از این‌ها شڪ دارے؟ 🔹تاجر پنبہ گفت: بہ هیچ‌ڪدام. 🔸قاضے فڪرے ڪرد و گفت: ولے من دزد را شناختم. دزد بیچارہ آن‌قدر دست‌پاچہ بودہ و عجلہ داشتہ ڪہ وقت نڪردہ جلو آینہ برود و پنبه‌ها را از سر و ریش خودش پاڪ ڪند. 🔹ناگہان یڪے از همان تاجرهاے محترم دستگیرشدہ دستش را بہ صورتش برد تا پنبہ را پاڪ ڪند. 🔸قاضے گفت: دزد همین است. همین حالا مامورانم را مے فرستم تا خانه‌ات را بازرسے ڪنند. 🔹یڪ ساعت بعد ماموران خبر دادند ڪہ پنبہ ها در زیرزمین تاجر انبار شدہ است و او هم بہ جرم خود اعتراف ڪرد. 💢 آدم خطاڪار خودش را لو مے دهد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ موشے ڪہ صد من آهن خورد! 🔹آورده‌اند بازرگانے بود اندڪ مایہ ڪہ قصد سفر داشت. صد مَن آهن داشت ڪہ در خانہ دوستے بہ رسم امانت گذاشت و رفت. 🔸اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج ڪرد. 🔹بازرگان، روزے بہ طلب آهن نزد وے رفت. مرد گفت: آهن تو را در انبار خانہ نہ ادم و مراقبت تمام ڪردہ بودم، اما آنجا موشے زندگے مے ڪرد ڪہ تا من آگاہ شوم همہ را بخورد. 🔸بازرگان گفت: راست مے گویے! موش خیلے آهن دوست دارد و دندان او بر خوردن آن قادر است. 🔹دوستش خوشحال شد و پنداشت ڪہ بازرگان قانع گشتہ و دل از آهن برداشتہ. پس گفت: امروز بہ خانہ من مہمان باش. 🔸بازرگان گفت: فردا باز آیم. 🔹رفت و چون بہ سر ڪوے رسید پسر مرد را با خود برد و پنہان ڪرد. 🔸چون بجستند از پسر اثرے نشد. پس ندا در شہر دادند. 🔹بازرگان گفت: من عقابے دیدم ڪہ ڪودڪے مے برد. 🔸مرد فریاد برداشت: دروغ و محال است، چگونہ مے گویے عقاب ڪودڪے را ببرد؟ 🔹بازرگان خندید و گفت: در شہرے ڪہ موش صد من آهن بتواند بخورد، عقابے ڪودڪے ۲٠ڪیلویے را نتواند گرفت؟ 🔸مرد دانست ڪہ قصہ چیست، گفت: آرے موش نخوردہ است! پسر باز دہ و آهن بستان. 💢هیچ چیز بدتر از آن نیست ڪہ در سخن، ڪریم و بخشندہ باشے و در هنگام عمل سرافڪندہ و خجل. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ تو یڪ بذر ڪاشتہ شدہ هستے 🔹رنج نباید تو را غمگین ڪند. این همان‌ جایے ست ڪہ اڪثر مردم اشتباہ مے ڪنند. 🔸رنج قرار است تو را بیدار ڪند. چون انسان زمانے بیدار مے شود ڪہ زخمے شود. قرار است تو را آگاہ ڪند بہ اینڪہ چیزے درون تو نیاز بہ تغییر دارد. 🔹رنجت را تحمل نڪن، درڪش ڪن. این فرصتے ست ڪہ طبیعت بہ تو دادہ تا بیدار شوے. 🔸اگر حس مے ڪنے در مڪان تاریڪے مدفون شدے و فقط درد مے ڪشے، بدون ڪہ تو یڪ بذر ڪاشتہ شدہ هستے و اینجا نقطہ دگرگونے، رشد، قوے شدن و سبزشدن توست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ سلامتے، خانوادہ و عشق نعمت‌هاے واقعے زندگے هستند 🔹مردے درحالی‌ڪہ بہ قصرها و خانہ هاے زیبا مے نگریست، بہ دوستش گفت: وقتے این همہ اموال را تقسیم مے ڪردند، ما ڪجا بودیم. 🔸دوست او دستش را گرفت و بہ بیمارستان برد و گفت: وقتے این بیمارے ها را تقسیم مے ڪردند، ما ڪجا بودیم! 🔹زمانے ڪہ انسان پیر مے شود تازہ مے فہمد نعمت واقعے همان سلامتے، خانوادہ، عشق، شادے، باهم‌بودن، انرژے جوانے و... است. 🔸نعمت واقعے همین چیزهاے سادہ بودہ ڪہ همیشہ داشتہ ولے هرگز بہ آن‌ها اهمیت ندادہ و دنبال نداشته‌ها بودہ. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ دوراهے نفع و اخلاق 🔹شخصے ڪفشش را براے تعمیر نزد ڪفاش مے برد. 🔸ڪفاش نگاهے بہ ڪفش ڪردہ مے گوید: این ڪفش سہ ڪوڪ مے خواهد و اجرت هر ڪوڪ ۱۰ تومان مے شود ڪہ درمجموع خرج ڪفش مے شود ۳۰ تومان. 🔹مشترے قبول مے ڪند. پول را مے دهد و مے رود تا ساعتے دیگر برگردد و ڪفش تعمیرشدہ را تحویل بگیرد. 🔸ڪفاش دست‌به‌ڪار مے شود. ڪوڪ اول، ڪوڪ دوم و در نہایت ڪوڪ سوم و تمام. 🔹اما با یڪ نگاہ عمیق درمے یابد اگرچہ ڪار تمام است ولے یڪ ڪوڪ دیگر اگر بزند عمر ڪفش بیشتر می‌شود و ڪفش ڪفش‌تر خواهد شد. 🔸از یڪ‌سو قرار مالے را گذاشتہ و نمے شود طلب اضافہ ڪند و از سوے دیگر دو دل است ڪہ ڪوڪ چہارم را بزند یا نزد. 🔹او میان نفع و اخلاق و میان دل و قاعدہ توافق ماندہ است. یڪ دوراهے سادہ ڪہ هیچ‌ڪدام خلاف عقل نیست. 🔸اگر ڪوڪ چہارم را نزند هیچ خلافے نڪردہ اما اگر بزند بہ انسانیت تعظیم ڪردہ است. 🔹اگر ڪوڪ چہارم را نزند روے خط توافق و قانون جلو رفتہ اما اگر بزند صداے عشق او آسمان اخلاق را پر خواهد ڪرد! 💢 دنیا پر از فرصت ڪوڪ چہ ارم است و من و تو ڪفاش‌هاے دو دل. ◽مہربانے را اگر قسمت ڪنیم ◽من یقین دارم بہ ما هم می‌رسد ◽آدمے گر ایستد بر بام عشق ◽دست‌هایش تا خدا هم مے رسد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ از سختے زندگے ناراحت نباش 🔹چرا از سختے زندگے ناراحتے؟! 🔸بہ یاد داشتہ باش صداے آب هرگز زیبا نخواهد بود؛ اگر صخرہ و سنگ در مسیر رود نباشد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ ترس از شڪست مانع موفقیت مے شود 🔸فردے از ڪشاورزے پرسید: آیا گندم ڪاشتہ اے؟! 🔹ڪشاورز جواب داد: نہ، ترسیدم باران نبارد. 🔸مرد پرسید: پس ذرت ڪاشتہ اے؟ 🔹ڪشاورز گفت: نہ، ترسیدم ذرت‌ها را آفت بزند. 🔸مرد پرسید: پس چہ چیزے ڪاشتہ اے؟! 🔹ڪشاورز گفت: هیچ‌چيز، این‌طورے خیالم راحت است! 💢 همیشہ بازنده‌ترین افراد در زندگے ڪسانے هستند ڪہ از ترسشان هرگز بہ هیچ ڪارے دست نمے زنند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ بر خويشتن بدى نكن 🔹شخصى بہ خردمندے نوشت: بہ من چيزى از علم بياموز! 🔸خردمند در جواب گفت: دامنہ علم گسترده‌تر است ولى اگر مى توانى بدى نكن بر آن كہ دوستش مے دارى. 🔹مرد گفت: اين چہ سخنى است كہ مى فرمایید. آيا تاكنون ديده‌ايد كسى در حق محبوبش بدى كند؟ 🔸خردمند پاسخ داد: آرى! جانت براى تو از همہ چيز محبوب‌تر است. هنگامى كہ گناہ مى كنى بر خويشتن بدى كرده‌اى. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ هرڪارے بہ وقت خودش 🔹روزے دو بازرگان بہ حساب معاملہ هايشان مے رسيدند. 🔸در پايان، يكے از آن دو بہ ديگرے گفت: طبق حسابے كہ كرديم من يڪ دينار بہ تو بدهكار هستم. 🔹بازرگان ديگر گفت: اشتباہ مے كنے! تو یڪ‌ونيم دينار بہ من بدهكار هستے. 🔸آن دو بر سر نيم دينار باهم اختلاف پيدا كردند و تا ظہر براے حل آن باهم حرف زدند اما باز هم اختلاف، سر جايش ماند. 🔹هر دو بازرگان از دست هم خشمگين شدند و با سروصدا تا غروب آفتاب باهم درگير بودند. 🔸سرانجام بازرگان اولے خستہ شد و گفت: بسيارخب! تو درست مے گويے! يڪ روز وقت ما به‌خاطر نيم دينار بہ هدر رفت. 🔹سپس يڪ‌ونيم دينار بہ بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به‌سمت خانہ اش بہ راہ افتاد. 🔸شاگرد بازرگان اولے پشت‌سر بازرگان دوم دويد و خودش را بہ او رساند و گفت: آقا، انعام من چے شد؟ 🔹بازرگان ۱۰ دينار بہ شاگرد همكارش انعام داد. 🔸وقتے شاگرد برگشت بازرگان اولے بہ او گفت: مگر تو ديوانہ اے پسر؟! كسے كہ به‌خاطر نيم دينار، يڪ روز وقت خودش و مرا بہ هدر داد، چگونہ بہ تو انعام مے دهد؟! 🔹شاگرد ۱۰ دينار انعام بازرگان دومے را بہ اربابش نشان داد. آن مرد خيلے تعجب كرد و در پے همكارش دويد. 🔸وقتے بہ او رسيد با حيرت از او پرسيد: آخر تو كہ به‌خاطر نيم دينار اين همہ بحث و سروصدا كردے، چگونہ بہ شاگرد من انعام دادے؟! 🔹بازرگان دومے پاسخ داد: تعجب نكن دوست من، اگر كسے در وقت معاملہ نيم دينار زيان كند در واقع بہ اندازہ نيمے از عمرش زيان كردہ است چون شرط تجارت و بازرگانے حكم مے كند كہ هيچ مبلغے را نبايد ناديدہ گرفت و همہ چيز را بايد بہ حساب آورد. 🔸اما اگر كسے در موقع بخشش و كمڪ بہ ديگران گرفتار بے انصافے و مال‌پرستے شود و از كمڪ‌كردن خوددارے كند، نشان دادہ كہ خسيس است. 🔹پس من نہ مے خواهم به‌اندازہ نيمے از عمرم زيان كنم و نہ حاضرم خسيس باشم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ زبالہ هاے درون 🔹بوے رایحہ خوش از ڪسے ڪہ زبالہ حمل مے ڪند، برنخواهد خواست. 🔸تا زبالہ ها را دور نریزے و خود را نشویے این بو، هم خودت و هم دیگران را آزار مے دهد. 🔹زبالہ هاے درون نیز چنین است، باید آن‌ها را از وجود خود بزدایے. 🔸زبالہ هایے همچون منت، حسادت، حرص، تعصب، خشم، رقابت، مقایسہ، تنفر و... 🔹مراقبہ و آگاهے، شما را بہ پاڪسازے درونے سوق مے دهد. ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍️ داماد دروغ‌گو 🔹پسرے بہ خواستگارے دخترے رفت. 🔸خانوادہ دختر از او پرسيدند: وضع مالے شما چطور است؟ 🔹پسر جواب داد: عالے است. 🔸بہ او گفتند: تحصيلاتتان بہ ڪجا رسيدہ؟ 🔹جواب داد: تحصيلات عاليہ دارم. 🔸پرسيدند: موقعيت خانوادگے تان چطور است؟ 🔹گفت: نظير ندارد. 🔸بہ او گفتند: شغل شما چيست؟ 🔹جواب داد: از ڪارڪردن بے نيازم ولے بہ ڪار تجارت مشغولم. 🔸از پسر پرسيدند: شہرت شما در شہر و محل تولدتان چگونہ است؟ 🔹در جواب گفت: بہ خوش‌خلقے معروفم. 🔸عروس و پدر و مادرش از اين همہ سجاياے اخلاقے بہ حيرت افتادہ بودند و قند توے دلشان آب می‌شد. 🔹مادر عروس در نہايت شادمانے گفت: ایشان با اين همہ صفات و اخلاق پسنديدہ آيا عيبے هم دارد؟ 🔸مادر پسر جواب داد: فقط يڪ عيب ڪوچڪ دارد و آن هم اين است ڪہ خيلے دروغ مے گويد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍ عجایب واقعے نعمت‌هایے ست ڪہ خدا دادہ 🔹معلمے از دانش‌آموزان خواست تا عجایب هفتگانہ جہان را بنویسند. دانش‌آموزان شروع بہ نوشتن ڪردند. 🔸معلم نوشتہ هاے آن‌ها را جمع‌آورے ڪرد. با آنڪہ همہ جواب‌ها یڪے نبود اما بیشتر دانش‌آموزان بہ موارد زیر اشارہ ڪردہ بودند: 🔺اهرام مصر، تاج محل، ڪانال پاناما، دیوار بزرگ چین و... 🔹در میان نوشتہ ها ڪاغذ سفیدے نیز بہ چشم می‌خورد. 🔸معلم پرسید: این ڪاغذ سفید مال چہ ڪسے است؟ 🔹یڪے از دانش‌آموزان دست خود را بالا برد. 🔸معلم پرسید: دخترم چرا چیزے ننوشتے؟ 🔹دخترڪ جواب داد: عجایب موجود در جہان خیلے زیاد هستند و من نمے توانم تصمیم بگیرم ڪہ ڪدام را بنویسم. 🔸معلم گفت: بسیارخب، هرچہ در ذهنت است بہ من بگو، شاید بتوانم ڪمڪت ڪنم. 🔹در این هنگام دخترڪ مڪثے ڪردہ و گفت: بہ نظر من عجایب هفتگانہ جہان عبارتند از لمس‌ڪردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس‌ڪردن، خندیدن و عشق‌ورزیدن. 🔸پس از شنیدن سخنان دخترڪ، ڪلاس در سڪوتے محض فرورفت. 🔹اڪنون تازہ همہ بہ حقیقتے مہم آگاہ شدہ بودند؛ آرے، عجایب واقعے همین نعمت‌هایے هستند ڪہ ما آن‌ها را سادہ و معمولے مے انگاریم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍ تڪیه‌گاہ، فقط خدا 🔹هنگامے ڪہ برادران یوسف مے خواستند او را بہ چاہ بیفڪنند، وے خندید. 🔸برادرانش تعجب ڪردند و گفتند: براے چہ مے خندے؟ 🔹یوسف گفت: فراموش نمے ڪنم روزے را ڪہ بہ شما برادران نیرومندم نظر افڪندم و خوشحال شدم و گفتم ڪسے ڪہ این همہ یار و یاور نیرومند دارد، از حوادث سخت چہ غمے خواهد داشت. 🔸روزے بہ بازوان شما دل بستم، اما اڪنون در چنگال شما گرفتارم و بہ شما پناہ مے برم. 🔹خدا شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم ڪہ بہ غیر او حتے بر برادرانم تڪیہ نڪنم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
🕊 🕊 ✍ در دنیا دنبال چیزے باش ڪہ در آخرت به‌دردت بخورد 🔸مرد زاهدے ڪنار چشمہ اے نشست تا آبے بنوشد وخستگے در ڪند. درون چشمہ سنگ زیبایے دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و بہ راهش ادامہ داد. 🔹در راہ بہ مسافرے برخورد ڪہ از شدت گرسنگے بہ حالت ضعف افتادہ بود. 🔸ڪنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و بہ او داد. 🔹مرد گرسنہ هنگام خوردن نان چشمش بہ سنگ گرانبہاے درون خورجین افتاد. 🔸نگاهے بہ زاهد ڪرد و گفت: آیا آن سنگ را بہ من مے دهے؟ 🔹زاهد بےدرنگ سنگ را درآورد و بہ او داد. 🔸مسافر از خوشحالے در پوست خود نمے گنجید. او مے دانست این سنگ آن‌قدر قیمتے است ڪہ با فروش آن مے تواند تا آخر عمر در رفاہ زندگے ڪند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجلہ بہ طرف شہر حرڪت ڪرد. 🔹چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت: من خیلے فڪر ڪردم، تو با اینڪہ مے دانستے این سنگ چقدر ارزش دارد، خیلے راحت آن را بہ من هدیہ ڪردے. 🔸بعد دست در جیبش برد و سنگ را درآورد و گفت: من این سنگ را بہ تو برمےگردانم، در عوض چیز گرانبہاترے از تو مے خواهم. 🔹بہ من یاد بدہ چگونہ مے توانم مثل تو باشم و به‌راحتے از دنیا و متعلقاتش بگذرم. ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈