eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃📽| بخشهایی از گفتگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با 🌈🦋 👇💜🌸
🍃📽| ... گفتگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با 🌈🦋 👇🌱💜
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🍃📽| #مصاحبه... #قسمت_اول گفتگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید🌈🦋 👇🌱💜
🍃📽| 🎈🌿 متولد 26 فروردین ماه سال 74 فرزند دوم و پسر ارشد خانواده و از کودکی پسری بسیار بازیگوش و پر جنب و جوش بود. 💜بسیار شوخ طبع بود و در مدرسه و دانشگاه با دوستانش شیطنت می‌کرد. دوران دبیرستان را در دبیرستان امام صادق(ع) منطقه2 تهران در رشته علوم و معارف اسلامی گذراند و علاقه بسیار زیادی به رشته علوم سیاسی داشت. چون علاقه زیادی به قشر روحانیت داشت رشته فقه و حقوق را در مدرسه عالی شهید مطهری انتخاب کرد و به ادامه تحصیل پرداخت. چون دو دایی شهید شده بودند از کودکی با مفهوم شهید و شهادت آشنا شده و در این مسیر قرار گرفت و علاقه خاصی به مطالعه سیره شهدا داشت. 💙شهید از شهدای دهه هفتادی مدافع حرم حضرت زینب(س) بود که 21 آبان سال 94 در سن 20 سالگی طی عملیاتی مستشاری در حلب سوریه به فیض شهادت نائل شد. ویژگی‌های از نگاه و او که روزها و سال‌ها شاهد بزرگ شدن فرزند و برادر خود بوده‌اند، رنگ متفاوتی دارد. ...😌 🦋💐 🌸 ☔️🌙|•° @dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🍃📽| #مصاحبه... #قسمت_اول گفتگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید🌈🦋 👇🌱💜
🍃📽|°• ... 🎈🌿|•°تسنیم : در آخرین ارتباطی که با هم داشتید چه گفتید؟ 🌸|‌•° : دفعه‌های آخر در ارتباطات تلفنی خیلی غُر می‌زد از اینکه خسته شده... من احساس می‌کردم از دوری خانواده و یا سختی جا خسته شده... این مدل حرف زدن‌ها از خیلی بعید بود. منتها جدی حرف نمی‌زد و خیلی کم مظلوم می‌شد یعنی اغلب با شیطنت‌های خاصی و با شوخی و خنده حرف‌های جدی‌اش را می‌گفت... آخرین بار سه‌شنبه بود که تماس گرفت، گفت پنجشنبه، جمعه برمی‌گردم اگر نشد تا دوشنبه خانه هستم و با مظلومیت خاصی گفت خیلی خسته‌ام دیگر نا ندارم بهش گفتم دو، سه روز دیگه می‌آیی... من و مامان خیلی ذوق داشتیم باهاش حرف بزنیم و گوشی تلفن دست دوتایمان بود... در همین حین مامان شروع به صحبت با محمدرضا کرد... یکسری حرف‌هایش برایم خیلی سنگین بود خصوصا آن موقعی که مدت زیادی بود ندیده بودیم و توی خطر بود و حرف‌هایش بوی خاصی می‌داد... بعد که صحبتش با مامان تمام شد دوباره با من صحبت کرد و گفت: مامان و بابا را راضی کردی؟ چون از من قول گرفته بود بعد از دو ماهی که برمیگردد مادر و پدر را راضی کنم که برایش به خواستگاری برویم و من هم شب قبل اعلام رضایت را گرفته بودم... ...😌 🦋💐 🌸 ☔️🌙|•° @dehghan_amiri20 🌙☔️
🍃📽| ... مصاحبه تفصیلی خبرگزاری تسنیم با ✨🦋 👇🌱💜
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🍃📽| #مصاحبه... #قسمت_دوم مصاحبه تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید✨🦋 👇🌱💜
🍃📽| ... به خاطر حرفهایی که به مادرم زده بود از دستش عصبانی شدم و گفتم: «محمد یا منو مسخره کردی یا خودت را آدم یا شهید می‌شود یا زن می‌گیرد دوتاش با هم نمی‌شود» بعد یک حالت جدی به خودش گرفته و مثل کسانی که استاد هستند و با شاگردشان حرف می‌زنند به من گفت: تو خجالت نمی‌کشی! من باید برای تو هم حدیث بخوانم؟؟ گفتم حالا چه حدیثی را به من می‌گویی؟ گفت: «امیرالمومنین می‌فرماید برای دنیایت جوری برنامه‌ ریزی کن تا ابد زنده‌ای و برای آخرتت جوری کار کن که همین فردا می‌خواهی بمیری» من خیلی امیدوار شدم و گفتم : الحمدالله باز حواسش به این دنیا است و به گفتم «بابا راضی شد حله!» بعد ذوق کرد و همان راضی‌ام ازت‌ها را شروع کرد و گفت : به نیابت از تو یک زیارت خوب در حرم حضرت زینب به جا می‌آورم. ... 😌 🦋💐 🌸 ☔️🌙|•° @dehghan_amiri20
🍃📽| ... مصاحبه تفصیلی خبرگزاری تسنیم با ✨🦋 👇🌱💜
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🍃📽| #مصاحبه... #قسمت_سوم مصاحبه تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید✨🦋 👇🌱💜
🍃📽| این یک هفته آخر من و خانواده حال خیلی بدی داشتیم... دقیقا یک هفته قبل از شهادتش خواب دیدم که در منزلمان یک مراسمی برگزار شد و عکسی از که لباس سبز پوشیده که الان در فضای مجازی منتشر شده را به دیوار زدند... آنقدر این عکس به نظرم قشنگ آمد که در خواب دو، سه بار سوال کردم که این عکس زیبا از کجا آمده؟ اما هیچ کس جوابم را نمی‌داد. بعد گفتم : که اصلا عکس را برای چه اینقدر بزرگ کردیم و در دیوار زدیم؟ این را که پرسیدم یک شخصی که نمی‌دانم چه کسی بود از پشت جوابم را داد و گفت : «خبر شهادت محمدرضایتان آمده» در تمام آن یک هفته در اضطراب بودم... سه‌شنبه که تماس گرفت یادم است فقط بهش می‌گفتم : مراقب خودت باش داری چه کار می‌کنی؟ کار خطرناکی که نمی‌کنی؟ می‌گفت: مگر اینجا چه خبر است که بخواهیم کار خطرناک کنیم.. اینقدر این حرف را بهش گفتم که آخر عصبانی شد و گفت: چرا اینقدر می‌گویی مراقب خودت باش؟! ... 😌 🦋💐 🌸 ☔️🌙|•° @dehghan_amiri20