eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌جملہ عالے آل احمد در مورد افراد غربزدہ 💠 دقیقا زد وسط خال ! 👆افراد غربزدہ جامعہ ما را ببینید ، دقیقا همین ویژگے را دارند ! ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🌼 #نعم_الرفیق 🌼 فصل یازدهم: روز وداع قسمت چہارم رزمندگان بعد از مقاومتے طولانے ناچار بہ عقب‌نشین
💎 💎 فصل دوازدهم: بہ انتظار علے قسمت اول یڪ شب ڪارم طول ڪشید، دیر بہ خانہ رسیدم. امیر گرسنہ بود و حسین از گریہ هایش ڪلافہ شدہ بود. فورے غذاے ساده‌اے درست ڪردم و دادم بچہ ها خوردند. امیر را خواباندم. حسین رفت وضو بگیرد. رجب برگشت خانہ، از پلہ ها بالا مےآمد ڪہ چشمش بہ من افتاد. گُر گرفت و گفت: «تو چرا دست از سر من و بچہ هام برنمےدارے؟! چرا گورت رو از این خونہ گم نمے ڪنے برے بیرون؟!» با خودم گفتم: «زهرا! هرچے لال شدے و جواب این مرد رو ندادے، دیگہ بسہ.» آن‌قدر در این سال‌ها دندان روے جگر گذاشتم، جگرم پارہ شدہ بود! صدایم را بلند ڪردم و گفتم: «حاج‌آقا! مے دونے چرا نمے رم؟ چون سرمایہ من تو این خونہ ست؟!» نیشخندے زد و گفت: «سرمایہ؟! ارث و میراث خونہ بابات رو آوردے ما خبر نداریم؟!» - نه‌خیر! برو تو آشپزخونہ رو نگاہ ڪن! حسین را دید آستین بالا زدہ و وضو مے گیرد. - خب چیہ؟! حسین دارہ وضو مے گیرہ نماز بخونہ. - براے چے وضو مے گیرہ؟! الان وقت نماز خوندنہ؟! حسین نمازش رو آخر شب مے خونہ؟! نه‌خیر آقا! اون بچہ دارہ آمادہ مےشہ برہ تو اتاق علے و امیر نمازشب بخونہ. شدہ عین برادراے شہیدش. سرمایہ زندگے من حسین و امیرن! حالا من این ثروت بزرگ رو بدم دست تو؟! ڪور خوندے! من تا آخرین نفس هستم تا بچہ هام رو بہ نتیجہ برسونم. اون دوتا رفتن و عاقبت‌به‌خیر شدن. پاے این دوتا هم مے مونم و بزرگشون مے ڪنم. بہ طرفم حملہ ڪرد. تعادلم را از دست دادم و از پلہ هاے طبقہ اول پرت شدم. خدا رحم ڪرد دست و پایم نشڪست! سرم گیج مے رفت. حسین از پله‌ها پایین آمد، اشارہ ڪردم، برگردد. مے دانست هروقت من و پدرش دعوا مے ڪنیم، او حق دخالت ندارد. صداے گریہ امیر از داخل خانہ بلند شد. رجب بہ طرفم آمد. گفتم حتما ترسیدہ و مے خواهد دلجویے ڪند. روایت زندگے زهرا همایونی: مادر شہیدان امیر و علے شاہ آبادے ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 هیچڪے واسم نمے گیرہ جاتو .. از همہ دل بریدم الا تو ..❤️‍🩹 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 🥀 خونہ شون طبقہ آخربود و ڪلے پلہ مے خورد فعلا دست و بالش براے خرید خونہ بزرگ و دلباز تنگ بود ولے از هنر معرفت چیزے ڪم نداشت تموم پلہ ها رو رنگ زدہ بود و مے گفت :پلہ ها رو رنگ زدم تا خانمم وقتے میاد پایین و برمےگردہ با دیدن این رنگا دلش باز شہ...💕 شہید محسن حججی 🥀 شادے روح شہدا صلوات 🥀 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁 🍁 سورہ حدید، آیہ 23: لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ بر آنچہ از دستتان مے رود اندوهگین نباشید ... ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از از مامان بگو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اسم پسرم مهیاره یعنی یار ماه و ماه هم که قمر بنی هاشم هست... ماجرای عنایت ویژه حضرت ابوالفضل (ع) به گیتی قاسمی بازیگر سینما و تلویزیون 🛎 فصل جدید برنامه به‌زودی از شبکه دوم سیما 📺 تماشای فصل‌های قبلی برنامه در تلوبیون: telewebion.com/program/0xbf7c82d ✅ برنامه «از مامان بگو»، روایت‌های ناب مادرانه را دنبال و به دوستان معرفی کنید: eitaa.com/joinchat/1459422059C6a0e38f3fa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 🌼 سرخوشے این جہان، لذت یڪ آن بُوَد آنچہ تورا خوش‌تر است، راہ بہ آنم بدہ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧 🌧 ختم قرآن براے تعجیل در ظہور بہ نیابت از: شہید محمدرضا دهقان‌ امیرے صفحہ : 78 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 🌿 هرچند حال‌ و روز زمین‌ و زمان‌ بد است یڪ‌ تڪه‌ از بہشت‌ در آغوش‌ مشہد است..🖤 -شہادت‌امام‌رضا‌- چہارشنبہ هاے امام رضایی🌿 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 🌿 🍃آرام مے گیرد دلم شہادت امام رضا 🌿 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ 🔴هدیہ بہ خادم الرضا سلام اللہ علیہ شہید رئیسے صلوات بفرستیم ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💎 #قصہ_ننہ_علے 💎 فصل دوازدهم: بہ انتظار علے قسمت اول یڪ شب ڪارم طول ڪشید، دیر بہ خانہ رسیدم. امی
💎 💎 فصل دوازدهم: بہ انتظار علے قسمت دوم گوشہ لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روے زمین تا جلوے در حیاط ڪشاند. دست‌وپا مے زدم، نفسم بالا نمے آمد، ڪم ماندہ بود خفہ شوم! از زمین بلندم ڪرد. با پاے برهنہ هُلم داد بیرون خانہ و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربہ بہ در زدم و گفتم: «رجب! باز ڪن. شبہ بے انصاف! یہ چادر بدہ من سرم ڪنم.» زنجیر پشت در را انداخت و چراغ‌هاے خانہ را خاموش ڪرد. پشت در نشستم، از خجالت سرم را پایین مے انداختم تا رهگذرے صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: «این هم عاقبت تو زهرا! مردم با این سر و وضع ببیننت چہ فڪرے مے ڪنن؟!» یڪے دو ساعتے ڪنار پیاده‌رو نشستم. آخر شب ڪسے جز من در خیابان دیدہ نمے شد. سرما بہ جانم افتادہ بود. گاهے چند قدم راہ مے رفتم تا دست و پایم خشڪ نشود. ماشین پلیس از ڪنارم رد شد و ڪمے جلوتر توقف ڪرد؛ دنده‌عقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهے بہ من انداخت و گفت: «خانوم! چرا اینجا نشستے؟! پاشو برو خونہ ات. دیروقتہ.» سرم را بالا گرفتم و گفتم: «من خونہ ندارم، ڪجا برم؟!» از ماشین پیادہ شد و بہ طرفم آمد. ڪنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم مے لرزید. سرما تا مغز استخوانم رفتہ بود. ابرو در هم ڪشید و گفت: «یعنے چے خونہ ندارم؟! بہت میگم این جا نشین.» دستانم را بردم زیر بغلم تا ڪمے گرم شوم. گفتم: «تا صبح هم بگے، جواب من همونہ ڪہ شنیدے! من خونہ ندارم، بچہ هامم شہید شدن. دو سہ ساعت پیش شوهرم از خونہ بیرونم ڪرد. خونہ من بہشت زهراست.» جا خورد. انتظار شنیدن همچین جوابے را نداشت. رفت سمت ماشین، ڪمے ایستاد. دوبارہ بہ طرف من برگشت. - ڪمڪے از دست من بر میاد مادر؟! می‌خواے با شوهرت حرف بزنم؟! - فایدہ ندارہ پسرم! خون جلوے چشمش رو بگیرہ، استغفراللہ خدا رو هم بندہ نیست. بہ حرف هیچ‌ڪس گوش نمیدہ. سرش را پایین انداخت و گفت: «حاج‌خانوم! نمےشہ ڪہ تا صبح تو سرما بمونے! دوستے، فامیلے، ڪسے رو دارے ببرمت اونجا؟!» با گوشہ روسرے، بینے ام را پاڪ ڪردم. معلوم بود سرما خورده‌ام. در جوابش گفتم: «یہ داداش دارم ڪہ چند سالہ با هم رفت‌و‌آمد نداریم؛ خیلے وقتہ ندیدمش.» با احترام در ماشین را برایم باز ڪرد و نشستم داخل تا گرم شوم. بارانْ نم‌نم مے بارید. پیش خودم گفتم: «ببین زهرا! آسمون هم دارہ بہ حال تو گریہ مے ڪنہ.» آدرس خانہ برادرم را بہ مأمور پشت فرمان دادم و حرڪت ڪردیم. از گذشتہ ام پرسیدند، از شہادت بچہ ها، و رجب. صداے باران شدیدے ڪہ بہ سقف ماشین مے خورد‌، مرا بہ خاطرات خانہ دایے و ڪودڪے ام برد. چشمانم را بستم و دیگر صدایے نشنیدم. چند روزے خانه‌ے محمدحسین ماندم. یڪ لقمہ نان مے خوردم، هزار جور متلڪ مے شنیدم. محمدحسین ڪہ دل خوشے از رجب نداشت، براے خون ڪردن دل من فرصت را مناسب دید. با وساطت دوست و آشنا رجب ڪوتاہ آمد و بہ خانہ برگشتم؛ اما با دلے شڪستہ. حسین و امیر را بہ سینہ ام چسباندم، دلم آرام گرفت. چشمم بہ رجب افتاد، گفتم: «نفرینت نمے ڪنم؛ اما از آهے ڪہ دامنت رو مے گیرہ بترس!» روایت زندگے زهرا همایونی: مادر شہیدان امیر و علے شاہ آبادے ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 💔 اے رفتہ و بر سینہ ما داغ نہادہ... سوگند بہ جان تو؛ ڪہ اندر دل مایے... ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💚 💚 مے گفت : یڪے برامادرتون‌ یھ ‌ڪارۍ ڪنھ ، -مگھ‌ جبرانش ‌نمےڪنید !؟ برید در خونھ‌ خانوم ‌اُمُ‌البَنـین تا مےتونید نوڪرۍ ڪنید ؛ -حضرت‌عبّاس‌؏ بےجواب‌ نمیزارھ !! -'ڪنیزت‌را‌ڪنیزم‌اُمُ‌العَبٰاس💔'- ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 📝 🔹 مال تاجرے در تیمچہ آتش گرفت و همہ اش سوخت. شخصے بہ من گفت: روز قبل از آتش سوزے من آنجا بودم، سیدے از اولاد پیغمبر حاجتے داشت. پول میخواست و آنہا این سید را مسخرہ ڪردند، پول او را ڪہ ندادند، هیچ، مسخرہ اش هم ڪردند. فردا دڪان همان مغازہ آتش گرفت. آنقدر گرم است بازار مڪافات عمل دیدہ گر بینا بود هر روز روز محشر است 📚 آیت اللہ مجتہدے تہرانے رہ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈