⚡️ریزش رحمت خدا در ماه مهمانی خدا
🍀الإمام الصادق عليه السلام : ثَلاثَةٌ مِن رَوحِ اللّهِ : التَّهَجُّدُ فِي اللَّيلِ بِالصَّلاةِ ، و لِقاءُ الإِخوانِ ، وَالصَّومُ .
🌺امام صادق عليه السلام : سه چيز از رحمت خداست : شب زنده دارى و نماز گزارى در شب ، ديدار با برادران، و روزه گرفتن
📚مستدرک الوسائل ، ج۷ ، ص۴۹۸
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#حدیثی
#مناسبتی
#رحمت_خدا
#روزه_گرفتن
#ماهی_قرمز
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هفتاد_و_شش
🔹ضحی طرح اسلیمی گلدوزی شده روی مانتو و مقنعه خانم خدمتکار کافی شاپ را تازه دید. لبه های آستین، روی جیب های پاکتی و لابلای دکمه های مانتو، از همان طرح اسلیمی، کار شده بود. ناخودآگاه با دیدن آن، لبخند زد. خوشش آمده بود. فکری به ذهنش خورد. از همان پشت میز، سرش را خم کرد تا کفش های خانم خدمتکار نگاه کند. حدسش درست بود. کفش ها هم با مانتو و مقنعه، هماهنگ بود. سحر هم نگاه سرگردانش به اطراف بود. از اینکه نتوانسته بود ضحی را راضی به برگشت کند احساس شکست می کرد. با حالت ناراحتی گفت:
- قشنگنه ولی حوصله موندن این جا رو ندارم. مطمئنی همه شون دکتر و پرستارن؟
🔺از خانم نسبتا چاقی که پشت میز کناری نشسته بود پرسید:
- ببخشید خانم شما پرستار هستید؟
- خیر عزیزم. پزشک عمومی ام.
- ببخشید نفهمیدم. مرسی.
🔸سحر سرش را پایین انداخت و به پاکت نامه ای که روی دستش مانده بود، زل زد. خدمتکار سینی همبرگر و مخلفاتش را از روی میز گذاشت. ضحی تشکر کرد. یاد خانم وفایی افتاد. بشقاب نارنجی رنگ را جلوی سحر گذاشت و همبرگش را داخل بشقاب قرار داد. سحر دمغ و ساکت بود. همبرگر را برداشت. بدون اینکه سُس روی آن بریزد؛ گاز زد. خدمتکار با دو لیوان بزرگ موهیتو برگشت. آن ها را جلویشان گذاشت و لبخند زد. ضحی باز هم تشکر کرد اما سحر، چیزی نگفت. گاز سوم را به همبرگرش زد. به روزهایی فکر می کرد که باید بدون ضحی در بیمارستان کار کند. تا آن روز هر اتفاق ناجوری می افتاد، ضحی گردن می گرفت. حمایت های پزشکی ضحی باعث می شد اشتباهات سحر کمتر شود اما حالا دیگر خودش بود و خودش. حالا دیگر شده بود یک ماما مثل بقیه ماماها. نه یک مامایی که با پزشکی دوست است. از این وضعیتی که گرفتارش شده بود ناراحت بود. گاز دیگری به همبرگر زد و با همان حالت واماندگی پرسید:
- حالا واقعا برنمی گردی؟ من بدون تو چی کار کنم؟ این همه سال با هم بودیم.
- شرمنده.
- خب پس کارت چی؟ کجا می خوای کار کنی؟
- هنوز فکرشو نکردم. یکی دو جا درخواست دادم ولی جوابی ندادن. نمی دونم
- بله دیگه. آدم دکتر که باشه خیالش راحته همه جا کار هست براش. اونم تو که همه رو جذب خودت می کنی. باشه. برنگرد. به درک. دوستی مون به درک.
- چه ربطی داره؟ چرا عصبانی می شی خب.
- عصبانی نشم؟ من و ول کردی با پرهام پاچه گیر. احساس آدم های گرگ زده رو دارم.
- پرهام که با شما خوبه. با من و چادر و نظراتم مشکل داره.
🔺سحر حوصله اش سر رفت. گاز دیگری به همبرگر زد و نجویده، قورت داد. بقیه اش را داخل بشقاب رها کرد. کیفش را روی دوش انداخت و گفت:
- خوش باشی هر جا هستی!
- ای بابا چرا ناراحت می شی. همبرگرت رو تموم نکردی.
- گرسنه نیستم. فعلا.
🔹ضحی انتظار دیدن چنین رفتاری را داشت. خواست دنبالش برود اما بهتر دید او را تنها بگذارد. بالاخره رد کردن نامه رئیس بیمارستان کم چیزی نبود و حتما سحر برای گرفتن آن نامه، خیلی زحمت کشیده بود. خانم خدمتکار که رفتن سحر را دید جلو آمد:
- کمکی از من برمی یاد؟ برم دنبالشون؟
- نه عزیزم. ممنونم. ببخشید سوال می کنم. مانتوتون رو خیلی دوست داشتم. از کجا خریدین؟
- مغازه پوشاک بهار. چند تا مغازه بالاتره. براتون چیزی بیارم؟
- نه خیلی ممنونم. لطف کردید.
🔸خانم خدمتکار رفت و ضحی در سکوت، خیره به انعکاس آفتاب از پنجره های رنگی، همبرگرش را خورد. به صندلی خالی سحر نگاه کرد. فکر کرد اگر باز هم اصرار کرد، به او چه باید بگوید. یاد سوال خانم بحرینی افتاد و درماندگی خودش از پاسخ دادن:
- شما که خانواده ولایی هستین، چرا تو بیمارستان های دیگه مشغول به کار نشدین؟ چرا بیمارستان آریا که موضعشون مشخص و مشهوره؛ کار می کنین؟
و وقتی سکوت ضحی را دیده بود ادامه داد:
- سواله فقط. گفتم شاید هدفی پشت این مسئله هست.
- بله هدفی داشتم که متاسفانه بهش نرسیدم.
🔹نگاه ضحی به صورت خانم بحرینی قفل شد. خانم دکتر بحرینی منتظر ادامه حرف ضحی ماند. لبخند همیشگی اش را داشت. ضحی نگاهش را روی دستانش برد و گفت:
- می خواستم ریاست بیمارستان رو بگیرم.
- برای چی؟
- برای اینکه نظام بیمارستان آریا رو تغییر بدم. اونجا خیلی راحت همه ... یعنی نمی خواستم جایی باشه که آدم هاش راحت گناه بکنن. فکر کردم شاید بتونم به جایگاه ریاست برسم یا لااقل در حدی که بتونم نظراتمو روی سیستم مدیریتی بیمارستان دخالت بدم. اما خب موفق نشدم. نظر هیات امنا رو جلب کرده بودم. اما دیگه نتونستم ادامه بدم.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨السلام علیک یا صاحب الزمان
🌺آقاجان می دانم با نادانی هایم دلتان را رنجانده ام .
🍀هر کار کردم نتوانستم خودم را راضی کنم که برایتان ننویسم.
هر چه باشد پدر مهربانم هستی و من کجا برم بهتر از آغوش پدرانه تان ؟
🌸آقاجان همیشه من را غرق نوازش هایت نموده ای و از خطاهایم چشم پوشی کرده ای.
آقاجان خودتان می بینی وضعیت بیمارگونه ام را که موجب اذیت دیگران می شود.
آقاجان از همان دعاهای خاصه تان که برای نورچشمی ها یتان می کنی برایم دعا کن.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
✍️در محضر جزء هفتم قرآن کریم
😡دشمنى يهود با مسلمانان، تاريخى و ريشه دار است. مائده/82
🍞رزق همه به دست خداست، پس عجله و حرص و حرام خوارى نداشته باشيم. مائده/88
🌼عمل كردن به احكام، بهترين شكر است. مائده/89
👿 قمار و شراب، ابزار كار شيطان براى ايجاد كينه و دشمنى است. مائده/91
😏 استهزا، يكى از جنگ هاى روانى دشمن و براى تضعيف روحيه ى رهبران( و پیروان آنها) است كه بايد در برابر آن مقاومت كرد. انعام/10
🌸 هر رفاهى لطف نيست و هر رنجى قهر نيست. انعام/42
🍀 تنگناها و گشايش ها به دست خداست. انعام/44
🕋هر مكتب طرفداران و مخالفانى دارد و ميان آنان نيز هم ريزش است و هم رويش. گاهى طرفدار، مخالف و يا مخالف، طرفدار مىشود. مسلمان، مرتدّ و كافر، مسلمان مىشود. انعام/89
🤭دشنام(فحش)، نشانه ى نداشتن يا منطق است، يا ادب و يا صبر.(مسلمان با پرهيز از ناسزا، بايد نشان دهد كه صبر و منطق و ادب دارد.). انعام/108
📚تفسیرنور/ج2/ص353-528
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#قرآن_کریم
#جزء_هفتم
#ماهی_قرمز
هدایت شده از مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی
📚📏📚📏📚
💢مسواک زدن وخلال کردن
✅پرسش:
آیا مسواک زدن وخلال کردن دندان قبل از اذان صبح لازم است؟
🌺پاسخ:
الف:📌 خلال کردن یا مسواک زدن دندان قبل از اذان صبح:
🌼همه مراجع : خلال کردن یا مسواک زدن دندان قبل از اذان صبح واجب نیست
ب:📌 اگریقین داشته باشد غذايي كه لاي دندان مانده در طول روز فرو مي رود چنانچه خلال نکند:
🌸ایات عظام امام،نوری: اگرچيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود بلكه اگر هم فرو نرود بنابراحتياط واجب بايد قضاي آن روز را بگيرد.
🌼آیات عظام گلپایگانی،زنجانی،بهجت،فاضل،صافی: اگر خلال نکند یا مسواک نزند روزه باطل می شود خواه چیزی فرو برود یا نرود.
🌸آیات عظام خوئی،تبریزی،اراکی،مظاهری،وحید:چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود.
🍃آیت الله مکارم: اگرغذا فرو برود بنابراحتیاط واجب روزه باطل است.
🌼آیات عظام سیستانی، سبحانی: باید خلال کند.
🌱آیت الله خامنه ای : بنابراحتیاط واجب روزه باطل است خواه چیزی فرو برود یا نرود.
📚العروه الوثقی،جلد 2 ،کتاب الصوم،فصل فیمایجب الامساک ،مسأله 1- خامنه ای استفتائات موجود درمرکز- توضیح المسائل 16مرجع، مسأله 1578- سبحانی رساله مسأله 1496- صافی، رساله ،چاپ 93،مسأله1587- مکارم، رساله، مسأله 1340.
📞 پاسخگویی تلفنی با شماره 096400
💻 ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو"
User.pasokhgoo.ir
📱 ارسال سوالات از طریق "اپلیکیشن پاسخگو "
cafebazaar.ir/app/ir.pasokhgoo.app
🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
🔹 @pasokhgoo1 👈
#احکام
#فقهی
🌙شرایط روزه حقیقی و روزه دار واقعی
🌺الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ الصِّيامَ لَيسَ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ وَحدَهُ ،... إذا صُمتَ فَليَصُم سَمعُكَ وبَصَرُكَ مِنَ الحَرامِ وَالقَبيحِ ، ودَعِ المِراءَ وأذَى الخادِمِ ، وَليَكُن عَلَيكَ وَقارُ الصِّيامِ ، ولا تَجعَل يَومَ صَومِكَ كَيَومِ فِطرِكَ .
🌸امام صادق عليه السلام فرمود: «روزه ، تنها پرهيز از خوردن و آشاميدن نيست». ... «چون روزه گرفتى ، گوش و چشمت هم ، از حرام و زشتى روزه باشند؛ جدال نکن و خادم و زیردستان را اذیت نکن؛ وقار روزه دارى در تو باشد؛ و روز روزه دارى ات ، مثل روز خوردنت نباشد».
📚الكافي : 4/87/3
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#حدیثی
#مناسبتی
#روزه_حقیقی
#روزه_دار_واقعی
#ماهی_قرمز
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 فرازهایی زیبا از #دعای_ابوحمزه_ثمالی
🍃 و أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ.......
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هفتاد_و_هفت
🔹خانم بحرینی بدون اینکه خودش را مشغول کاری نشان دهد، گفت:
- به نظر می رسه خیلی زود هم می خواستین به این هدف برسین. برای هدف های بزرگ، همت های خیلی بزرگ باید داشت.
- بله درست می فرمایین. ولی دکتر پرهام به هیچ وجه اجازه سربلند کردن نمی دادن. به بهانه پزشک بودنم، شیفت هامو زیادتر کردن. نمره منفی های زیادی تو پرونده ام گذاشتن که مربوط به من نبود. و همین ها رو بهونه می کردن که هنوز باید تجربه کسب کنم و در اصل، تنزل می دادن!
- عجب.
- منظورم اینه که فضا این طور بود و نتونستم و اومدم بیرون. به خودم گفتم چی فکر می کردی. مگه گرفتن ریاست بیمارستان به همین راحتی هاست. اونم از پرهام. درهر صورت، نشد دیگه.
🌸لبخند خانم دکتر بحرینی روی صورتش بیشتر پخش شد و با کمی مزاح گفت:
- حالا اینجا هم اومدی که ریاست بیمارستان رو بگیری؟
ضحی به چشمان خانم دکتر نگاه کرد و کاملا جدی گفت:
- فقط اومدم تخصصم رو بگیرم.
🔹با یاد آوری این خاطره، نگاهی به ساعت کرد و احساس کرد خیلی وقتش تلف شده. سلفون همبرگر را داخل بشقاب گذاشت و دو لقمه آخر را سریع تر خورد. به کتابخانه بیمارستان بهار رفت و مشغول مطالعه کتابهای آزمون تخصص زنان و زایمان شد. چند ماه بیشتر فرصت نداشت.
********
🌼زهرا خانم، با خانمی که اخیرا با هم آشنا شده بود صحبت می کرد. آن خانم چیزی را در گوشی اش یادداشت کرد. ضحی هر چه فکر کرد یادش نیامد آن خانم را کجا دیده است. بعد از خداحافظی مادر، از جلسه قرآن بیرون رفتند. سوار ماشین که شدند، پراید سفید رنگی چند متر جلوترشان نگه داشت. همان خانم از ساختمان خارج شد و به سمت ماشین رفت. راننده از ماشین پیاده شد. کیف را از آن خانم گرفت و در را برایشان باز کرد. از طرز رفتارشان مشخص بود مادر و پسر اند. ضحی به مادر نگاه کرد و گفت:
- همون آتش نشانه نبود؟
- آره همونه. پس پسرش اینه.
🔹عباس، سوار ماشین شد و حرکت کرد. مادر به چند تار موی سفید شده عباس نگاه کرد و گفت:
- برات ی عروس خوب پیدا کردم. ی کم ازت بزرگ تره ولی دختر فهمیده و با کمالاتیه. خانواده اش هم خیلی خوب و فرهنگی هستن. می خواستم ی وقت باز کنی بریم برای صحبت.
🔸عباس که راجع به خانواده سهندی تحقیقاتش را کرده بود و می خواست به مادر اعلام کند، از اینکه مادر موردی را جلو پایش گذاشت، جا خورد و گفت:
- حتما. چشم. منم با یک آقایی تو همون سفر قم، آشنا شدم که..
- نمی دونی چه دختر با ادبیه. فقط تحصیلاتش از تو بالاتره که خب طبیعیم هست. بالاخره دو سالی ازت بزرگ تره
- شما با این قضیه مشکلی ندارین که دو سال از من بزرگ تر باشه؟
🔹عباس برای گفتن حرف دلش، مردد شد. مادرش چنان با ذوق و شوق از شکل و شمایل عروس حرف می زد که دهن عباس را بست. تا به حال مادر را سر انتخاب یک دختر، اینطور شاداب ندیده بود.
- پس ی روزی که وقت داری بگو که هماهنگ کنم.
- ان شاالله. چشم. ممنونم که به فکر منین.
- ان شاالله تو رخت دومادی ببینمت عزیزم.
🔸چهره شاداب عباس، گرفته شد. بر سر دلش کوفت و فکر کرد "از اول باید مادر رو در جریان میذاشتم و اشتباه از خودم بوده. حالا چطور می تونم رو حرف مادر حرفی بیارم. اما اگه این خواستگاری سر بگیره چی؟ اونوقت دیگر نمی تونم با خانواده آقای سهندی ... نکنه بعدا مثل حالا که از نگفتن پشیمونم، پشیمون بشم؟" خواست موضوع را بگوید اما نتوانست. از وقتی پدر مرده بود، خیلی از خواسته هایش را به مادر نگفته بود و پا روی دلش گذاشته بود تا مادر کمتر نگران شود و غم از دست دادن پدر، کمتر آزارش دهد. مادر را به خانه رساند و برای زیارت، به گلزار شهدا رفت. شهدا را واسطه کرد تا مسئله ختم به خیر شود. وسط درد و دل با شهید گمنام؛ گوشی اش زنگ خورد و احضار شد. بلافاصله سوار ماشین شد و به سمت ایستگاه آتش نشانی حرکت کرد.
🔹چرخ های ماشین از حرکت ایستادند. مادر پیاده شد و پشت سر دخترش، فالله خیر حافظا خواند. ضحی آن روز باید سری به درمانگاه رازی و خیریه مهربانی می زد. هنوز کاری پیدا نکرده بود. به درمانگاه های مختلف سر زده بود. اگر این درمانگاه هم نیازی به او نداشتند، باید سراغ دکترهای زنان و مطب ها برود. مشخصات و رزومه اش را به مسئول درمانگاه داد. چند پزشک زنانی که می شناخت را تماس گرفت اما هیچکدام پاسخگو نبودند. سراغ خیریه ها رفته بود و برای ویزیت رایگان، اعلام آمادگی کرد. استقبال خوبی کردند. دو روز هفته اش را همین خیریه ها پُر خواهد کرد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨السلام علیک یا صاحب الزمان✨
🌺آقاجان این شب هایِ عزیز کجا به مناجات نشسته ای؟
🌸دوست داریم بنشینیم در محضرتان صوت قرآنتان را گوش کنیم. دوست داریم دعای ابوحمزه ثمالی را از میان لب های نازنینتان بشنویم. دوست داریم دو زانو بنشینیم در محضرتان در حالی که شما بر منبری از نور هستید، سخنان نورانیتان را گوش کنیم تا سراسر وجودمان نورانی شود.
🍀آقاجان به امید چنین روزی لحظه شماری می کنیم.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
🌼زیباترین ماه خدا
🌺رمضان ای #زیباترین ماه خدا
چه دوست داشتنی هستی ای ماه #مهمانی خدا
🌸دوست دارم لحظات #شیرین افطار و سحرت را
دوست دارم لحظات نورانی دعا و #مناجاتت را
دوست دارم قرائت #قرآن عزیزت را
🍀رمضان یاری ام کن تا دربر گیرم #خوبی هایت را
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صبح_طلوع
#مناسبتی
#ماه_رمضان
#ماه_مهمانی_خدا
#ماهی_قرمز
💠امانت های الهی
🔘گاهی پدر و مادر از فرزند 5 ساله توقع دارند مثل فرزند 15 ساله رفتار کند، به طور مداوم از فرزند کوچکشان عیب و ایراد می گیرند. امر و نهی های زیادشان به طفل معصوم، روح او را آسیب می رساند.
🔘برخی از والدین محترم نیز، تمام دغدغه و همّ و غمشان را در بهتر بودن خوراک و پوشاک فرزند خود می گذارند و از تربیت صحیح فرزندشان غافل هستند.
✅فرزندان امانت الهی در دست ما هستند، حواسمان باشد که در تربیت، حفظ و نگهداری این گل های زیبای زندگی کوشا باشیم.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#تولیدی
#ماهی_قرمز
✍️در محضر جزء هشتم قرآن کریم
❄️همیشه مسیر اکثریت، مسیر هدایت نیست. انعام/ 116
🌨به پدر و مادر خود بی واسطه(پرستار، خانه سالمندان، و ...) احسان کنید. انعام/151
💳به اموال یتیم نزدیک نشوید، مگر برای حفظ و افزایش آن. انعام/ 152
🕋آراستگی ظاهری و باطنی تان را در هر نماز و مسجد رعایت کنید. اعراف/ 31
🌺 خدا را با تواضع و در نهان صدا بزنید ولی(با خواسته های بیجا و داد و فریاد) زیاده روی نکنید. اعراف/ 55
⛱بعد از برقراری امنیت و آرامش در جامعه هرج و مرج راه نیندازید. اعراف/ 56
⚖️کم فروشی نکنید و پیمانه و ترازویتان را درست و دقیق تنظیم کنید. اعراف/ 85
🌼با کسانی که به اعتقاد شما باور ندارند، مسالمت آمیز زندگی کنید و صبور باشید تا خدا بینتان داوری کند. اعراف/ 87
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#قرآن_کریم
#جزء_هشتم
#ماه_رمضان
#ماهی_قرمز