eitaa logo
دهکده تربیت🌱
355 دنبال‌کننده
122 عکس
157 ویدیو
1 فایل
نو+جوان=نو جهان سمیه‌سیدتقی زاده🤓 من اینجام👈 @seyedtaghizadeh ✅مامان۵تاجوجو👨‍🎓🧕🏻🧒👩‍🦱👶 ✅مربی جودو و دفاع شخصی ✅موسس بزرگترین مجموعه تربیتی دختران کشور تجربه۱۵سال فعالیت تربیتی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا جبل الصبر یا زینب کبری.س. قبل بیدارشدن بچه ها وسایل چیدم تو کالسکه ها،دوتا کالسکه دوقلو، بچه ها خیلی زود بیدارشدن چون مقید بودم شبها زود بخوابن، ماتو نجف مهمان یکی از محبین امیرالمومنین.ع. بودیم شب آخر بچه هامون خیلی باهم بازی کردن*عرب با*عجم بدون هیچ فاصله ای....آقایم هم که مثل همیشه مهربانانه مارو تا نزدیک ضریح برد برای زیارت،به گمانم آقاامیر المومنین.ع.هم جور دیگه ای فرزندان فاطمه.س.رادوست دارد🥰.به گمانم نه. مطمئنم... قرارما ۱۵ صفر مسجدسهله بود ساعت ده صبح. ماشین گیر نمی امد کلی پیاده رفتیم. هنوز پیاده روی کربلا شروع نشده بود بچه هاخسته شده بودند و هرکدوم به یه نحوی غر میزد...گشنه ام😟...خوابم میاد.😫..خسته شدیم..دسشویی دار🥴 *از روزی که تصمیم گرفتیم با این پنج تن بیایم پیاده روی اربعین با خودم عهد کردم بی تابی و بی صبری در هر شرایطی. هراتفاقی بیفته....هرررر اتفاقی اون لحظه بهترین اتفاقی هست که میتونه برای ما بیفته😊بالاخره رسیدیم محل قرار، مسجدسهله،خونه ی امام زمان.عج. انگارنه انگار این‌بچه ها بودند که اینهمه غر میزدند...و منم هی میگفتم الان میرسیم خونه ی امام زمان.ع.کلی بازی میکنید. بچه ها کلی کیف کردن و بازی کردن توحیاط. مسجد سهله و سر سره بازی رو سنگهای خونه ی امام زمان.عج. به اسما گفتم مادوباره میایم اینجا ان شالله..عصر ظهور میایم جارویی کنیم‌‌.مهمانها رو چای بدیم... بدرقه مان کردند به سمت کربلا از https://eitaa.com/joinchat/3093168564Cd4be4c23ed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا جبل الصبر یا زینب کبری.س. .روز دوم چرا دروغ بگویم...ما هنوز همگی تو روز دوم جاموندیم.دلمان آنجاست.تمام حواسم به این بود بهترین خاطره برای بچه ها شکل بگیره،از همه جهت،اینها هم که خودشون اوستاهستن.اهالی روستا برای اینکه یه ذره از داغ گرمای ظهر عراق کم کنن،با آب پرفشار زوار و خیس میکردند.و بچه ها کلی کیف کردن.غروب جایی نشستیم برای استراحت دیدم صدای جیغ از تو حیاط میاد و عبدالهادی دوساله شلنگ گرفته دستش داره همه رو خیس میکنه🙃از روز دوم بگم....مسیر وارد جاده شط شد...بوی آب و تشنگی،رائحه ی فاطمه.س.توی نخلستان ها پیچیده بود....وارد بهشت شدیم...سکوت بود...نمیشه توصیف کرد چطور بود.🥺بچه ها خسته شده بودند،رسیدیم به یه خونه ی روستایی با یه گله گاو و گوساله و گوسفند.. انگار دنیا رو به این جوجوها دادن.یک ساعتی استراحت کردیم و با زور بردیمشون.عبدالحسین اصرار میکرد یه دونه از این بره ها هم با خودمون ببریم تو کالسکه که جا هست... https://eitaa.com/joinchat/3093168564Cd4be4c23ed
السلام علیک یا جبل الصبر،یا زینب کبری قبل بیدارشدن بچه ها وسایل چیدم تو کالسکه ها،دوتا کالسکه دوقلو،بچه هه خیلی زود بیدارشدن چون مقید بودم شبها زود بخوابن،ماتو نجف مهمان یکی از محبین امیرالمومنین.ع. بودیم شب آخر بچه هامون خیلی باهم بازی کردن*عرب با*عجم بدون هیچ فاصله ای....آقایم هم که مثل همیشه مهربانانه مارو تا نزدیک ضریح برد برای زیارت،به گمانم آقاامیر المومنین.ع.هم جور دیگه ای فرزندان فاطمه.س.رادوست دارد🥰.به گمانم نه.مطمئنم...قرارما ۱۵ صفر مسجدسهله بود ساعت ده صبح.مگه ماشین گیر میامد کلی پیاده رفتیم.هنوز پیاده روی کربلا شروع نشده بود بچه هاخسته شده بودند و هرکدوم به یه نحوی غر میزد...گشنه ام😟...خوابم میاد.😫..خسته شدیم....دسشویی دارم🥴*از روزی که تصمیم گرفتیم با این پنج تن بیایم پیاده روی اربعین با خودم عهد کردم بی تابی و بی صبری در هر شرایطی.هراتفاقی بیفته....هرررر اتفاقی اون لحظه بهترین اتفاقی هست که میتونه برای ما بیفته😊بالاخره رسیدیم محل قرار، مسجدسهله،خونه ی امام زمان.عج.انگارنه انگار این‌بچه ها بودند که اینهمه غر میزدند...و منم هی میگفتم الان میرسیم خونه ی امام زمان.ع.کلی بازی میکنید.بچه ها کلی کیف کردن و بازی کردن توحیاط.به اسما گفتم مادوباره میایم اینجا ان شالله..میایم جارویی کنیم‌‌.مهمانها رو چای بدیم...بدرقه مان کردند به سمت کربلا از @dehkadetarbyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا جبل الصبر یا زینب کبری.س. .روز دوم چرا دروغ بگویم...ما هنوز همگی تو روز دوم جاموندیم.دلمان آنجاست.تمام حواسم به این بود بهترین خاطره برای بچه ها شکل بگیره،از همه جهت،اینها هم که خودشون اوستاهستن.اهالی روستا برای اینکه یه ذره از داغ گرمای ظهر عراق کم کنن،با آب پرفشار زوار و خیس میکردند.و بچه ها کلی کیف کردن.غروب جایی نشستیم برای استراحت دیدم صدای جیغ از تو حیاط میاد و عبدالهادی دوساله شلنگ گرفته دستش داره همه رو خیس میکنه🙃از روز دوم بگم....مسیر وارد جاده شط شد...بوی آب و تشنگی،رائحه ی فاطمه.س.توی نخلستان ها پیچیده بود....وارد بهشت شدیم...سکوت بود...نمیشه توصیف کرد چطور بود.🥺بچه ها خسته شده بودند،رسیدیم به یه خونه ی روستایی با یه گله گاو و گوساله و گوسفند.. انگار دنیا رو به این جوجوها دادن.یک ساعتی استراحت کردیم و با زور بردیمشون.عبدالحسین اصرار میکرد یه دونه از این بره ها هم با خودمون ببریم تو کالسکه که جا هست... پ.ن.عکسهای روز دوم @dehkadetarbyat