چه کسی میفهمد
در دلم رازی هست
میسپارم آن را
به خیال خود و تنهایی خود...
#سهراب_سپهری
| @Deklameh |
رفتم نزدیک آب های مصور،
پای درخت شکوفه دار گلابی
با تنه ای از حضور!
نبض میآمیخت با حقایق مرطوب.
حیرت من با درخت قاطی میشد...
#سهراب_سپهری
| @Deklameh |
مردم بالادست، چه صفایی دارند!
چشمههاشان جوشان،
گاوهاشان شیر افشان باد!
من ندیدم دهشان،
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست
ماهتاب آنجا، میکند روشن پهنای کلام...
#سهراب_سپهری
| @Deklameh |
صبح است، باید بلند شد
در امتدادِ وقت قدم زد
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید
باید دوید تا تهِ بودن...!
#سهراب_سپهری
| @Deklameh | مجله فرهنگی #دکلمه 📚
در این زمانه درختها از مردمان خرمترند
کوهها از آرزوها بلندترند
نیها از اندیشهها راستترند
برفها از دلها سپیدترند
#سهراب_سپهری
| @Deklameh | مجله فرهنگی #دکلمه 📚
مثل کبریت کشیدن در باد،
زندگی دشوار است.
من خلاف جهت آب شنا کردن را،
مثل یک معجزه باور دارم.
آخرین دانه کبریتم را میکشم در این باد...
هرچه باداباد!...
👤#سهراب_سپهری
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
در این زمانه درختها از مردمان خرمترند
کوهها از آرزوها بلندترند.
نیها از اندیشهها راستترند
برفها از دلها سپیدترند...
#سهراب_سپهری
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه
به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد؛
هیچکس زاغچهای را
سر یک مزرعه جدی نگرفت...
#سهراب_سپهری
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
گاه گاهی که دلم میگیرد
به خودم می گویم:
در دیاری که پر از دیوار است
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟
حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری ...
و خدا اول و آخر با توست
و خداوند عشق است...
#سهراب_سپهری
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
من در این تاریکی،
فکر یک بَره روشن هستم
تا بیاید علفِ خستگیام را بِچَرَد
#سهراب_سپهری
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
در چشمها شاخه نیست. در رگها آسمان نیست.
در این زمانه درختها از مردمان خرّمترند.
کوهها از آرزوها بلندترند.
نیها از اندیشهها راستترند.
برفها از دلها سپیدترند.
نامهای از #سهراب_سپهری به دوستش #نازی
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
من به مهمانیِ دنیا رفتم؛
من به دشتِ اندوه،
من به باغِ عرفان،
من به ایوانِ چراغانیِ دانش رفتم
رفتم از پلەی مذهب بالا
تا تهِ کوچەی شک،
تا هوای خُنَکِ استغناء
تا شبِ خیسِ محبت رفتم،
من به دیدارِ کسی رفتم
در آن سرِ عشق...
صدای پای آب
#سهراب_سپهری
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚