«پریمو لوی - کتاب اگر این نیز انسان است»
انسانی را تصور کنید محروم شده از آنها که دوستشان دارد، نیز از خانه و عادات و جامههایش. در یک کلام، از هر آنچه که متعلق به اوست. چنین کسی انسانی است توخالی و فروکاسته به رنج و احتیاج، کسی که شان خود و مهار نفس خویش را از یاد میبرد، زیرا آن که همه چیزش را میبازد، دور نیست که خود را نیز ببازد. او انسانی خواهد بود که میتوان به سادگی بر زندگی و مرگش حکم کرد.
#پاراگراف
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
جذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند . حلاج بر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد. جذامیان گفتند: «دیگران بر سفره ما نمینشینند و از ما میترسند». حلاج گفت: «آنها روزهاند و برخاست». غروب، هنگام افطار حلاج گفت: «خدایا روزه مرا قبول بفرما». شاگردان گفتند: «استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی». حلاج گفت: «ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم، اما دل نشکستیم».
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
#مولانا #حکایت
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
سلطانالعارفین بایزید بسطامی گفت: هیچکس بر من چنان غلبه نکرد که جوانی از بلخ. مرا گفت: یا بایزید! حد زهد شما چیست؟ من گفتم: چون بیابیم بخوریم و چون نیابیم صبر کنیم. گفت: سگان بلخ همین صفت دارند. پس من گفتم: حد زهد شما چیست؟ گفت: ما چون نیابیم صبر کنیم و چون بیابیم ایثار.
#داستان
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشهای انگور در دست داشت و تناول میکرد. ابلیس گفت: آیا میتوانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟ فرعون گفت: نه. ابلیس به لطایفالحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشهای مروارید تبدیل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی. ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی میکنی؟
#حکایت
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
دیشب به خودم گفتم:
شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمیآید،
از بهاری می آید که فرا میرسد.
گیاه به روزهای که رفته نمی اندیشد،
به روزهای میاندیشد که میآید.
اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد،
چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آن چه میخواهیم، دست یابیم؟
📖 نامههای عاشقانهی یک پیامبر
✍🏻 #جبران_خلیل_جبران
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
| روزهای برمه - جورج اورول |
اغلبِ آدمها همیشه همینطورند، اگر کسی را پذیرفتند، همهی عیوبش را حسن میبینند و کوچکترین انتقادی بر شخص مورد پسند ایشان وارد نیست و اگر از کسی نفرت پیدا کردند، از همهی خصلتهای نیکوی او چشمپوشی میکنند و عیوب او را بزرگ مینمایانند!
#پاراگراف
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
كل صباح لا يشرق صوتك فيه
ليل منفي كئيب
يصير فيه الاسبوع
سبعة قرون...
هر صُبح که صدای تو طلوع نمیکند
شبی تبعیدی و اندوهناک است
و هفته در آن
به هفت قرن بدل میشود...
#غاده_السمان
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
آن روز، هر جا که میرفت
از گذشتهاش میگذشت
پرت میشد توی
تلّی از خاطرات
به پنجرههایی نگاه کرد که دیگر مال او نبود.
کار، فقر، بیپولی.
آن روزها، با آرزوهاشان میزیستند،
مصمم و راسخ،
چیزی جلودارشان نبود.
هیچچیز
حتی برای مدتی طولانی.
در اتاقِ مهمانسرا،
آن شب، در ساعاتِ نخستینِ صبح،
پرده را کنار زد.
پشتهی ابرها جلوی ماه را گرفته بود.
سرش را به شیشه نزدیک کرد.
هوای سرد
از شیشه گذشت و
دستاش را بر قلبِ مرد گذاشت.
دوستات داشتم،
با خود اینطور گفت.
خیلی دوستات داشتم.
قبل از آنکه دیگر
دوستات نداشته باشم.
#ریموند_کارور
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
نامِ تو را که بر دهان جاری میکنم، لبهایم مغرور میشوند،
گونههایم، گل میاندازند و به آسمان کمانه میکشند... یک رنگین کمان به تک رنگیِ تو...
به چشمهایم که خیره میشوی، دلم به نظارهی خدا میرود،
و در معراجِ زیباییها، دو رکعت نمازِ عشق او را واجب میشود.
نامِ مرا که صدا میزنی... گوشهایم به هوای افطار، وضو میگیرند،
دستهایم سنگِ تمام میگذارند برای روبه رو شدن با خدا...
قدم از قدم که بر میداری... مرا یادِ آن حدیثِ قدسی میاندازی،
حتما دیگر در آغوشِ خدا ایستادهای که پیغمبری را اینگونه به مکتب میبری.
دیگر چه ازاین بالاتر، جا پای همانهایی گذاشتهای که اینگونه مُلک را به مِلک ترجیح دادهای...
و برای من چه ازاین بهتر که اندیشهام زیرِ دستانِ چون تویی به آسیابِ خدایی برود...
و دیگر چه ازین بالاتر؟
از اینکه تورا اینگونه بخوانم:
«معلم»
و دیگر... چه ازین بالاتر...
✍🏻 #علی_محمدنژاد
#روز_معلم
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
همین که فراموشش میکنم
و تمام میشود
آهنگی بخش میشود
آهنگ محبوب او
یا کسی میخندد شبیه خنده او
یا کسی عطرش را میفشارد
و پخش میشود در هوا عطر او
بدینسان از یاد میرود
کل فراموش کردنهایم...
#جمال_ثریا
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚