eitaa logo
دل‌گویه
351 دنبال‌کننده
854 عکس
37 ویدیو
32 فایل
من دوست دارم نویسنده باشم پس می‌نویسم از تمام دوست داشتن‌ها از تمام رسیدن‌ها با نوشتن زنده‌ام پس می‌نویسم پس زنده‌‌ام استفاده از مطالب با ذکر صلوات و نام نویسنده بلا‌مانع است. فاطمه میری‌‌طایفه‌فرد ارتباط با نویسنده: https://eitaa.com/fmiri521
مشاهده در ایتا
دانلود
ارباب لبش به غنچه لبخند شکفته بود که وارد هیأت شد. همه در تکاپوی کار خود بودند. از فرزند آوری می‌گفتند و نحوه‌ی نگه داری فرزند. همدیگر را از تجربه ها مستفیض می‌کردند. گویا حرف دیگری نبود... او با لبخند آمده بود ولی جایی برای او نبود در هیأت. چون او فرزند نداشت. اهمیت فرزند آوری را می‌دانست. اما همه‌‌ی اراده ها در دست دیگری بود که او را، این گونه پسندیده بود. کم کم، عقب عقب از حلقه دور می‌شد و وارد حلقه‌ی دوم دوستان..‌. اینجا اما مؤاخذه می‌شد. که چرا فرزند نیاوردی؟! بی‌آنکه بدانند نباید بپرسند. بی‌آنکه بدانند کنکاش حرام است. از این حلقه هم دور شد. حلقه‌ی بعدی ضد ولایت خواندنش... حلقه‌ی بعدی با ترحم برایش دعا کردند.... حلقه‌‌‌ها و امان از حلقه‌ها.... آن قدر عقب رفت، رفت، رفت تا رسید به در خروجی... شاید مسکن او نیامدن بود. دور بودن بود. رها بودن بود.... غنچه‌ی لبش فرسوده شد. او رفت. آرام آرام از حلقه نوکران ارباب بیرون شد. بی آنکه نوکران بفهمند چه کردند؟! محرم نزدیک است مواظب باشیم حلقه وصل باشیم برای ارباب، نه حلقه‌ی دوری و فراغ.... مواظب حرف‌هامان باشیم. نکند در نامه‌ی اعمالمان جزء دورکنندگان باشیم. خدا کند نوکر خوبی باشیم. نزدیک است. https://eitaa.com/del_gooye/113 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به نام او روزهای کاتالونیا کتاب بسیار زیبای ادبی جناب استاد کزازی است. طوفان واژه‌هاست. چهره‌ی ماندگار ادب فارسی خدا حافظش باشد. این سطور واژه پژوهی کتاب است ازص۱۵۰ تا ص۱۶۰ آبگینگی = تبلور قاموس=ذات،طبیعت، ذهنیت پاس=نگه‌داری دلشده=قربانی خطر گری= ریسک کردن همسانی= مساوات ناسازی=دوگانگی بوندگی=کمال شوریدگی=عشق و جنون سترگ= عظیم ترسا=عیسوی مذهب باختر زمین = اروپا(معنی درمتن) دالان=کوچۀ باریک یا راهرو منزل یا کاروان‌سرا که بالای آن خانه ساخته باشند؛ راهرو سرپوشیده؛ دهلیز. آبگینه=زجاج شیشه آینه نغز=هر چیز عجیب و بدیع که دیدنش خوشایند باشد؛ خوب؛ نیکو؛ لطیف؛ بدیع. بیشینه = بیشتر ولع=حرص،اشتیاق دد= شیطان مهستان=کنگره نهانگرایانه= درون سازمانی مغ=ظاهرا مجوس نابیوسان=غیر منتظره بشگون=ماندنی ایدون= احتمالا به معنی بادا ؟ (معنی متن خبر از ماندگاری داشت) آبریزگاه= روشویی کپ شده= بسته شده خمانه= سیفون خستن=خسته شدن ستبرتر= بزرگتر پالودن= جستن قیر فام= به رنگ قیر همسنگ= همتراز -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
حسین(ع) سرگشته و هراسانم.کجایی ارباب؟ بوی شب بوها مرا تا این جا کشاند. نه! عطر وجود توست که راهم را کج می‌کند به مستقیم راه‌ها. پای آن کاج بلند ایستاده‌ای تا مرا ببری به سال ۶۱ و من هنوز مدهوش عطر آمیخته تو با شب‌بو‌ها هستم. حسین(ع) در این غربت‌کده تنهایی، به کدام ریسمان چنگ بزنم؟ دردم را در گوش کدام چاه نجوا کنم؟ رازم را با کدام مَحرم واگویه کنم؟ بیم دارم از کتمان رفیق و طعنه‌ی نارفیق. بیم دارم از جفای یار بی‌وفا. حسین(ع) مرا با خودت ببر و در گوشه‌ی چادر خواهرت میهمان کن.شنیده‌ام از سجیه‌ی شما که کَرَم است و عادتتان که احسان است. مرا امان بده در این دشت بی محابای دنیا. مرا بپذیر این گونه که هستم. این گونه که خاکسار درگاهت با همه‌ی بدی‌ها آمده‌ام. حسین(ع) می‌ترسم از ایمان خُرد و خرده گناه‌های بی‌شمار. می‌ترسم از ناقوس مرگ که صدایش لحظه به لحظه نزدیک‌تر می‌شود. حسین(ع) مرا بشارت بده به بانگ الرحیلِ عند ربهم یرزقون. حسین(ع) من و دنیا به خود می‌پیچیم از درد. درد بی یاوری، بی پناهی. کی می‌رسد آن فرزندی که وعده‌اش را داده بودی؟ توانم رفته و گرگ ها از هر سو به سمتم می‌آیند. من که هیچ، دنیا دیگر تاب این همه بی‌عدالتی را ندارد.تاب ندارد کودکان را بی‌پناه ببیند و دم نزند. یک بار دیده که با کودکان تو چه کردند؟! لا یوم کیومک یا ابا عبدالله حسین(ع) برایم بمان در کوران تنهاییم. بمان برایم درجدال شبهه‌ها و حقیقت ها. باد صدای اذان ظهر عاشورای ۶۱ را به گوشم می نوازد. فرصتی می‌خواهم تا من وضو ساز کنم و پاک شوم. بگذار بیایم و در رکابت نوکری کنم. بگذار پر وبالم خونی شود.بگذار چادرم خاکی شود. هراسانم دنبال تربت می‌گردم در نینوا. بگذار به رکوعت برسم. الله اکبر -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌او در حیاط مشغول بازی بودیم که صدای تق‌تق عصایش از کوچه باریک مادربزرگ شنیده می‌شد. عصاکوبان از دالان باریک خانه رد می‌شد و خودش را به دهلیز می‌رساند. یااللهی می‌گفت و خبر از آمدنش می‌داد. مادربزرگ چادر فلفلی گل‌ریز خود را سر می‌کرد و گوشه‌اش را با دندان محکم می‌کرد. - بفرمایید حاج‌آقا. خانم‌ها یاالله... خانم‌ها خودشان را جمع‌وجور می‌کردند و آماده شنیدن روضه حاج‌آقا فحول می‌شدند. رسم هرماهه مادربزرگ بود که پانزدهم هرماه روضه برپا کند و فامیل را از ریزودرشت مهمان خوان ارباب... دستانش پر از خالی بود، اما دلش متصل به دریای فضل اباالفضل‌العباس(ع). ▫️▫️▫️ حاج‌آقا روی منبر خانه مادربزرگ می‌نشست. منبر که نه، یک صندلی قدیمی بود که رویش چادری مشکی کشیده شده بود و جلوی آن کمدچه‌ای قدیمی که ترمه عروسی‌اش را حمایلش کرده بود. حاج‌آقا با ذکر یک مسأله شرعی شروع می‌کرد و با یک ذکر مصیبت کوچک به پایان می‌برد. از گوشه خانه خانمی چادر به رویش می‌گرفت: - حاج‌آقا یه روضه از موسی‌بن‌جعفر(ع) بخوان، گرفتار دارم... حاج آقا هم شروع می‌کرد از زندان هارون گفتن و صدای ناله زن بلند می‌شد. گویی درد او بود که از زبان حاج‌آقا بیان می‌شد. شاید آن زن درد اهل‌بیت(ع) را با درد خود مقایسه می‌کرد و خجلت‌زده می‌نالید. ▫️▫️▫️ اما در پشت صحنه‌ این مادربزرگ بود که آبروداری می‌کرد، سینی برنجی را می‌آورد، چای را در استکان کمرباریک‌ می‌ریخت و صله‌ را زیر نعلبکی ماهرانه تعبيه می‌کرد، دوتا قند هم کنارش. میوه را کنار سینی در کیسه‌ای می‌گذاشت که حاج‌آقا حتماً با خودش ببرد. اواخرِ روضه، حاج‌آقای دیگر می‌رسید. به حرمت حاج‌آقا فحول، داخل مجلس نمی‌آمد، روی پله می‌نشست و صبر می‌کرد روضه تمام شود... توپ سرگردان پسربچه‌ها به سوی حاج‌آقا می‌پرید و چنددقیقه‌ای حاج‌آقا را هم‌بازی آن‌ها می‌کرد... تا اینکه صدای مادربزرگ می‌آمد - حاج‌آقا بفرمایید... به رسم ادب با حاج‌آقا فحول مصافحه و عرض ادب می‌کرد. این‌بار حاج‌آقای جوان از مسائل روز کشور می‌گفت و با روضه کوتاهی خاتمه می‌داد. از آن اتاق صدای خانم هم‌سایه بلند می‌شد: حاج‌آقا روضه خانم رباب را زحمت بکشید. حاج‌آقا هم شروع می‌کرد: - لالا لالا علی‌اصغر... بخواب مادر، بخواب مادر... ناله این‌بار از دیوار هم شنیده می‌شد. صدای زن هم‌سایه دل‌سوخته از بی‌اولادی گم می‌شد در میان ناله‌ها... حالا راحت‌تر زار می‌زد... ▫️▫️▫️ آخرای روضه دوتا از نوه‌های بزرگ‌تر از بازار می‌رسیدند. پول‌های خانم‌ها که جمع شده‌بود، بچه‌ها راهی بازار شده‌بودند برای خرید آجیل مشکل‌گشا... عزیز آجیل را کم‌کم در دستان ما می‌ریخت تا به همه‌ بچه‌ها به قاعده برسد. شیرینی روضه ارباب بود که با شهد آجیل به‌کام‌مان می‌ریخت و ما نفهمیدیم کی عاشق حسین(ع) شدیم... ▫️▫️▫️ مادربزرگ را خوب خریدند. او خادم خوبی برای فرزندان حضرت زهراء(سلام‌الله‌علیها) بود. او که هر پانزدهم ماه را روضه می‌گرفت، عاقبت هم پانزدهم شعبان در میانه جشن و شادی اهل‌بیت(ع)، چشم از دنیا فروبست... روح آسمانی همه مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها که ما را حسینی کردند قرین رحمت و آرامش... -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌‌نام‌او نور از لای آجر‌های فیروزه‌ای به زیر زمین می‌رسید و عباس از روزن زیرزمین نور را می‌پایید.نور مستقیم از صورت شبیه خوان‌ها گذر می‌کرد. عباس آمده بود از توی صندوقچه وسایل تعزیه، چیزی هم برای خودش بیابد.اما او کوچک بود. حتی لباس قاسم خوانی هم به تنش زار می‌زد. او در زیر زمین مانده بود تا مثلا قهرکند با پدرش که او را در تعزیه بازی نداده است. نور می‌تابید بر روی صندوقچه و عباس از مسیر انعکاس نور، هماورد طلبیدن حسین(ع) را می‌دید. شمر اما شمشیر می‌گرداند دور تا دور حوض‌ِخانه. حوض حالا به وسیله چند تخته چوب، میدان کارزار کربلا شده بود. شمر شمشیر می‌گرداند رجز می‌خواند. ▫️▫️▫️ امام حسین (هل من مبارز) می‌طلبید و شمشیر را، ذوالفقار گونه می‌چرخاند. شمر باید حالا خوب نقش بازی کند... عباس از زیرزمین شمر را می‌پایید که حالا سنگ‌دل‌ترین مرد محله‌ی سعدی قزوین شده‌بود. حسین را باتمام زور زمین می‌زند...صدای ناله زنان و مردان محل بلند می‌شود. این اما پایان کار شمر نیست. صدای طبل و شیپور گم می‌شود در حجم گریه‌ها. شمر می‌نشیند بر روی حسین...او باید بد باشد، قصی‌القلب باشد، خشن باشد، تا حق مطلب ادا شود. تا مظلومیت اربابش را در حد توانش نشان دهد. تا تولی و تبری را در بازی به نمایش گذارد. شمر می‌نشیند ...اما شانه هایش از او فرمان نمی‌برند. او می‌لرزد و لرزان شمشیر را بالا می‌آورد. حالا او با حسین میگرید. او با مردم محله می‌گرید. شیپور و طبل کار خود را می‌کنند و شمرِگریان نیز در میانه ،کار خود را... ▫️▫️▫️ عباس گریه‌های شمر را بارها دیده بود. و حتی نذری مردم را، وقتی که نذر شمر شیبه خوان می‌کردند تا حاجت بگیرند. مردم حال دل او را می‌دانستند. عباس شمر محله را خوب می‌شناخت. دیده بود وقتی از کوچه رد می‌شود، مردم لعنت‌گویان از کنارش رد می‌شوند. او دلخوش بود به ثواب همین لعن‌ها... ▫️▫️▫️ عباس بزرگ شد وتوانست شبیه خوان شود و تعزیه بخواند مانند پدرش.در همان محله‌ی پدری. خیابان سعدی. عباس هرجای دنیا بود خودش را به تعزیه ظهر عاشورا می‌رساند. می‌دانست که شبیه‌خوان حتی شمرش، باید برای مردم الگو باشد. برای همین در پادگان نیروی هوایی آمریکا برای رسیدن به خدای حسین(ع) و دوری از شیطانِ نفس، می‌دوید‌ و روضه ارباب می‌خواند‌. عباس از کودکی پای روضه‌ی ارباب قد کشید. به عشق کشورش حج نرفت و خدا قربانی اورا_که جانش بود_ در عید قربان پذیرفت.عباس حتی در آخرین لحظات عمرش داشت شبیه می‌خواند. اما در نقش مسلم... نقش یاری‌دهنده‌ی قیام... -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الحمدلله کتاب روزهای کاتالونیا به پایان رسید‌.ممنونم از معرفی کتاب توسط استادم، و دو صد برابر ممنونم بابت اصرار از بهره‌گیری ازکتاب. هر برگی از کتاب را می‌خواندم این حرف در ذهنم قوت می‌گرفت که زبان فارسی پویاست. فارسی چه بحر عمیقی از معنا را از پس سالیان سال حفظ کرده و برای نسل امروز نیز چه واژه یابی هایی دارد. فقط باید با انگیزه وتوان از او حراست کرد. خود را ملزم کرد در به کار گیری از کلمات فارسی. در این چند روزه تمام سعی من و خانواده‌ام در به کار گیری کلمات فارسی است. حتی به مرحله‌ی ساخت واژه هم رسیدیم. مثلا پسرم به جای واژه اسنک از لقمه‌سه‌گوش استفاده کرد. باید قدر بدانیم داشته‌هایمان را. باید حراست کنیم و باید رشد دهیم توان خودمان را. این نوع نگاه غرور آفرین و شور افزاست. به جای کشف نکات منفی و باز نشر آن که کار عده‌ای در فضای مجازی شده؛ باید امید را در دل بپرورانیم. ما می‌توانیم می‌شود