مداح ِ هیئتمون امشب میگفت
فک کن تو این ۲۵شب از ماه مبارک ک سپری شد
و نشستی بست درِ خونه ی خدا...
ی دفعه خسته بشی
هی ب دور و بریات نگاه کنی..
ببینی اونا دارن حاجتاشونو میگیرن
ولی تو هنوز همونی هستی ک بودی...
اصلا انگار ی حسی بهت دست میده ک با خودت میگی ،خدا منو میبینه؟ حواسش ب ما هم هست؟
بعد دلت میشکنه... هی با خودت غصه میخوری..
میگفت
وقتی طلبکارانه برمیگردی ب خدا میگی
آخدا این بغل دستیِ ما ک دیرتر از ما اومد... تو حاجت اونو زود دادی و #رفت.. پس من چی.. نوبت من کی میرسه؟؟
خدا هم برمیگرده میگه
من فک نمیکردم تو هم برا حاجت اومده باشی
فک نمیکردم تو هم اومدی ک بگیری و #بری..
فک میکردم تو مالِ منی...
واسه خودم اومدی...
نگهت داشتم برا خودم تا هی صدام بزنی...
میگفت
خدا اول غریبِ عالمِ...💔
همه چی میخوایم .. الا خودشو ....