#قبله_ی_من
#قسمت102
خجالت زده لبم رابه دندان میگیرم و میچرخم.
خیلی تند نه! اروم تر.
یکبار دیگر و یکباردیگر، تو انگار سیر نمیشوی.
یه باردیگه عزیزم.
نیم چرخی که میزنم یکدفعه میگوید: وایسا!
شوکه می ایستم. سمتم میاید. صدای نفسش را دریک قدمی می شنوم. همان دم تور
بلندم
کنار میرود و حرکت دستش راروی موهایم احساس می کنم.
خدا چقدر وقت گذاشته خانوم. چقدر حوصله!
شانه ام را میگیرد و مرا سمت خودش میگرداند.
میدونستی؟
-چیو؟
اینکه موی بلند دوست دارم.
میخندم. جوابی برای سوال لطیفت پیدا نمی کنم
میدونی؟!
-چیو؟
خیلی شبیه منه؟
-کی؟
خدا!
گیج نگاهت می کنم
چرا؟
حتما عاشقت شده که اینقد واسه نقاشی کردن چشمات دل گذاشته.
باناباوری به لبهایت خیره میشوم. این حرفها را تو بزنی؟ یحیی؟!
دست دراز می کند و دسته ای از موهایم را روی شانه ام میریزد
یه قول بده!
-دوتا میدم!
مراقبش باشی.
-مراقب چی؟!
-مراقب محیای من.
گلویم میسوزد. الان چه وقت بغض است.
-چش
یحیی بمیره برای چشم گفتنت.
-ا! خدانکنه.
منم یه قول میدم! مراقب اینا می مونم.
دستهایم رامیگیری و روی چشمانت میگذاری!
اشک پلکم را خیس می کند. کاش میدانستم تو به پاس کدام کارنیکو برای خدایی.
لبخندت برای من بس بود!
تمام تو از سرزندگیم زیادی است. چه کسی فکرش را می کرد روزی تو بشوی نفس و
زندگی
بندشود به بودنت. ای همه ی بود و نبود من. بودنت راسپاس!
لیموترش ها درون پیش دستی مدام غلت میخورندو تا لب ظرف می ایند. ارام قدم
برمیدارم تا روی زمین نیفتند. به میز کوچک تلفن که میرسم هوفی می کنم و روی
صندلی تک نفره چوبی کنارش می نشینم. زیرچشمی ساعت را دید میزنم. کمی از ظهر
گذشته. نتوانسته بودم نهاربخورم. دل اشوبه کالفه ام کرده. حتم دارم از استرس و
نگرانی است. یک هفته است که برای یک تماس یک دقیقه ای ازیحیی دل دل می
کنم! حالم
بداست. بدترازچیزی که قابل وصف باشد. همانطور که یک چشم به تلفن دارم و یک
چشم
به چندلیموی خوش رنگ، چاقو را برمیدارم و قاچ می کنمشان. اب دهان زیر زبانم
جمع
میشود. هرکدامشان را بة چهار قسمت تقسیم می کنم. یک قسمت رابرمیدارم و بین
دندانم میگیرم. بی اراده یکی از چشمانم را می بندم و ازطعم ترش و تیزش به خود
میلرزم. سعی دارم دل اشوبه ام را با اینها خوب کنم...مادرم همیشه می گفت: حالت
تهوع که داری یک تکه لواشک یا چندقاشق اب لیمو بخور. خوب یادم است که هربار
به
نسخه اش عمل کردم تا دوساعت دردستشویی عق میزدم! امیدوارم این بار انطور
نشوم! باسرزبان لبم را پاک می کنم و دست چپم را روی تلفن میگذارم. گویی زیر
دستم نبض میگیرد و دلم راارام می کند. سرم رابه پشتی صندلی تکیه میدهم و برشی
دیگر از لیمو رادردهانم میمکم. دلم ضعف میرود و گلویم ترش میشود. پیش دستی را
روی میز میگذارم و بادست راست جلوی دهانم را میگیرم. چیزی از شمیم تا دم گلویم
بالا می اید. اینبار باهردودست دهانم را میگیرم و تندتند اب دهانم را قورت میدهم.
کاررا به تلقین میسپارم و پشت هم درذهنم تکرار می کنم: من خوبم! خوبم! خوبم!.
اما یک دفعه ان چیز به دهانم میجهد. به سمت دستشویی میدوم و سرم را در
روشویی
اش خم می کنم...یک بار دوبار...سه بار...ده بار.. پشت هم عق میزنم
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
💟 @Delbari_Love