#وعده_مخرّب
✨ پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت: سردت نیست؟ نگهبان گفت: عادت دارم. پادشاه گفت: میگویم برایت لباس گرم بیاورند اما پادشاه فراموش کرد!
✨ صبح شد جنازه آن نگهبان را دیدند روی دیوار نوشته بود: به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا از پای درآورد.
✨وعده دادن به همسر یا فرزند را در صورت توانایی انجام آن اعلام کنیم وگرنه باعث سردی روابط و سوءظن خواهد شد.
💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
اقتدار #پدر را جلوی
بچهها حفظ کنید!
💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙زنها عاشق چه شوهری هستند؟
#استاد_عباسی
💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
📙 #داستـــــان #عاشقانه_مذهبی #قسمت_28 ✍رو به رویم مینشینی،صورتت جدی ست،دوهفته پیش زمزمه های رفتنت
📙 #داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_29
✍با غم نگاهت میکنم!همه برای بدرقه ات آماده اند،خوشحالی و مشغول آماده شدن!
از وقتی فهمیدند برای دفاع از حرم عمه ات میروی یک لحظه خانه خلوت نشده!ناراحت شدی چرا سر و صدایش بلند شد،مگر جشن عروسیت؟!راستی اینطور که خوشحالی عروسی مان خوشحال نبودی!
مادرم میخواهد من و بنیتا را با خودش ببرد،مادرت نمیگذارد اصرار دارد خودش مراقب عروس و نوه اش باشد!پدرم گفته ما را روی چشمانش میگذارد،پدرت قول داده آب در دلمان تکان نخورد!
واقعا متوجه نیستند "تو"نمی شوند؟!
صدای زیپ ساکت به افکارم خاتمه میدهد،صدای زیپ بود یا ناقوس مرگ؟!بغضم میگیرد!مهرم را بخشیدم حرف و منتی نیست اما قرار نیست که دلتنگ نشوم؟!نگاهم میکنی!
_قیافه شو!
اشکانم جاری میشود!خیلی بی رحمی مهربان!
به سمتم می آیی،با دستانت اشکانم را پاک میکنی!
_برگشتم نبینم این چشما چیزیشون شده!
با خوشحالی میگویم:برمیگردی علی؟!
لبخندی میزنی!
_قلبمو بازی نده با این علی گفتنا!سودا غصه نخوریا!
پیچاندی آقا!برنمیگردی!سکوتم را که میبینی ادامه میدهی:درضمن حواسم هستا!هی شلوغی رو بهونه میکنی ازم دور میشی!راضی نیستم نمیرم!
_راضی ام!ولی حق دلتنگی و نگرانی ام ندارم؟!
به ساعت نگاه میکنی!
_کم مونده تا پرواز!
چه لحظه هاییست،تو هم مثل من بی قراری!نمیدانیم چه بگوییم،از روزهای اول بدتر!
الهی بمیرد این ساعت!چقدر دیرم آمدم،باید با تمام بدحالی،خوب راهیت کنم!
_مراقب خودت باش،خیالت از بابت بنیتا راحت باشه!
با دستانت صورتم را قاب میکنی!
_از تو چی؟!خیالم راحت باشه؟!
به چشمانت زل میزنم همراه با آن لبخندهای علی پسند!
_خیالت راحت عزیزدلم!
میخندی!
_دروغگوی خوبی نیستی نازدونه!
سرم را به شانه ات میچسبانی با غم تکرار میکنی:نه دروغگوی خوبی نیستی!
صدای برادرت می آید،وقت رفتنت است!صدای قلبم بلند میشود و تنها لبم را می گزم تا اتفاق دیگری نیوفتد!خواستی فرودگاه نیاییم!با بنیتا کلی بازی کردی تا بخوابد،اینطور برایت راحت تر است!از آغوشت بیرون می آیم!آخرین نگاه را به بنیتا می اندازی و آخرین بوسه بر صورت دختر!باهم دم در میرویم،قرآن را بالا میگیرم،از زیرقرآن رد میشوی،دور از چشم همه بعداز بوسیدن قرآن،پیشانی ام را میبوسی!
_امری نداری بانو؟
_عرضی نیست آقام،یاعلی!
_چادر مشکی تو برداشتم!
میدانم علی!لازم نیست یادآوری کنی کفنت را هم آماده کردی!خب برو!بس نیست زجرکش شدنم!
نگاهت رنگ غم میگیرد،رنگ حسرت،رنگ عشق!
آرام میگویی:کاش تو رو هم میخوابوندم!
و قلبم منفجر میشود با آخرین تصویری که از تو میبینم از حالت لب هایت میفهمم که میگویی دوستت دارم!
👈نویسنده:لیلی سلطانی
کپی بدون #ذکر_منبع و #نام_نویسنده پیگرد الهی دارد.
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love
📙 #داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_30
✍هراسان به سمت تلفن میروم،دستم می لرزد،تلفن را برمیدارم و با صدای خفه میگویم:بله!
_سلام،خوبی دخترم؟!
صدای مادرت که در تلفن میپیچد،نفس راحتی میکشم!
این روزها به صدای زنگ تلفن و در حساسیت پیدا کردم!حساسیت که نه!میترسم!
بعداز چند دقیقه صحبت،خداحافظی میکنم و به سمت اتاق میروم!
بنیتا خواب آلود است،همین که مرا میبیند میگوید:ماما!
آماده گریه کردن است!سریع کنارش مینشینم،زود روی پاهایم مینشیند!شروع میکنم به نوازش کردن موهایش!
_جانم دخترم،جانم!
_بابایی کو؟!
چرا این دختر هنوز عادت نکرده؟!
مثل روزی که رفتی!ازخواب بیدار شد،شروع کرد به بابا بابا گفتن!
تمام خانه را دنبال تو گشت،به امید اینکه قایم باشک بازی میکنی!
با چه لبخندی کنار دیوار ایستاده بود تا غافلگیرش نکنی!علی آنجا غم دوریت را فراموش کردم و فقط دلم برای دخترمان کباب شد!
تا نیمه شب بیدار ماند تا برگردی و سک سک کنی!
پیش خودم فکر میکنم اگر پدرم عالی باشد،کلی بازی کنیم،مرا بخواباند،وقتی بیدار بشوم و پدرم نباشد چه حالی میشوم!
من عادت کردم جلوی دخترمان بغض نکنم،گریه نکنم،وا ندهم!
محکم به خودم میچسبانمش!کنار گوشش زمزمه میکنم:میاد مامان میاد!
حالا رو به تو میگویم بابای دخترم!میای بابا؟!
کمی بی قراری میکند و باز به خواب میرود!بوسه ی عمیقی روی پیشانی اش میکارم!
نگاهم به سجاده و عبایت که گوشه اتاق است می افتد،سجاده و چادرم را بردی،سجاده و عبایت مانده!
روی سجاده مینشینم،بنیتا که خواب است!
عبایت را روی سرم میکشم و بغضم را رها!
_سخته علی!دلتنگتم بی معرفت!
👈نویسنده:لیلی سلطانی
کپی بدون #ذکر_منبع و #نام_نویسنده پیگرد الهی دارد.
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love
هلال ماه مبارک رمضان رؤیت نشد
اطلاعیه دفتر رهبر انقلاب:
بسم الله الرحمن الرحیم
✨به اطلاع ملت مؤمن و شریف ایران می رساند، با توجه به اهمیت تعیین روز اول ماه مبارک رمضان گروههای زیادی در سراسر کشور به استهلال پرداختند و هیچگونه گزارش اطمینان بخشی از رؤیت هلال واصل نشد.
✨لذا بر اساس موازین شرعی برای مقام معظّم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) رؤیت هلال در شب دوشنبه به اثبات نرسید و روز دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۹۸ روز آخر ماه شعبان است.
✨بنابراین مؤمنینی که مایل به درک ثواب روزه آخرین روز ماه شعبان هستند، میتوانند به عنوان روزه مستحبی و یا قضا، روزه بگیرند.
💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
📙 #داستـــــان #عاشقانه_مذهبی #قسمت_30 ✍هراسان به سمت تلفن میروم،دستم می لرزد،تلفن را برمیدارم و با
📙 #داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_31
✍علی عزیزم،نگران ما نباش،دیگر از آن سودای ضعیف خبری نیست!
مردانه کنارت میمانم و بنیتایی فاطمه صفت تربیت میکنم!
تمام لحظات خوش زندگی مشترکمان را قلم زدم تا بگویم من بعد از تو متولد شدم!
دوستدار تو سودا
نامه را در پاکت میگذارم،صدای جیغ و خنده ی بنیتا می آید،با صدای نسبتا بلندی میگویم:باز چه آتیشی میسوزونی بنیتا؟!
همین که بلند میشوم با دیدن صحنه ی رو به رویم جیغ میکشم!علی لبخند به لب در حالی که بنیتا را در آغوش گرفته مقابلم ایستاده!زبانم نمیچرخد،مردمک چشم هایم حرکت نمیکند،دست ها و پاهام تکان نمیخورد و نفسم بند آمده!
با صدای پر مهرش میگوید:سلام بانو!
نمیتوانم واکنشی نشان بدهم،این مردی که لباس رزم خاکی به تن دارد و چهره ی معصومش خسته است نمیتواند واقعی باشد،نکند علی شهید شده و روحش را میبینم!
چشمانم را باز و بسته میکنم ولی هنوز رو به رویم ایستاده!با نگرانی میگویم:بنیتا!
بنیتا با ذوق میگوید:مامایی،بابا!
بنیتا هم علی را میبیند،پس واقعیست!
مردم یک قدم به سمتم برمیدارد،قطره اشک اول!
قدم دوم،قطره اشک دوم!
قدم سوم،همه چیز تار است!
قدم چهارم،هق هق!
قدم پنجم،محکم خودم را در آغوشش می اندازم و گریه ام شدت میگرد!
_خیلی دلتنگت بودم!داشتم می مردم!
با صدای مهربانش میگوید:جانم عزیزم!جانم!هرچی دلت میخواد بگو.
نمیخواهم از نگرانی ها و ناراحتی ها بگویم،شاید فرصتی نباشد!
با گریه میگویم:علی دوستت دارم،خیلی دوستت دارم!
همانطور که موهایم را نوازش میکند میگوید:عاشقتم!منم دلتنگت بودم سودا!
با سودا گفتنش،قلبم جان میگیرد.
به چشمانش زل میزنم
_برگشتی علی؟!
با لبخند نگاهم میکند،انگار واقعی نیست!
آمدی جانا؟!
ما دوماه نامه های سودا به علی رو میخوندیم
👈نویسنده:لیلی سلطانی
کپی بدون #ذکر_منبع و #نام_نویسنده پیگرد الهی دارد.
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love
📅 دعای روز اول ماه رمضان
🔅بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ.
🔸خدایا روزه مرا در این روز مانند روزه روزه داران حقیقی قرار ده و اقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی مقرر فرما و مرا از خواب غافلان هوشیار ساز و هم در این روز جرم و گناهم را ببخش ببخش ای خدای عالمیان و از زشتیهایم عفو فرما ای عفو کننده گناهکاران عالم
💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
📙 #داستـــــان #عاشقانه_مذهبی #قسمت_31 ✍علی عزیزم،نگران ما نباش،دیگر از آن سودای ضعیف خبری نیست! مر
📙 #داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_32
✍سودا،اومدم مرخصی!
لبخند میزنم.
_خوش اومدی سید.
بنیتا بی قراری میکند،علی صورتش را پشت سر هم میبوسد.
_جانم بابا،دلم برات یه ذره شده بودا.
بنیتا بغض میکند،درحالی که در چشمانش اشک جمع شده میگوید:بابایی،چلا نبودی؟
سرش را خم میکند و اشکانش جاری میشود.
_نبودی خو،من غشه میخولدم،هیشکس نبوت بلام بابایی کنه.
دلم میلرزد،در چشمان علی اشک جمع میشود با صدای لرزان میگوید:الان که پیشتم بابایی،غصه نخور!
دخترکمان را محکم به سینه اش میچسباند و موهایش را می بوید.
نمیخواهم مَردم بلرزد،بنیتا را در آغوش میگیرم.
_مگه قرار نبود باباعلی اومد براش شعر بخونی؟
سرش را به نشانه مثبت تکان میدهد،اشکانش را پاک میکنم.
_خب چرا گریه میکنی؟باباعلی اومده!
در گوشش زمزمه میکنم.
_نمیخوای که ناراحت بشه!
نچ کشیده ای میگوید،علی دستم را میگیرد.
_یه نگاهم به من بنداز!
لبخند میزنم طبق همیشه.
_من که همه ی هوش و حواسم کنارته علی!
آه صدای چشمانش!
_چقدر دلم برای علی گفتنات تنگ شده بود!
غرق احساس میشوم که ناگهان بشگونی از بازویم میگرد،آخم بلند میشود،با شیطنت میخندد.
_اینو گرفتم تا بفهمی من واقعی ام،منو دیدی انگار جن دیدی،همینطور مونده بودی!
قیافه ی وحشت زده ای به خودش میگیرد از خنده غش میکنم.
نگاهم میکند،مثل همیشه با لبخند،پرمهر.
_بگو سراپا گوشم گله،شکایت،فحش،هرچی.
تو بگو با جون و دل گوش میدم بعد من میگم برات!
_حرفا بمونه برای بعد،فعلا میخوام از بودنت لذت ببرم!
همانطور که به سمت کمد میرود میگوید:پس تا یه دوش بگیرم،تر و تمیز بیام خدمت خانم و دخترم یه غذای توپ آماده میکنی؟
_همین الان آقا.
حوله برمیدار و به حمام میرود،با شوق مشغول آماده کردن غذا میشوم،بنیتا دنبالم می آید و یک ریز حرف میزند!
خانه سوت و کورمان دوباره رنگ و نشاط گرفته!
بنیتا روی کابینت مشغول ور رفتن با وسایل است،علی همانطور که با حوله موهایش را خشک میکند میگوید:چه بویی راه انداختی!
_آفیت باشه عزیزم!
بوسه ی عمیقی روی پیشانی ام میکارد،شرم زده میشوم مثل روزهای اول.
_سلامت باشی بانو!
چقدر دلتنگ این بانو گفتنش بودم،صدایش،نگاهش،وجودش،لبخندش.
بنیتا را در آغوش میگیرد.
_دخترم نمیخواد سوغاتی هاشو ببینه؟
بنیتا با ذوق میگوید:شوگاتی بلام آولدی؟
_اوهوم،برای مامانم آوردم اگه افتخار بده بیاد پیش ما!
خنده ام میگیرد،نمیداند دست پاچه ام.
ادامه دارد....
👈نویسنده:لیلی سلطانی
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love
#آموزش_سادهی_پدرانه
پسر: من تصمیم به ازدواج دارم!
پدر: بگو معذرت میخوام!😳
پسر: برای چی آخه؟؟
پدر: از من معذرت_خواهی کن!
پسر: اشکال نداره اما دلیلشو میشه بدونم؟؟
پدر: پسرم بگو ببخشید!
پسر خندید و گفت: کاش علتشو میگفتید!
پدر: بگو حق با شماست و منو ببخش!
پسر: پدر منو ببخش معذرت میخواهم!
پدر: الان آماده ازدواج هستی!
پسر: چرا؟؟😳
پدر: هر موقع یاد گرفتی در زندگی بدون هیچ دلیلی عذرخواهی کنی آماده ازدواج هستی!
✨ زندگی مشترک، دادگاه نیست تا دنبال استدلال و سند برای عذرخواهی باشی بلکه کلبهای پر از صفا، صمیمیت، رفاقت و گذشت است.
💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙کوچک دانستن خدمت خود به همسر
#استاد_عباسی
💟 @Delbari_Love
#عبادت_دسته_جمعی
✨ گاهی برنامهتان در خانه این باشد مثلا در هفته یکبار برنامه عبادی مشترک در کنار همسر و فرزندان، انجام دهید.
✨ مثل خواندن قرآن، دعای توسل، کمیل، ندبه و... بطوری که به نوبت بخوانید و صدای یکدیگر را بشنوید.
✨ در انتهای کار عبادی خود، قرارتان این باشد هر کدامتان جداگانه و به نوبت (بطوری که صدای یکدیگر را میشنوید) چند دعا کنید و با هم آمین بگویید.
✨ اینکار در شما روحیه و حس وحدت، همدلی، معنویت و محبت ایجاد میکند.
💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
📙 #داستـــــان #عاشقانه_مذهبی #قسمت_32 ✍سودا،اومدم مرخصی! لبخند میزنم. _خوش اومدی سید. بنیتا بی قرا
📙 #داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_آخر
✍بنیتا رو به من میگوید:ماما بیا،شکلاتی بگلیم!
علی میخندد.
_شوگاتی،شکلاتی!بچه تو هنوز یاد نگرفتی بگی مامان؟
_علی اذیتش نکن!
اخم ساختگی میکند.
_من نبودم این چی کار کرده بیشتر از من دوستش داری؟
_من کی گفتم بنیتا رو بیشتر دوست دارم؟!
به سمت پذیرایی هلش میدهم.
_باز علی و شیطنتاش،برید بذارید کارمو کنم آقام بعداز چندماه اومده!
کلی عروسک دور و بر بنیتا میریزد،با ذوق باهم بازی میکنند،دخترم دوباره جان گرفته.
علی رو به من میگوید:بیا بشین،اومدیم دو دیقه خودتو ببینیم.
_ماشالا چه پرانرژی،گفتم تو حموم خوابت میبره.
همانطور که بنیتا را روی پاهایش گذاشته و تکان میدهد تا بخوابد میگوید:دختر بابا دیپلم گرفته؟
_شی؟!
_دیپلم گرفتی؟
بنیتا با تعجب نگاهش میکند،با خنده کنار علی مینشینم.
بنیتا سریع بلند میشود و کنار گوشم میگوید:ماما،دیوم شیه؟!
خنده ام شدت میگیرد،حال و هوای الان کجا،حال و هوای دیروز کجا؟!
_هرکی مدرسه ش تموم بشه دیپلم میگیره.
آهانی میگوید و به سمت اتاقش میدود.
_بهش چی میدی انقدر انرژی داره؟!
به چشمانش زل میزنم،چرا انقدر صدای چشمانش زیباست؟!
_از تو که پر انرژی تر نیست.
_آخه اون سودا نداره بعداز چندماه ببیندش بره تو آسمونا.
غرق لذت میشوم،دستش را میفشارم.
_خوبی علی؟
_خوبم،خوبی خانمم؟
_الان خوبم!
میخندد،مثل شب خواستگاری!
_چندساعته اومدم تازه احوال پرسی کردیم مثل اوایل نامزدی!
بنیتا بدو بدو می آید،با ذوق کیف و دفتری که برایش خریدم نشان میدهد.
_بابایی ببین،میخوام بلم مدلسه!
بعداز کلی شیطنت روی پای علی خوابش میبرد میخواهم بلندش کنم که علی مانع میشود.
_بذار بمونه.
_آخه خسته ای!
_فدای سرش،بیا کنارم!
دوباره کنارش مینشینم.
با شیطنت نگاهم میکند.
_مثل تازه عروسا رو میگیری،غریبه شدم؟
ریش هایش را نوازش میکنم.
_عاشق تر شدم سیدجان،انگار روز اولیه که هستی،همون هیجان همون دست پاچگی همون علاقه!
دستم را میبوسد.
_بهت تکیه کنم عروسِ فاطمه؟
چه لذت و قدرتی بالاتر از این که تکیه گاه،تکیه گاهت باشی!
سرش را روی شانه ام میگذارد آرام کنار گوشش میگویم:بخواب،غذا دیر آماده میشه!
با لذت به صورت آرام و خسته اش نگاه میکنم،سرش به شانه ام نرسیده خوابش برد!
دستم را بین موهایش میبرم،این مرد دنیای من است.
مرخصیش که تمام بشود و باز به سمت معراج برود با تمام قلب بال و پرش میشوم.
#سپردمشون_به_شما
#شهادت_یا_برگشت_علی_با_خودتون
👈نویسنده:لیلی سلطانی
⏪ #پــــایـــان
💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نام تو آرامهی جان من است!
#یا_مهدی_ادرکنی
💟 @Delbari_Love
🔆#پذیرش_عذرخواهی
💠 سختگیری زیاد در پذیرفتن #عذرخواهی همسر، میتواند موجب شود که او کمتر برای عذرخواهی پیشقدم شود.
💠 توقع نداشته باشید که همسرتان با الفاظ #خاص و مورد نظر شما عذرخواهی کند.
💠 گاهی حتی برخی رفتارها، نشاندهنده و چراغ سبزی به معنای #عذرخواهی است. پس سریع عذر زبانی و یا رفتاری همسر را بپذیرید و واقعاً او را ببخشید.
💠 گاهی دیر پذیرفتن عذر همسر، زمینه ایجاد #کینه، سوءظن و سردی روابط میگردد.
💠 مواظب باشید در پذیرش عذرخواهی، #منّت نگذارید و حفظ #عزّت همسرتان را در نظر بگیرید.
💟 @Delbari_Love
🔆 #اصل_همنوایی
💠 اگر گاهی همسر، از پدر و مادر یا خواهر و برادرتان #گلایه کرد لازم نیست سریع #گارد بگیرید.
💠 با او همنوایی و #همراهی کنید. مثلا بگویید اگر پدر و مادرم چنین کاری کردهاند یا فلان صحبت نادرستی داشتهاند #حق باشماست منم بجای شما باشم ناراحت میشوم.
💠 با این همنوایی هم آبی بر آتش #دعوا ریخته میشود و هم شما را فردی منطقی و بدون #تعصب تصور خواهد کرد.
💠 نیز به او فرصت میدهید تا بدون لجبازی، روی حرف خود #فکر کند.
💟 @Delbari_Love