#حدیثـــ_عشــღــق
🌸#حـضـرت_صـادق_عـليـه_السـلام فـرمـود:
رسـول خـدا (ص ) فـرمـوده اسـت : هـمـانـا اهـل قـرآن در بـلنـدتـريـن درجات آدمیان هـسـتـنـد بـجـز پـيـغمـبـران و مرسلين ،پس حقوق اهل قرآن را اندك و كم نشماريد، زيرا براى ايشان از طرف خداى عزيز جبار مقام بلندى است.🌸
📚اصول كافى جلد 4 صفحه : 404 رواية : 1
💟 @Delbari_Love
#بیان_مشکلات_محل_کار
💠 گاهی برخی از مشکلاتِ قابل بیانِ محل کار را با خانمتان در میان بگذارید تا به شما مشورت دهد.
💠 مهم این است که حس کند او را حساب کردهاید و این در افزایش مهر و علاقه او به شما موثر است.
💠 گاهی اینکار برخی از دلخوریهای همسر نسبت به شوهر را از بین میبرد.
💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
📚داستان ✨#عاشقانہ_دو_مدافع #قسمت_شانزدهم خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حالا نرفت
📚داستان
✨#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_هفدهم
_چاره اے نبود باید میرفتم...
_اوایل مهر بود کلاس هاے دانشگاه تازه شروع شده بود
_ما ترم اولے ها مثل ایـݧ دانشگاه ندیده هاروز اول رفتیم تنها کلاسے کہ تو دانشگاه برگزار شد،کلاس ترم اولے ها بود
دانشگاه خیلے خلوت بود.
_تو کلاس کہ نشستہ بود احساس خوبے داشتم خوشحال بودم کہ قراره خانم مهندس بشم براے خودم😂.
_تغییرو تو خودم احساس میکردم هیجاݧو شلوغے گذشتمم داشت برمیگشت
هموݧ روز اول با مریم آشنا شدم
دختر خوبے بود.
_اولیـݧ روز دانشگاه پنج شنبہ بود.
از بعد از اوݧ قضییہ تو بهشت زهرا هر پنجشنبہ میرفتم اونجا و بہ شهدا سر میزدم شهداے گمنامو بیشتر از همہ دوست داشتم هم بخاطر خوابے کہ دیدم هم بخاطر محمد جعفرے پسر هموݧ پیرزݧ نمیدونم چرا فکر میکردم جزو یکے از شهداے گمنانہ.
_اوݧ روز بعد از دانشگاه هم رفتم بهشت زهرا قطعہ ے شهداے بی پلاک.
_زیاد بودݧ دلم میخواست یکیشونو انتخاب کنم کہ فقط واسہ خودم باشہ اونروز شلوغ بود
سر قبر بیشتر شهداے گمنام نشستہ بود.
چشمامو چرخوندم کہ یہ قبر پیدا کنم کہ کسے کنارش نباشہ
بالاخره پیدا کردم سریع دوییدم سمتش نشستم کنارش و فاتحہ اے براش بفرستادم سرمو گذاشتم رو قبر احساس آرامش میکردم
یہ پسر بچہ صدام کرد:خالہ؟خالہ؟گل نمیخواے
سرمو آوردم بالا یہ پسر بچہ ے ۵ سالہ در حال فروختـݧ گل یاس بود .
عطر گلا فضا رو پر کرده بود برام جالب بود تاحالا ندیده بودم گل یاس بفروشـݧ آخہ گروݧ بود
ازش پرسیدم:عزیزم همش چقدر میشہ؟
گفت:۱۵تومـݧ
۱۵تومــݧ بهش دادم و گلهارو ازش گرفتم چند تاشاخہ ببشتر نبود.
بطرے آب و از کیفم درآوردمو روقبر و شستم بوے خاک و گل یاس باهم قاطے شده بود لذت میبردم از ایـݧ بو
گلها رو گذاشتم روقبر دلم میخواست با اوݧ شهید حرف بزنم اما نمیتونستم میخواستم باهاش درد و دل کنم اما روم نمیشد از گذشتم چیزے بگم براے همیـݧ بہ یہ فاتحہ اکتفا کردم.
یہ شاخہ گل یاس و هم با خودم بردم خونہ و گذاشتم تو گلدوݧ اتاقم هموݧ گلدونے کہ اولیـݧ دستہ گلے کہ رامیـݧ برام آورد بود و گذاشتہ بودم توش بهم ریختم ولے با پیچیدݧ بوے گل یاس تو فضاي اتاقم همه چیز و فراموش کردم و خاطرات خوب مثل چادرے شدنم اومد تو ذهنم.
_همہ ے کلاس هاے دانشگاه تقریبا دیگہ برگزار میشد
چندتا از کلاس ها روکہ بین رشتہ ها،عمومے بود و با ترم هاے بالاتر داشتیم
سجادے هم تو اوݧ کلاس ها بود.
_مـݧ پنج شنبہ ها اکثرا کلاس داشتم و بعد دانشگاه میرفتم بهشت زهرا پیش شهید منتخبم سرے دوم کہ رفتم تصمیم گرفتم تو نامہ همہ چیو براش از گذشتم بنویسم و بهش بگم چی ازش میخوام
_نامرو بردم خندم گرفتہ بود از کارم اصلا باید کجا میذاشتمش بالاخره تمام سعے خودمو کردم و باهاش حرف زدم وقتے از گذشتم میگفتم حال بدے داشتم و اشک میریختم و موقع رفتـݧ یادم رفت نامہ رو از اونجا بر دارم.
با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیرو...
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: خانوم_علے_آبادے
#کپی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
💟 @Delbari_Love
#حدیثـــ_عشــღــق
امام الصادق علیه السلام:
هر مردی برای اداره کردن خانواده خود به سه #خصلت نیازمند است و باید آنها را به کار ببرد، اگر چه این ویژگیها در #طبیعت او نباشد:
رفتار خوب و #زیبا با افراد خانواده
#گشاده_دستی حساب شده
#غیرت در جهت حفظ خانواده
📚بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۲۳۵
💟 @Delbari_Love
#خود_را_سهیم_بدانید
💠 گاهی خود را در ایجاد مشکلات زندگی، سهیم بدانید (ولو مقصر نیستید) و آن را به همسرتان #اعتراف کنید! اینکار #عشق و محبت را بار دیگر در زندگیتان شکوفا میکند.
💠 زیرا اینکار زمینهای میشود تا همسرتان نیز #سهم خود را در مشکلات زندگی بپذیرد و با کمک شما درصدد رفع مشکل بر آید.
💠 سهیم دانستن خود در مشکلات، باعث میشود تا نزد همسرتان فردی #منطقی، فداکار و محبوب جلوه کنید و سبب میشود همسرتان از سیستم گارد گرفتن و انتقادناپذیری خارج شود.
💟 @Delbari_Love
#آقایان_بدانند
#بیتوجهی_ممنوع
💠گاهی بیتوجهی به زن از فحش و کتک کاری بدتر است.
💠در تصمیمات و اتفاقات مهم زندگی، از همسر #مشورت نگرفتن و او را در کارها شریک نکردن، نوعی بیتوجهی است.
💠اینکه زمانی رو برای همسر و خانوادهات نگذاری، نوعی بیتوجهی محسوب میشه. بازتاب توجه به همسر، #شیرین و دلچسب است!
💟 @Delbari_Love
#عاشقانه_برای_همسرم
#دلبـــــر_جانــــم 🌺🍃
گفتـے بگو ڪہ با "ڪہ" خوشے در نبــــود مــ😒ـــن ؟
گفتمـــــ ڪسے بہ جز ٺو ندارمـــــ حسـ😍ـــود مــــن !!
💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
📚داستان ✨#عاشقانہ_دو_مدافع #قسمت_هفدهم _چاره اے نبود باید میرفتم... _اوایل مهر بود کلاس هاے دانشگ
📚داستان
✨#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_هجدهم
_با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ....
خانم محمدے؟
بہ خودم اومدم با تعجب داشت نگام میکرد
نگاهش کردم تا چشمام بہ چشماش افتاد نگاهشو دزدید سرشو انداخت پاییـݧ و گفت گوش دادید بہ حرفام؟
خجالت زده گفت راستش نہ تا یہ جاهاییشو گوش دادم اما...
لبخند زد و گفت خوب ایرادے نداره تا کجا گوش دادید؟
_باصدایے کہ انگار از تہ چاه میومد همونطور کہ سرم پاییـݧ بود گفتم:
داشتید میگفتید نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم
پووووووفے کرد و آهے از تہ دل کشید و ادامہ داد:
بلہ نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم خیلے خودمو کنترل میکردم.
_خانم محمدے؟
ایـݧ شهید شماست دیگہ؟
ینے منظورم اینہ کہ هر هفتہ میاید سر ایـݧ قبر؟
سرمو بہ نشانہ ے تایید تکوݧ دادم
با دست بہ چند تا قبر اونطرفتر اشاره کردو گفت اونم شهید منہ منم هر هفتہ میام پیشش
اتفاقا هر هفتہ هم شما رو میبینم چند بار خواستم بیام جلو و باهتوݧ حرف بزنم اما نشد.
_هفتہ ے پیش میدونستم کہ بخاطر خواستگارے چهارشنبہ میاید منم اومدم،حتے اومدم جلو کہ باهاتوݧ صحبت کنم اما شما تا متوجہ شدید یکے داره میاد سمتتوݧ رفتید
خانم محمدے شما هرچیزے کہ مـݧ از همسر آیندم انتظار دارم رو دارید تا اینجا متوجہ شدم اعتقادات و عقیدموݧ هم بہ هم میخوره ما باهم میتونیم زیر سایہ ے امام زمان خوشبخت باشیم
_البتہ اگہ شما هم قبول کنید ...
خیلے داشت تند میرفت
خندم گرفت و گفتم:
اجازه بدید آقاے سجادے شما براے خودتوݧ بریدید و دوختید مـݧ هنوز جواب خیلے از سوالاتامو نگرفتم علاوه بر اوݧ شما از کجا میدونید مـݧ چیز هایے کہ شما میخواید و دارم همیشہ اوݧ چیزے کہ فکر میکنید و میبینید درست نیست
جدا از اوݧ مـݧ هم براے خودم معیار هایے دارم از کجا میدونید شما همشو دارید؟
اخم هاش رفت تو هم وبا ناراحتے گفت:
معذرت میخوام اسماء خانم
اولیـݧ بار بود کہ اسممو صدا میکرد
یجورے شدم.
انگار اولیـݧ بار بود کہ صداشو میشنیدم
لپام قرمز شد از خجالت سرمو انداختم پاییـݧ حالا خوبہ قربوݧ صدقم نرفتہ بوووود عجب بی جنبہ اے بودماااااا😂😂😂
_متوجہ حالتے کہ بهم دست داده بود شد و پرسید چیزے شده؟خودمو کنترل کردم کہ صدام نلرزه و گفتم ݧ چیزے نشده
_دستشو گذاشت رو دهنش کہ معلوم نشہ داره میخنده😂و گفت:
خوب تا الاݧ مـݧ حرف زدم حالا شما بگید
سرفہ اے کردم تا اومدم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد...
کاملا فراموش کرده بودم ماماݧ زنگ زده بود
گوشے هنوز دست سجادے بود
گوشے و گرفت طرفم
گوشے و ازش گرفتم جواب دادم
_ماماݧ اجازه نداد حرف بزنم
الو؟
اسماء؟
معلوم هست کجایے؟چرا جواب نمیدے؟نمیگے،نگراݧ میشم؟چرا انقد تو بی فکرے؟
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو میشنید...
بلند شدم رفتم اونور تر
سلام ماماݧ جاݧ ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم آنتـݧ هم نداشتم
مگہ کجایےکہ آنتـݧ ندارے؟
بهشت زهرا.
چے بهشت زهرا چیکار میکنے؟برداشتت بردتت اونجا چیکار
اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد
باخودم گفتم الانہ کہ ماماݧ نگراݧ بشہ
چندبار شمارشو گرفتم اما نمیگرفت
اخمام رفتہ بود تو هم
درتلاش بودم کہ سجادے اومد سمتم
_چیزے شده خانم محمدے؟
_فقط آنتـݧ رفت قطع شد فقط میترسم ماماݧ نگراݧ بشہ
گوشیشو داد بهم و گفت:
بفرمایید مـݧ آنتـݧ دارم زنگ بزنید کہ مادر از نگرانے در بیاݧ
تشکر کردم و گوشے و گرفتم
تصویر زمینہ ے گوشے عکس یہ سربازے بود کہ رو بازوش نوشتہ بود" مدافعـــــــــاݧ حــــــــــــرم"
خیلے برام جالب بود
_چند دیقہ داشتم رو صفحه رو نگاه میکردم...
خندید و گفت:
چیشد؟زنگ نمیزنید؟
کلے خجالت کشیدم
شماره ے مامان و گرفتم سریع جواب داد:
بلہ بفرمایید؟
سلام ماماݧ اسماء ام آنتـݧ گوشیم رفت با گوشے آقاے سجادے زنگ زدم نگراݧ نباش تا چند ساعت دیگه میایم خدافظ
نزاشتم اصـݧ حرف بزنہ میترسیدم یہ چیزي بگہ سجادے بشنوه بد بشہ
_گوشے سجادے و دادم و ازش تشکر کردم
سجادے بلند شد و رفت سر هموݧ قبرے کہ بهم نشـوݧ داده بود نشست و گفت:
خانم محمدے فکر کنم زیاد اینجا موندیم شما دیرتوݧ شد اجازه بدید مـݧ یہ فاتحہ اے بخونم و بریم
_نصف گل هایے رو کہ خریده بود و برداشتم با یہ بطرے آب و رفتم پیش سجادے
روے قبرو شستم،گلهارو گذاشتم روش و فاتحہ اے خوندم
سجادے تشکر کردو گفت:
نمیدونم چرا قسمت نیست ما حرفامونو کامل بزنیم.
_بلند شدیم و رفتیم سمت ماشیـݧ
در ماشیـݧ رو برام باز کرد
سوار ماشیـݧ شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم
تو راه پلاک همش تکوو میخورد مـݧ کنجکاو تر میشدم کہ بفهم چہ پلاکیہ.
دلم میخواست از سجادے بپرسم اما روم نمیشد هنوز.
سجادے باز ضبط و روشـݧ کرد ولے ایندفعہ صداے ضبط زیاد نبود
مداحے قشنگے بود😂
"منو یکم ببیـݧ سینہ زنیمو هم ببیـݧ
ببیـݧ کہ خیس شدم عرق نوکریمہ ایـ😂
دلم یہ جوریہ ولے پر از صبوریہ
چقد شهید دارݧ میارݧ از سوریہ"
اشک تو چشماے سجادے جمع شده بود😭 محکم فرموݧ و گرفتہ بود داشت مستقیم بہ جاده میکرد
برام جالب بود
چند دیقہ بینموݧ با سکوت گذشت
تا اینکہ رسیدیم بہ داخل شهر
اذاݧ و داشتـݧ میگفتـݧ جلوے مسجد وایساد سرشو بگردوند طرفم و گفت:با اجازتوݧ مـݧ برم نماز بخونم زود میام
پیاده شد مـݧ هم پیاده شدم و گفتم مـݧ هم میام
_بعد از نماز از مسجد اومدم بیروݧ بہ ماشیـݧ تکیہ داده بود تا منو دید لبخند زدو گفت:قبول باشہ خانم محمدے
تشکر کردم و گفتم همچنیـݧ
سوار ماشیـݧ شدیم و حرکت کرد جلوے یہ رستوراݧ وایساد و گفت اگہ راضے باشید بریم ناهار بخوریم گشنم بود نگفتم و رفتیم داخل رستوراݧ و غذا خوردیم
_وقتے حرف میزد سعے میکرد بہ چشمام نگاه نکنہ و ایـݧ منو یکم کلافہ میکرد ولے خوشم میومد از حیایےکہ داشت.
_تو راه برگشت بہ خونہ بهش گفتم کہ هنوز خیلے از سوالاے مـݧ بے جواب مونده
حرفم رو تایید کرده و گفت منم هنوز خیلے حرف دارم واسہ گفتـݧ و اینکہ شما اصلا چیزے نگفتید میخوام حرفاے شما رو هم بشنوم
_اگہ خوانواده شما اجازه بدݧ یہ قرار دیگہ هم براے فردا بزاریم
با تعجب گفتم:
فردا؟زود نیست یکم
از نظر مـݧ البتہ نظر شما هر چے باشہ همونہ
گفتم باشہ اجازه بدید با خوانواده هماهنگ کنم میگم ماماݧ اطلاع بدݧ
تشکر کرد
_رسیدیم جلوے در.میخواستم پیاده شم کہ دوباره چشمم افتاد بہ اوݧ پلاک حواسم بہ خودم نبود سجادے متوجہ حالت مـݧ شد و گفت:خانم محمدے ایشالا بہ موقعش میگم جریاݧ ایـݧ پلاک😂 و بہ خودم اومد از خجالت داشتم آب میشدم😓بدوݧ اینکہ بابت امروز تشکر کنم خدافظے کردم و رفتم
کلید وانداختم درو باز کردم
ماماݧ تا متوجہ شد بلند شد و اومد سمتم
سلاااااااام ماماݧ جاݧ
دستش و گذاشتہ بود رو کمرش و در اوݧ حالت گفت:
_سلام علیکم خوش اومدے
گونشو بوسیدمو گفتم مرسے
اومدم برم کہ دستمو گرفت و گفت کجا؟ازدستت عصبانیم
خودمو زدم بہ اوݧ راه ابروهامو بہ نشانہ ے تعجب دادم بالا و گفتم:عصبانے براے چی؟ماماݧِ اسماء و عصبانیت؟
شایعست باور نکـ.ماماݧ جاݧ حرفایے میزنیا
نتونست جلوے خندشو بگیره
خبہ خبہ خودتو لوس نکـݧ بیا تعریف کـݧ چیشد اصـݧ چرا رفتہ بودید بهشت زهرا؟
اومدم کہ جواب بوم تلفـݧ زنگ زد خالم بود.
نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: خانوم_علے_آبادے
#کپی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
💟 @Delbari_Love
#حدیثـــ_عشــღــق
🌸امام_محمد_باقر_علیهالسلام:
صله رحم اعمال را پاكيزه کرده، اموال را زیاد میکند، بلا را دفع نموده، حساب را آسان مىكند و مرگ را به تأخير مىاندازد.
📚 الکافی،ج۲،ص۱۵۰
💟 @Delbari_Love
#جملهسازی_عاشقانه
💠 زمانی که شریک زندگیتان #اشتباهی مرتکب میشود، نباید آن را تبدیل به دعوا و #مشاجره کنید.
💠 گاه کلماتی که در این شرایط به زبان میآورید، تاثیری #همیشگی دارند.
💠 به عنوان مثال بگویید:
_تو در هر شرایطی برایم عزیزی
_اعصابتو خرد نکن
_ بهت حق میدم
_نبینم غصه بخوری
💠 معنای واقعی این جملات این است:
«با وجود #اشتباهاتی که مرتکب شدهای، من هنوز هم #دوستت دارم»
💠 تفکّر برای ساختن این جملات زیبا و بهکارگیری آنها به شما کمک میکند تا در مقابل منفیبافی و کینهورزی #مبارزه کنید.
💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کمترین درجات عاشقی از زبان امیرالمؤمنین(ع)
➕واکنش جالب شنونده این حدیث
#استاد_پناهیان
💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
📚داستان ✨#عاشقانہ_دو_مدافع #قسمت_هجدهم _با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ.... خانم محمدے؟ بہ خو
📚داستان
✨#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_نوزدهم
_اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ زنگ زد خالم بود
نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...
چادرم و درآوردم تو آیینہ نگاه کردم چهرم نسبت به سه سال پیش خیلے تغییر کرده بود
بہ خودم لبخندے زدم و گفتم اسماء ایـݧ سجادے کیہ؟
چرا داره بہ دلت میشینہ؟
همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم
_اسماء زوده مقاومت کـݧ نکنہ ایـݧ هم بشہ مث رامیـݧ تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش
علے فرق داره نوع نگاهش،صدا کردنش،حرف زدنش،عقایدش...
_خندم گرفت ...هہ علے؟هموݧ سجادے خوبہ زیادے خودمونے شدم
_در هر حال زود بود براے قضاوت
هنوز جلوے آیینہ بودم کہ ماماݧ در اتاق و باز کرد
کجا فرار کردی؟
خندم گرفت
فرار کجا بود مادر مـݧ اومدم لباسامو عوض کنم
خوب پس چرا عوض نکردے هنوز؟
داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم
مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:
بسم اللہ خل شدے ؟
خندیدم و گفتم بووووودم
راستے ماماݧ آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیموݧ اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ
فردا؟چہ خبره اسماء
نمیدونم ماماݧ عجلہ داره
براے چے مثلا عجلہ داره
دستمو گذاشتم رو چونم و گفتم خوب ماماݧ براے مـݧ دیگہ
ماماݧ با گوشہ ے چشمش بهم نگاه کرد و گفت:بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ
إ مامااااااااااا...
در حالے کہ میخندید و از اتاق میرفت بیروݧ گفت :باشہ با بابات حرف میزنم
راستے اسماء اردلاݧ داره میاد.
از اتاق دوییدم بیروݧ با ذوق گفتم کے داداش کچلم میاااااد
فردا
خبر داره از قضیہ خواستگارے؟
_معلومہ کہ داره پسر بزرگمہ هااا تازه خیلے هم تعجب کرد کہ تو بالاخره بعد از مدت ها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همیـݧ از پادگاݧ مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش
دستم و گذاشتم رو کمرمو گفتم:
آره تو از اولم اردلاݧ و بیشتر دوست داشتے بعد باحالت قهر رفتم اتاق
_ماماݧ نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود از ایـݧ همہ توجہ ماماݧ نسبت بہ قهر مـݧ اصلا انگار ݧ انگار
خستہ بودم خوابیدم
باصداے اذاݧ مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود.
دیدم رو میزم چند تا شاخہ گل یاسہ
تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے مـݧ گل نمیخرید ولے میدونستـݧ گل یاس و دوست دارم اولش فکر کردم ماماݧ براے آشتے گل خریده ولے بعید بود ماماݧ از ایـݧ کارا نمیکردم
موهام پریشوݧو شلختہ ریختہ بود رو شونہ هام همونطور کہ داشتم خمیازه میکشیدم اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم:
ماماااااااݧ ایـݧ گلا چیہ؟
مـݧ باهات آشتے نمیکنم تو اوݧ کچل و بیشتر از مـݧ دوست دارے
اردلاݧ یدفہ جلوم ظاهر شد و گفت:
بہ مـݧ میگے کچل؟از هیجاݧیہ جیغے کشید م و دوییدم بغلش و بوسش کردم هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم دستم و گرفتم رو دماغم گفتم:
_اه اه اردلاݧ خفہ شدم از بوے و جورابو عرقت قیافشو ببیـݧ چقد سیاه شدے زشت بودے زشت تر شدے
خندید و افتاد دنبالم
بہ مـݧ میگے زشت؟
جرئت دارے وایسااا
ماماݧ با یہ اللہ اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم
قبول باشہ ماماݧ مگہ نگفتے اردلاݧ فردا میاد
چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد
_اردلاݧ اخمی کردو گفت ناراحتید برم فردا بیام
خندیدم هولش دادم سمت حموم نمیخواد تو فعلا برو حموم...
راستے نکنہ گلارو تو خریدے؟
ناپرهیزے کردے اردلان...
خندید و گفت:بابا بغل خیابوݧ ریختہ بودݧ صلواتے مـݧ پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم
گل یاس؟اونم صلواتے؟
برو داداااااش برووو کہ خفہ شدیم از بو برو.
_داشتم میخوابیدم کہ اردلاݧ در اتاق و زد و اومد داخل ...
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: خانوم_علے_آبادے
#کپی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
💟 @Delbari_Love
#حدیثـــ_عشــღــق
🌸پیامبر اکرم صل الله علیه و آله:
هدیه دادن مرد به همسرش موجب زیادی عفّت او خواهد شد.🌸
📚 منلایحضرهالفقیه،ج۴،ص۲۷۳
💟 @Delbari_Love
#زندگی_آدم_آهنی
💠 زن و مرد حتما باید ابراز محبت #کلامی داشته باشند. اما محبت و معاشقهی #رفتاری، عاملی است که محبت کلامی را بر #عمق جان همسر مینشاند. برای معاشقهی رفتاری حتما #تمرین کنید.
💠 وقتى زن #آستين مردش را با دقت بالا میزند، وقتی گوشه لباس همسرش را میدوزد وقتى مرد زانو ميزند تا بند #كفشِ همسرش را گره بزند! وقتی گونه همسرش را از #اشک پاك ميكند، وقتی زن بازوي او را هنگام عبور از خيابان مىگیرد وقتی مرد کفشهای او را جلوی پایش جفت میکند وقتی #درب ماشین را برایش باز میکند وقتی مرد از راه میرسد و زن #شربت به دست به استقبالش میآید و هزاران رفتار درآمیخته با محبت، همگی معاشقهی #رفتاری هستند که اگر نباشند زندگی ما مثل زندگی #آدم_آهنی میشود.
💟 @Delbari_Love
🔴#اینکار_ممنوع_است
💠 اگر گاهی دعواتون شد، بعد از دعوا به خانوادتون ماجرا رو #تعریف نکنید!
💠 اولاً آنها یک طرفه قضاوت میکنند
دوماً همسرتون در نزد آنها تخریب میشود.
💠 شما بعد از مدتی کوتاه #آشتی میکنید و همه چیز را فراموش میکنید اما خانواده شما یادشون نمیره و دیدشان نسبت به زندگی شما #تغییر میکند.
💠 علاوه بر اینکه ممکن است از این به بعد در زندگی شما #دخالت کنند چون خود، این اجازه را بهشون دادید.
💟 @Delbari_Love
با عرض سلام خدمت مخاطبان کانال دلبری
به علت عدم دسترسی ادمین کانال به اینترنت، بروزرسانی کانال با اخلال مواجه گردیده است.
عذر خواهی ما را پذیرا باشید.
ان شاءالله طی روزهای آینده به روند قبلی فعالیت خود باز خواهیم گشت.
التماس دعا🌺🌺🌺
🌺خبر رسید که مادر شده است کوثر عشق
🌺نشسته دلبر این طایفه، برابر عشق
🌹حسن امید دو عالم، حسن برادر عشق
🌹بیا و مژده بگیر از پدر و مادر عشق
🌺بیا که شامل لطف خدا شویم امشب
🌺به زیر پای کریمی فدا شویم امشب
🌹نوشته روزی ما را به پای چشم حسن
🌹تمام ایل و تبارم فدای چشم حسن
🌸ولادت باسعادت کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی(ع) مبارک باد.
💟 @Delbari_Love