eitaa logo
دلبرکده
6.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و وقت بخیر همراهان عزیز عزاداری هاتون مورد قبول حق تعالی ان شاءالله 🌷 در پاسخ به این سوال باید در درجه اول گفت که گاهی بعضی از مردان هستند که باتوجه به طبعی که دارند کلا زیاد اهل شیرین زبانی و محبت کلامی نیستند.. باید بدانید که هر طبعی خصوصیات متنوع مخصوص به خودش را دارد . و این خیلی مهم است که شما اینهارو بلد باشید. بنابراین اگر مردی با توجه به طبعش زیاد اهل محبت کلامی نیست، خصوصیات بسیار خوب زیادِ دیگری دارد و خانم باید متوجه آنها باشد. مثلا افراد با طبع صفراوی و یا صفرا سوداوی خصوصا سوداوی ها زیاد اهل بروز محبت نیستند اما این افراد بسیار باهوش بسیار دلسوز، اهل تلاش زیاد و خانواده دوست و ..... هستند ⏪ .
. نکته دوم در پاسخ به سوال، این هست که زنانی که بسیار خواستار این هستند که محبت زبانی بشنوند، با توجه به شرایط زندگی که در گذشته داشته اند ظرفِ وجودیِ بعضی از آنها، در گذشته بنا به دلایلی از محبت پر نشده است ! بنابراین اگر همسرشان هم محبت زبانی نداشته باشد یا کم داشته باشد، باید خود خانم یک فضایی رو آماده کند که آن فضا، فضای محبت و عشق باشد و ظرف وجودی و نیازِ زن از این طریق پر شود. مثال: فضای صحبت دو نفره با صرف چای یا میوه فضای اتاقی که فقط خودتان باشید تفریح های کوتاه دو نفره و..... در کل خودتان را در معرض همسرتان قرار بدهید تا یک فضای محبت آمیز شکل بگیرد و ظرف وجودی هر دو از محبت سرشار شود. 😊 .
. از جهت دیگر که قبلا هم در این کانال صحبت شده بود، میتوان به لجبازی مرد اشاره کرد! اگر مردی قبلا اهل بروز احساسات بوده و الان نیست، حتما مردی است که لجبازی می‌کند! چگونه !؟ شاید بگویید دعوایی بین شما رخ نداده اما در واقع اگر مرد با یک مسئله ای روبرو شود که حق او بوده و سرکوب شده، ممکن است در شکل های مختلف به فکر جبران بربیاید و یا اینکه دیگر دل و دماغ محبت کردن نداشته باشد! ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💚 بسیار زیبا .. حتما مشاهده کنید 👌 اگر مولا علی علیه السلام برامون یک خط دعا کند، خداوند تمام گناهان مارا می‌بخشد ✨ چه عملی هست که اگر انجام بدیم امیرالمومنین علیه السلام حتما این کار را برایمان انجام میدهد ؟! ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌« قلبم اگه مبتلات نباشه نمیخوامش... ‌‌»🤍 ✴️با مدّاحی مهدی رسولی ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آستین لباستو اینجوری چین دوزی کن😍🪡 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤تاریخچه حجاب در ایران ▪️ طبق پژوهش‌ها، زنان ایرانی از زمان مادها با حجاب بودن و طی سال‌ها این پوشش همیشه وجود داشته است. 🦋 روز عفاف و حجاب گرامی باد 🧕 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"زن پاکدامن نزدیک است که فرشته ای از فرشتگان بشود " _ امام علی علیه السلام _ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
⚫️آیت الله بهاءالدینی می فرمودند: اگر زنان چادری می خواستند نشانشان می دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند، دانه دانه اش خورشید است. شما خورشید خدا هستید.☀️ ❇️و ایشان این روایت را از ثواب الاعمال نقل می کردند عرقی که زن زیر چادر می ریزد سه جا برای او نور می شود: 🔸در درون قبر 🔸 در برزخ 🔸 در قیامت و اگر زنان بی حجاب از من می خواستند همین الان نشانشان می دادم که این موی سر که به نامحرم نشان می دهند آتش است. آنها در آرایش زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش هستند.❌ منبع : وبگاه گزارش مشرق ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ مادر آهنین عاشورا! ▪️نامش ام‌خلف بود؛ همسر مسلم‌بن عوسجه که بدون هیچ‌تردیدی با همسر و پسرش به یاری امام حسین علیه‌السلام آمده بود. او معتقد بود هرچقدر بیشتر از علاقه‌های خودش بگذرد، رسم ولایت را بیشتر به جا آورده است. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
1_12532812125.mp3
7.3M
🔊 مداحی ویژه هفتم محرم 📝 اشکاتو قربون، لای‌لای علی‌جون 👤 حاج‌ میثم مطیعی ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
↙️اهمیت نظم لباس ها↘️ ❇️علامه طباطبایی: همسر ایشان: شب که می‌خواستند بخوابند، جوراب‌هایشان را در می‌آوردند، صاف و تا می‌کردند. می‌گفتم: حاج آقا دیگر نمی‌خواهد جوراب‌هایتان را تا کنید. می‌فرمود: شیطان در لباسی که وِلو باشد تصرف میکند. ⛔️ ❇️ آیت الله تألّهی همدانی: مستحب است [انسان] در وقت کندن لباس، «بسم الله» بگوید تا جن آن را نپوشد. تا کردن جامه و پیچیدن آن مستحب است چرا که سالم‌تر باقی می‌مانند و نیز به خاطر اینکه اگر باز بمانند شیاطین آن‌ها را در شب می‌پوشند. 😱 📚 اسرار سلوک ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنوز قهر بودیم. جلوی تلویزیون نشسته بود. برایش چای ریختم. جواب آزمایشم را کنار استکان، جلویش گذاشتم. خودم را در آشپزخانه مشغول کردم. صدای فریادش بلند شد. فکر کردم از دیدن آزمایش ذوق کرده. تیم فوتبالش گل زده بود. اهمیتی ندادم و به کارم ادامه دادم. موقع خواب برعکس دو، سه شب گذشته، بغلم کرد: _هی می‌گم بداخلاق شدی. مال این بلا زده اس؟! لبخند زدم: _تو چی؟! تو چرا بداخلاق شدی؟! _خو مال این بلا زده اس دیگه... نتوانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم. ظهر با یک شاخه گل و یک جعبه مقوایی روبان زده، آمد. یک نیم ست طلا بود. قرار شد برای اعلام این خبر دو مهمانی کوچک بگیریم. مهمانی اول را برای خانواده امید گرفتیم. آرزو جیغ کشید و بغلم کرد. آزاده سرش را از گوشی بلند کرد و لبخند زد. مادر امید خوشگلم، خوشگلمش به راه افتاد. در مهمانی هفته بعد، مامان خبر آمدن خواستگار برای فرانک را داد. چشمان فرانک باز شد و گوش‌هایش تیز: _مامان بهت چی‌ گفتم؟! به فهیمه نگاه کردم: _مهرزاد؟ کنار گوشم گفت: _نه بابا. به مصطفی گفته از خداشه که از خانواده ما زن بگیره اما فرانک براش خیلی کوچیکه. آب دهانم را قورت دادم. به مامان نگاه کردم: _خب حالا کی هست این بدبخت؟! همه خندیدند به جز فرانک. _دیروز خانم شیرمحمدی سر نونوایی منو دید گفت می‌خوان برا پسر برادرش بیان. فرانک با غیظ گفت: _اگه بیان مسئولیتش با خودته. هر چی از دهنم دربیاد می‌گم. فهیمه طاقت نیاورد: _هو! چه خبرته؟! یه خواستگاره دیگه... چشم از فرانک گرفت و به من نگاه کرد: _دختر شاه پریونه انگار! فرانک بلند شد و انگشتش را در هوا تکان داد: _به همه‌تون دارم می‌گم من می‌خوام برم دانشگاه. *** شکمم حسابی جلو آمده بود. سر اسم بچه با امید بحث داشتم: _فرید، هم به فیروزه میاد هم به امید _برو بینیم با این سلیقه چلغوزت _امید خیلی زشته رفتارت. _فـَ رید هم شد اسم؟! _معنیش یگانه و یکتاس. _بچم مگه دختره اسمشو می‌خوای بذاری یگانه و یکتا بحث کردن بی‌فایده بود: _خب تو بگو بدون وقفه گفت: _چنگیز... هی... قهقهه زد. جلوی خنده‌ام را گرفتم: _مسخره وسط خنده گفت: _منظورت اصغره؟! آیفون را زدند. به خیال آمدن فهیمه و مصطفی دکمه را زدم. وسط پله‌ها مرد غریبه‌ای دیدم. دکمه‌های آستینش باز بود. لبه‌ی کتانی‌های کثیفش را خوابانده بود: _آبجی خونه امید شاهقلی همین بالاس؟ _ببخشید شما؟! حالت صورتش عوض شد و سرش را کج کرد: _آبجی چی کا به ما داری؟! یه امونتی پیش ما داره بیدیم بِشو بیریم رد کارمون. صدای بوق ماشین مصطفی، باعث شد غریبه را ول کنم و بروم. _وای خدای من این سرهمی رو ببین چقدر نازو فسقله! _فیروزه مامان، به سرویس‌های کالسکه هم یه نگاه بنداز. مامان و فهیمه غرق در عالم سیسمونی‌ بودند. من از فکر مرد غریبه بیرون نمی‌آمدم: _یه روز دیگه بیایم؟ من حالم خوب نیست. _دیگه از حالا به بعد هی سنگین‌تر می‌شی، هر روز همین آش و همین کاسه است. بالاخره توانستم راضی‌شان کنم. _لااقل اون سرهمی رو می‌خریدیم حیف بود. _مادر خیلی دلت می‌خواست؛ خب می‌خریدی. صدای فهیمه درآمد: _مامان ول کن دیگه. اینا دلشون خواسته بیارن ما دلمون نمی‌خواد. حالا شما سه تاشو داری چه گلی به سرتون زدن؟ _والا اگه می‌دونستم سرنوشتم اینطور میشه، سه تا دیگه هم می‌آوردم. تا خانه فقط به مکالمه مامان و فهیمه گوش کردم. به اصرار مامان، فهیمه تا طبقه بالا همراهم آمد. _وای فیروزه این بوی چیه تو ساختمون؟! خفه شدم. با دماغم چند بار بو کشیدم. برایم غریبه نبود. دم در، پنج، شش جفت کفش مردانه دیدیم. صدای هر و کر چند مرد را از داخل خانه شنیدیم. _این بوئه اینجا خیلی بیشتره. عجیبه تو نمی‌شنوی؟! شالش را روی دهان و بینی‌اش کشید. _بیا بریم. دست فهیمه را کشیدم. هاج و واج نگاهم کرد. _حتماً دوستاش پیشش‌ان! ابروهای فهیمه درهم رفت: _معلوم نیست دارن تو خونه زندگی تو چی کار می‌کنن؛ بعد تو می‌خوای بذاری بری؟! تمام بدنم یخ زد. دل و روده‌ام به هم خورد. قفسه سینه‌ام بالا و پایین شد. فهیمه گوشی تلفنش را بیرون آورد: _مصطفی یه دقه پاشو بیا بالا. _فهیمه حالم بده؛ بریم... سالن و فهیمه با هم دور سرم چرخید. ماه‌ها از حقیقتی که پشت در بود، فرار می‌کردم. مصطفی خیلی زود رسید. فهیمه کلید را از دستم گرفت. خانه از دود غلیظی پر بود. امید و یک نفر دیگر سیگار به لب پشت میز جلوی مبل نشسته بودند. یک تخته چوبی با مهره‌های سیاه و سفید و چندتاس جلوی‌شان بود. یک نفر روی مبل لم داده و یک لوله عجیب شیشه‌ای در دهانش بود. همه به ما زل زدند. من و فهیمه و مصطفی در طاق در به آن‌ها خیره ماندیم. هنوز سرم گیج بود. دست به دیوار گرفتم. مصطفی داخل رفت: _مرتیکه معلومه چه غلطی می‌کنید؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. شکر خدا را که در پناه حسینیم عالم ازین خوب تر پناه ندارد💓 . ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade