eitaa logo
دلبرکده
29هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز پیش مامان خانم بودم. هماهنگ کرد برای رفتن به دیدار یک معلم. بارها از مقامات این معلم، با آب و تاب برای‌مان گفته بود. علم و ذوق شعری‌اش را هم خودم در کتاب‌هایش دیده بودم. در رودربایسی مامان خانم رفتم. خانه‌شان در کوچه پس کوچه‌های قدیمی شهر بود. درِ کوچک و قدیمی که باز شد؛ با استقبال گرم خانمی جوان روبرو شدیم. سریع فهمیدم دختر ایشان هستند. یک سالن کوچک با مبلمان راحتی و فیروزه‌ای با کوسن‌های طرح اسلیمی. پنجره بزرگ رو به حیاط پر از گلدان‌های زیبا، حس خوشی به اتاق داده بود. گوشه‌ی سالن، تخت یکنفره‌ای بود که بانویی لاغر و تکیده رویش نشسته بودند. صورت پر از لبخند و چشمان پر از شوق ایشان از ما استقبال کرد. دست‌شان را برای بوسیدن گرفتم. انگشتان کشیده و بدون گوشت با بندهای متورم و رگ‌های بیرون زده، جان فشردن دستی را نداشت. در همان بدو ورود کتابی دست گرفت و نیایشی به شعر از سروده‌های خودش خواند. معلمی از سر و رویش می‌بارید. حتی موقع خواندن ابیات، معنای هر کلمه و مصراعی را که فکر می‌کرد برای ما گنگ است، توضیح می‌داد. عشق به آموزش در انگشتان حالت گرفته‌اش پیدا بود. انگشتان یک دست حالتِ گرفتن کتاب و قرآن داشت و انگشتان دست دیگر از تایپ کردن زیاد به هم ریخته بود. خاطره‌ای از حیات همسر گفت که ذهنم را درگیر کرد. تعریف کرد از زمانی که سالها از آن گذشته بود و همسرش هنوز در قید حیات بود. از روزی گفت که تب کرده و از اشتیاق جلسه بعدازظهر با شاگردانش، به روی خودش نمی‌آورد. همسر به حال او شک می کند و به شوخی می‌گوید: «ببین الان بی‌حالی. فقط کافیه که یه خانمی زنگ بزند و یا از در وارد شه با سر می‌دوی براش.» خانم می‌خندد و می‌گذرد از کلام شوهر. بعد از کلاس شوخی همسر را برای خانم‌ها مطرح می‌کند. همه می‌خندند و ماشاالله و ای والله می‌گویند به جز یک نفر. عاقله زنی با تأمل می‌گوید: «شب که همسر آمد، لباسش را بچسب. تا اعتراف نکرده دلیل این حرف چه بوده ولش نکن! حتماً کنایه‌ای در حرف او بوده.» خانم همین کار را می‌کند و ماجرای جلسه و حرف آن زن را برای همسر بازگو می‌کند. مرد تأملی کرده و حرف زن را تأیید می‌کند. بانو به فکر فرو می‌رود. قول می‌دهد از فردا جلسات را تعطیل کند و دل از عمل مستحب کَنده و فقط درگیر واجب خود که اطاعت از همسر است؛ شود. وقتی برای لغو کلاس فردا گوشی را برمی‌دارد، مرد او را به صبر دعوت می‌کند. می‌گوید:«عجله نکن! به خاطر خانم‌ها که مجبور به دریافت پاسخ سؤالات خود و یادگیری شرعیات‌شان از نامحرم نشوند، من تا آخر عمرم راضی به این جلسات هستم...» گفتند که بعد از مرگ این سید بزرگوار، خوابش را دیده‌اند که در کوچه خانم ها را برای کلاس همسرش دعوت می‌کرده. لبخندی زد و گفت: «بعد از این خواب، فهمیدم که هنوز هم به برگزاری کلاس‌های من راضیه.» با خودم گفتم درست است که می‌گویند از دامن زن، مرد به معراج می‌رود. اما همان زن از رضایت همسر چنین دامنی بدست می‌آورد که صدها نفر را تربیت کند و آموزش دهد. فقط دو ساعت آنجا بودم اما می‌توانم ساعت‌ها در مورد آن بنویسم... یادم رفت بگویم بانوی سیده‌ی عالمه‌ی شهر ما، مادر دو شهید هم هست. ای کاش چنین بزرگانی را در کوچه پس کوچه‌های شهرمان پیدا کنیم قبل از اینکه دیر شود! شما هم از بانوان بزرگ شهرتان بگویید🔰🔰🔰 @admin_delbarkade