eitaa logo
دلبرکده
28.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری118 #زندان_بزرگ وارد سلول شد. وسایلش روی تخت نبود. شهین و یک نفر دیگر روی ت
جلسه اول را با ایمان شاهقلی برگزار کردند. _جناب شاهقلی ما می‌دونیم که نگهداری بچه‌ها برای شما دردسر داره و هزینه‌های زیادی رو دوش‌تون می‌ذاره... ایمان سریع تأیید کرد: _آخ گفتی... مگه من چقد درآمد دارم! از بچه‌داری که چیزی سرم نیمی‌شه، مجبورم از خواهرام کمک بیخوام. امیر لبخند زد: _ما یه پیشنهاد داریم که فکر می‌کنم براتون جذاب باشه... نگاهی به آقای توکل انداخت. او پیشنهاد را مطرح کرد: _ نظر خانواده بهادری اینه که در عوض یه مبلغی که از اونا می‌گیرید؛ مسئولیت نگهداری بچه‌ها رو به اون‌ها بسپرید. چشمان ایمان بین امیر و آقای توکل دو دو زد. امیر متوجه گیج شدن او شد: _ببین آقا ایمان راحت برات بگم یه پولی از ما می‌گیرید به جاش ما از بچه‌ها نگهداری می‌کنیم. ایمان روی صندلی جابجا شد. ته ریشش را خاراند: _فکر بدی نی... اما شما چی گیرتون میات که می‌خواین بچه‌ها رو نگه دارین؟! امیر و آقای وکیل به هم نگاه کردند. آقای توکل ابرویش را بالا برد: _اول که پول دیه تو حساب بچه‌ها بلوکه است و تا به سن قانونی نرسن کسی نمی‌تونه دست بهش بزنه.. امیر سرش را تکان داد و با خنده گفت: _چی گیرمون میاد؟! خوبه خودت گفتی همه‌اش دردسره... تازه ما که نمی‌خوایم بچه‌ها رو نگه داریم. ایشاالله مامان‌شون که آزاد شد، خودش نگه‌شون می‌داره. دوباره آقای توکل شروع کرد: _آقای شاهقلی سیصد میلیون تومن پول خوبیه. هزینه‌ای که نمی‌کنید، یه پولی هم گیرتون میاد... *** _خب آخرش چی شد؟! قبول کرد؟! هر چه بیشتر توضیح دادند، ضربان قلب فیروزه تندتر شد. امیر نفسش را بیرون داد و به وکیل نگاه کرد. _ما قصد داشتیم عموی بچه‌ها را وسوسه کنیم و یه امضا ازش بگیریم... اما متأسفانه گفت که باید با خواهرش مشورت کنه. آقای توکل مکث کرد. امیر گفت: _خواهرش هم که می‌شناسی... فیروزه آب دهانش را قورت داد. _بله خانم شاهقلی تو جلسه بعد گفت که هر چی مبلغ دیه است همون رو میخوان... فیروزه به گوشه میز خیره شد. امیر ادامه داد: _یه جلسه دیگه هم باهاشون گذاشتیم؛ بعد از کلی صحبت و بحث، نهایتش تا یه میلیارد کوتاه اومدن. امیر سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت: _آدم‌های طمع‌کار... فیروزه به حرف آمد: _خب مگه نمی‌گین سهم من از فروش یه دونگ مغازه بابا، یک و پونصد، شیشصده؟ _خب؟ _به عمو بگو هر چه زودتر یه مشتری پیدا کنه و هر چی می‌خوان بندازید تو صورت‌شون... امیر و آقای توکل به فیروزه نگاه کردند. امیر زودتر گفت: _چی می‌گی فیروزه؟! اونوقت برا پول دیه پول کم میاریم. _مهم نیست... _خانم بهادری من این حجم از فداکاری شما برای بچه‌هاتون رو درک می‌کنم اما... فیروزه سر تکان داد و پلک روی هم گذاشت: _درک نمی‌کنید. هیچ کس درک نمی‌کنه. چون جای من نیستید. امیدوارم هرگز تو موقعیتی قرار نگیرید که منو درک کنید. _فیروزه تو پیش بچه‌هات نباشی چه فرقی می‌کنه کجا باشن؟! امیر با پوزخند فیروزه مواجه شد: _فرق می‌کنه... بچه‌هام اونجا راحت نیستن، منم از فکرشون آرامش ندارم... _خانم بهادری اول شما رو میاریم بیرون بعد هم بچه‌هاتون رو... صدای فیروزه بالا رفت: _گفتم که من اینجا مشکلی ندارم به جز اینکه بچه‌هام از دست اونا نجات پیدا کنن. مذاکره امیر و آقای توکل برای قانع کردن فیروزه به سرانجام نرسید. فیروزه با هزار امید به سلولش برگشت. چیزی که در زندان بدست آورد، تکیه به قدرتی بزرگ‌تر بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😦 😵‍💫بعد از درس از کربلا حالا نوبت درس مذاکره از غزه شد!! ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎ @delbarkade