eitaa logo
دلبرکده
29.5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معمولا خانم ها در همسرداری دوگونه هستند: 1⃣بعضی دنبال همسری خوب داشتن 2⃣و بعضی به دنبال همسری خوب بودن! ⬅️گروه اول همیشه انگشت اشاره شان سمت همسرشونه 👈او چرا اینگونه نیست؟ 👈او چرا مرا نمیفهمد؟ 👈او چرا فلان کار را برای من نمیکند! همیشه در انتظار رفتار خوب از همسر هستند و همیشه هم ناراضی و پرتوقع😕 ⬅️گروه دوم اما به دنبال همسری خوب بودن، هستند در ابتدا به دنبال تغییر خود اند بدون اینکه مدام همسرشان را تنبیه و سرزنش کنند! چنین افرادی در همسرداری موفق تر عمل میکنند✅ ↩️اینجا رو خوب توجه کنید میخوایم تقلب برسونیم بهتون😅: گاهی ما میگوییم من شروع میکنم به تغییر کردن تا همسرم هم تغییر کند مثلا نمازم را همیشه اول وقت میخوانم تا👈 همسرم هم تشویق شود و به تاسی از من اول وقت بخواند! اما ممکن است نتیجه ای نبینیم و میانه ی راه خسته شویم❌ 🅾به قول امیرالمومنین: الاعمالُ بالنّیات! نیت ما خیلی در ادامه دادن مسیرمون مهمه! پس بهتره نیتمان را عوض کنیم‼️ ✴️اگر شروع کنیم به تغییر خود، به خاطر رضای خدا، خودسازی و بالابردن رشدمون و نه صرفا به خاطر تغییر همسر؛هیچگاه دلسرد و خسته نمیشیم🤗 وقتی دنبال داشتن هستی داشته ها از تو فرار میکنند اما وقتی به بودن فکر میکنی نعمت ها به سمت تو می آیند... ✴️حرفم این نیست که مشکلات اخلاقی و رفتاری همسر را بدون چون و چرا بپذیریم یا نادیده بگیریم و همه مشکلاتو بریزیم تو وجودمون⛔️❌ 🔆بلکه باید در کنار تمرین برای همسری خوب بودن، برای مشکلات زندگی هم به دنبال راه حل باشیم ❇️با تمرین ، حوصله ، افزایش آگاهی و مشورت گرفتن از مشاورین متعهد😊 @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کسی چه می داند شاید (قلب قرآن) سوره “یاسین” همان “یا حسین” است که بی سر شده است. "علامه طباطبایی" 😭💔 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری99 #به_خاطر_حیا _حاج خانم چرا برا آقا امیر زن نمی‌گیرین؟ مادر امیر چشمان
اولین روز مشاوره، با صحبت‌های فیروزه تمام شد. رؤیا، او را تا اتاق کناری همراهی کرد: _خانم بهادری این فرم‌ها رو باید همراه هم پر کنیم. دوتاش مال شماس. دوتا هم برای همسرتونه. _همسرم به هیچ وجه نه فرمی پر می‌کنه نه... خانم محسنی لبخند زد: _نه عزیزم نیاز نیست همسرتون پر کنه. من بهتون کمک می‌کنم با اطلاعاتی که از همسرتون دارید پرش کنید. فیروزه به فرم نگاه کرد. اطلاعاتی مثل قد و وزن و رنگ پوست و رنگ چشم و استخوانبندی و... خواسته شده بود. رؤیا دستی به شانه‌اش کشید: _اینا رو برا شناخت شخصیت و عواملی که روی شخصیت شما تأثیر داره، نیاز دارن. بعد از تکمیل فرم‌ها، به طرف ماشین رفتند. رؤیا دنده را روی یک انداخت و به فیروزه نگاه کرد: _یالا دختر تا برسیم خونه‌تون وقت داری ماجرای آشنا شدنت با مینا رو برام بگی. فیروزه سر تکان داد: _یادت هم نمی‌ره هیچی! هر دو خندیدند. *** چند ماه بعد از عقد امیر و مینا، یک پیام ناشناس برایم آمد: «سلام خانمم یه خیاط خوب می‌خواست، با اجازه شماره‌تون رو بهش دادم. فقط گرون حساب نکن. امیر» با دیدن اسم امیر چشمانم چهارتا شد. ناخودآگاه لبخند زدم. فهمیدم از من متنفر نیست. پیامش را جواب دادم: «خیلی کار خوبی کردی. قابل شما رو نداره!» چند ثانیه بعد، دینگ دینگ گوشی بلند شد: «می‌تونم زنگ بزنم؟!» بعد از جواب مثبت من، تلفن زنگ خورد. _سلام آب دهانم را قورت دادم: _سلام خوبین؟ _خداروشکر شما خوبین؟ با کنایه گفتم: _از احوال پرسی شما... مکثی کرد. خودم ادامه دادم: _آدرس رو می‌فرستم براتون. صبح عروس خانم رو بیاری کسی خونه نیست. دلم می‌خواست مثل او، با افتخار نام همسرم را بگویم. اما امید، سرم را پیش همه فامیل پایین آورده بود. _ممنون. اگر معذبی بهش بگو وقت نداری. حرفی را زدم که در دلم مانده بود: _من خیلی دوست داشتم جشن عقدتون بیام، اما... _اشکالی نداره. زنگ زدم یه چیزی بگم... _بفرما من و منی کرد: _من به مینا هیچی از گذشته نگفتم. منظورش را خوب فهمیدم: _نگران نباش. _نیستم. فقط خواستم بگم... اگه تا حالا نبودم به خاطر آرامش زندگی خودت بود. اما... من... تازه فهمیدم که... یعنی... اگر نیاز به کمک داشتی رو من حساب کن. فهمیدم چه می‌گوید: _ممنونم. همیشه دلم می‌خواست یه برادر بزرگ‌تر داشته باشم. _ببین من دوستای زیادی تو دادگستری دارم. می‌تونن کمک کنن تا حضانت بچه‌ات... هنوز نمی‌دانست که درد من چقدر بزرگ است: _نه. مسئله این نیست. _اگه تهدیدت کرده کاری می‌کنیم که... خواستم جریان طلسم مادرشوهرم را بگویم. صدای چرخیدن قفل در آمد: _ پارچه‌تون رو حتماً بیارید. حالا با هم یه مدل براش انتخاب می‌کنیم. _فیروزه... صدایش بغض آلود شد: _منو حلال کن! _خواهش می‌کنم. در خدمتم. آدرس رو براتون رو همین شماره می‌فرستم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر به زیر لب گفت یا رب حسینی اش کن اینگونه روزگارم با یک دعا عوض شد...🖤🏴 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
34.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️حجاب غلیظ❌ مروری بر صنعت مد در جوامع اسلامی♨️ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل را چنان به مِهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر نمی‌کنم!🥲❤️ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade