💕دلبرونگی💕
تازه فرداش هم بهش پیام میده که چراشب زنگ زدی خانمم فهمید من خسته بودم خوابم برد دیگه شبازنگ نزن،اونم
ادامه....
هرروزماموردنبال شوهرم بودمتدرشوهرم میگفت نیا ماازت شرمنده ایم برادرشوهرم به روی مبارک نیاورد تااینکهشوهرمودستگیرکرون مجبورشدچکشوپاس کنه شوهرم آزادبشه،پدرم پیشنهاد دادبریم خونه خودش توشهر چندسال باشیم تابارمون روببندیم شوهرم ومادرشوهرم ازخداخواسته بودن اما بااین حال چون مدرسه سبحان روستای اونابود چندجاهم رفتن خونه اجاره کنن گیرنیاوردن پولی هم برارهن نداشت خداشاهده من اصلاحس خوبی نداشتم ازاینکه دوباره برگشتم خونه پدرم،امامجبوربودم،هرچی به شوهرم گفتم برگردیم شریکتوپیداکن حقتوبگیرهمونجازندگی کنیم هزارجوربهانه آورد دیگه حتی برا آوردن وسیله هام هم نرفت برادرشوهرم رفت وهمسایه های عزیزترازجانم تمام وسیله هامو صحیح وسالم تحویلم دادن،جز چندتاپتو ویه موکت ۹ متری که اونم شوهرم بدون اینکه به من بگه ازصاحبخونه خواهش میکنه کلید روبده به برادرزادش ،برادرزاده جانش معلوم نیست کجابرد تازه دوست ورفیقاش وبردتوخونه من موادکشیدن وایناصاحب خونه معترض شد کلیدروپس گرفت
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
ادامه.... هرروزماموردنبال شوهرم بودمتدرشوهرم میگفت نیا ماازت شرمنده ایم برادرشوهرم به روی مبارک نی
ادامه
خانواده مایه خانواده قشرمتوسط ولی مقیدیه،داداشام قاری مداح هستن خواهرم حافظ کل قرآنه منم توکار قرآنی بودم،ازاون طرف خانواده شوهرم دوتاخواهراش برادربزرگش مقدن بقیه نمازوروزه و....رسم ندارن همشون هم دو زنه هستن که شوهرم ازاولش نگفته بود توتحقیقات هم نگفته بودن اینم بگم که من خیلی خام شوهرم شدم وزود تصمیم گرفتم،سبحان ۷سال بامادرش وچهارسال باخانواده شوهرم زندگی کرد،اصلافرهنگ ماباخانواده شوهرم اختلافش زمینتا آسمونه،ماچهارتاعروس داریم اماهمیشه به داداشام سفارش میکنیم که بااحترام باهاشون رفتارکنن الحمدلله دوتازعروسامون که ۲۰ساله توخانواده ماهستن بامابیشترارتباط دارن تاخانواده خودشون،من چون دیر ازدواج کردم خیلی ازبرادرزاده وخواهرزاده هام مراقبت میکردم ودوسشون داشتم الان همشون براپسرم جبران کردن ومیکنن،ماباهم صمیمی هستیم درعوض خانواده شوهرم فقط بچه های خودشون اصلااهل رفت وآمدنیستن،ازبین عروسافقط من خونه خواهرشوهرام میرفتم،سبحان اومدتوخونه پدرم که بامازندگی کنه دوسه دست لباس گرفت اومد بااینکه بهترین لباساروشوهرم براش میخرید بهترین اسباب بازی اما کسی بالای سرش نبود که یادش بده چطر استفاه ومراقبت بکنه،شوهرم یه بچه دروغگو دو رو ،شیطون بی فرهنگ....یعنی بعضی رفتاراش درحد بچه ۵ساله بود بچه کلاس پنجم،من بارها بارفتاردرست بهش نشون دادم که بهم اعتماد کنه راستشوبگه بعدش اصلاخطاشوبه رخش نکشیدم سرزنشش نکردم اما دروغ توذاتش هست درس ومدرسش که بماند بعضی وقتابچه روپام باهاش درس کارمیکروم به خودم میومدم میدیدم ظهرشده هنوظرفای صبحانه ریخته هربارهم که میرفت پیش مادرش میومد یاغی میشدبعضی وقتاعمداانقدراذیتم میکرد که بفرستمش خونه مادرشوهرم ،امامادرشوهرم قبولش نمیکرد،بهترین غذاهارودرست میکردم تعریف ازخودنباشه آشپزیم خوبه روزمردبراشوهرم هدیه خریدم براسبحان هم خریدم خریدعیدبردمش بازاربه سلیقه خودش خرید کرداماعیدرفت خونه مادرشوهرم سال تحویل شد فقط به پدرش زنگ زد منوآدم حساب نکرد قرابود بره پیش مادرش منو شوهرم هم رفتیم روستای خودمون امامادر سبحان جوابشونمیداد وخبربچشونگرفت ازطرفی هم شوهرم یه کارساختمانی توروستامون گرفت من هم خونه پدرم موندم مادرشوهرم روزگارموسیاه کرد بهم میکفت شوهرت باشع توبیاشهرکه سبحان روداشته باشی من نمیتونم،یعنی پدرومادرم کروناگرفته بودن آوردیمشون شهر قائدتاپیش مابایدبودن چون خونه خودشون بود مادرشوهرم سبحان روفرستاد تودل کرونا هرچی شوهرم گفت ممکنه بچه مبتلابشه قبول نکرد،امامن بازم دلم برابچه سوخت گفتم بی پناهه تااینکه مادرش موقع تولد خودش که شدبهش زنگ زد ودعوتش کرد اینکه شوهرم پولی داده یانه الله و اعلم،ولی سبحان رفت تولدمادرش هم بهش قول یه تولد بزرگ روبهش دادا موقع امتحانات سبحان پسرم مریض شد یه هفته بستری بود به شوهرم گفتم بگومادرت بیاد لااقل یه غذا براتون درست میکنه که مادرشوهرم قبول نکرد تازه توقع داشت که برادرخواهرام سبحان رونگهدارن،خداخودش ناظر وشاهده که هیچ کدوم ازخانوادم بین سبحان وپسرم فرق نزاشتن من خودم هیچ وقت هیچ خوراکی روبدون سبحان نخوردم...یه هفته نبودن من باعث شد دوتاانتحانش روخوب بشه بقیش روباکمک گن خیلی خوب شد بعدامتحاناتش نزدیک زمان تولدش دوباره انقدربلا سرم آورد که بفرستیمش،عمداشبیه بچه ۵ساله رفتارمسکردکه حرص بخورم به هوای تولدآنچنانی رفت پیش مادرش من هم که درگسربیماری پسرم بودم خواستیم ببرش دکترشوهرم گفت ندارمو ازاین حرفا بعدش دیدحال بچه بده رفتیم اماقبلش ۴۰۰تومن زده بودبه حساب مادرسبحان که براش تولدبگیره انقدرسوختم چون من بدون اینکه شوهرم بگه خودم براش یه کادوی خوب گرفتم واولین نفربهش تبریک گفتم اماشوهرم فقط موقع تربیت ودرسش میگفت اختیارش باتوئه،خودمونی بگم خرم میکرد
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
ادامه خانواده مایه خانواده قشرمتوسط ولی مقیدیه،داداشام قاری مداح هستن خواهرم حافظ کل قرآنه منم توک
خلاصه برااینکه تابستون پربشه فرستادیمش مغازه شوهرخواهرم داستانهاش شروع شد دوبارپول دزدید بااینکه شوهرم حس کرده بودسه روزقبل دزدی بهش پول داده بودیه دفعه میرفت توکوچه پس کوچه غیبش میزد اوناروهم کلافه کرده بودبهش میگفتم نرو قهرمسکرد گریه میکرداولین باربردمش روستا ازمغازه پدرم هم دزدی کرد رفتم سوپری محل دیدم خوراکی نسیه خریده به ماچیزی نگفته تازه من ساده کارتموبهش میدادم خریدکنه اونم براخودش خوراکی میخرید تو راه میخورد که من نفهمم،شیطنتاش ازدستم در رفت بهتون بگم کارای خطرناک میکرد همه محل ازدستش عاصی بون من دیگه خیلی بهم فشاراومد براتنبیه دوهفته فرستادیمش خونه مادرشوهرم که به خودش بیاد اما یه روزخوب بود دوروزبد،شوهرمن هم دوباره وام میخواست بگیره ضامن نداشت گفت میخوان ماشین بخرم داداشم وپسرعمم ضامنش شدن رفت ماشین خرید ورواقع باهمه ادعای زرنگیش ماشین روبهش انداختن ماشین پرخرج بودهمه قسطامون عقب افتاد دوتاوام به اسم من بود ضامناش همه کس وکارمن وام ماشین هم ضامناش....اختلاف مابالاگرفت شوهرم به مادرم فحش بی ناموسی داد بعدرفت حیاط من هم ازرولج شلوارشوبهش دادم وبیرونش کردم گفتم توخونه پدرومادرم به مادرم فحش میدی؟این فحش خودشوفراموش کرد اماکادمن رونه،همسن باعث شدکم کم اختلافاتمون بیشترشد ازیه طرف سبحان ازطرف دیگه مشکلات مالی شوهرم خیلی سیگارمیکشیدبهم قول دادکه ترک کنه حتی به امام حسین قسم خوردامانمیتونه ترک کنه فحش وناسزاگفتنش که شروع شد من عذرسبحان روخواستم خداوپیغمبر وایمان واعتقاد من همه روبه رگبارفحش میبست ،خلاصه نتونست ماشین رونگهداره باقیمت کمترفروخت قول داد ۲۰ روزه ماشین بگیره اماالان سه ماه شد پول ماشین هم تادوماه هم کفافش روندادمیگه حق الناس به گرونم بود بایدمیدادم این وسط سبحان هم مریض شدسرش کیست داره خواهرشوهرام وقتی فهمیدن خون به جگرم کردن که تقصیرتوئه بچه مریض شدتوچراانقدربرادرمون روتوفشارقرلرمیدی ازخواسته هات کوتاه بیا،اماخداعالمه که من هنوز بعدسه سال بیشترلباسهای مجردیمودارن میپوشم شوهرم براپسرم لباس خرید ولی بیشترازاون خواهرمو مادرم خریدن ،پسرم ماشالله خوشگل شیرین زبون وتودل بروست همه خانوادم کادوهایی گرون براش خریدن مامانم مدام بهش پول میده یه سری جمع کردم ۳میلیون شدشوهرم دادبراقسط بانک،خواهرشوهرم هنوزبچه منوبغل نکرد رفت کربلا سوغاتی خرید امافقط براشوهرمو سبحان،انگارپسرمن برادرزادشون نیست،همین حرفاش باعث شدسبحان پشتش گرم بشه ویاغی تربشه،امامن وقتی فهمیدم مریض شد متوسل به حضرت زهراشدم وگفتم کمکم کنه اگه جایی زیادبهش سخت گرفتم واذیتش کردم براش جبران کنم ،تاصبح بالای سرش مینشستم تاتبش قطع بشه ازاین طرف پسرخودم شیرخواربود بهش به دادم محیط خونه روبراش آروم کردم اماهمین که ماورش فهمید توگوشش خوند که بیاپیش خودم بهش وعده و وعید داد به شوهرم پیام مسداد ومظلوم نمایی میکرد که مادرشم مادرشم سبحان هم جمع کرد رفت ازقبلترش باحرف عمه هاش عوض شده بودجواب تلفن منونمسداد من رو مقصربیماریش میدونست دکترگفت بهش فشاراومده،اماخودش زبون بازکرد وگفت من احساس حقارت میکردم پیش فامیلات ازاینکه انقدرازشون عقبم درک میکردم امانمیتونستم خودموعوض کنم،چندروزقبل عید وسیله هاشوجمع کردورفت پیش مادرش یه دزدی دیگه کرد تااستخوان منوچزوندرفت بهش پیام دادم پلهای پشت سرتوخراب نکن امافقط بهم گقت دوست دارم بامادرم زندگی کنم بعد دوهفته مادرش ازخونه فرارکرد پدر بزرگ ومادربزرگش سبحان روبردن خونه مادرشوهرم،امامن ایندفعه دیگه نتونستم ببخشمش چون به عمش ایناگفت نامادریم اذیتم میکنه مسومد پیش من میگفت اونادرموردتوحرف میزنن خواهرشوهرم بعداین همه مکافات بهم گفت مادرسبحان خیلی خوب بود فقط بی حجاب بود ولی اوایل ازدواجم میگفتن زندگی برادرموبه باد داد به بچه ۴ماهه شیرنمیدادکه بینیشوعمل کنه شوهرم هم براش خرج میکرد،بااین حال همه کاسه کوزه هامن شکست امامن بیشترازهمه اینا ازدوتاکارشوهرم ناراحت شدم ونپذیرفتنش یکس اینکه باشناختی که ازمن وپسرش وگرفتاریاش داشت منومقصربیماری پسرش میدونه دوم اینکه وقتی سبحان گفت عمه هام تاچیزی میشه میگن زنه اذیتت کرد من به خواهرشوهرکوچیکم پیام دادم وگفتم بده انقدرپشت سرمن حرف نزنین چراکاری میکنین من نتونم بیام محلتون وازاین حرفا خواهرشوهرم تتهاکاری که کردپیامهاموفرستادبراشوهرم وگفت ماخودمون توزندگیمون هزارتامشکل داریم شوهرم درجوابش نوشت من شرمنده ام زنم روانیه شماناراحت نشومن باخانوادش صحیت میکنم الان هم یه هفتس شوهرم سایه منوباتیرمیزنه دیشب آب پاکی روریخت رودستم گفت که ازمن بدش میاد وفقط به خاطرپسرم میادخونه میگه خط قرمزم پسرام هستن میگه میخواستی طلاهاتونفروشی وام نگیری من گفتم توچراگوش کردی
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
خلاصه برااینکه تابستون پربشه فرستادیمش مغازه شوهرخواهرم داستانهاش شروع شد دوبارپول دزدید بااینکه شوه
یازهرا(س):
من دیگه نمیتونم تحملش کنم رابطموباسبحان توشبای قدر درست کردم اماشوهرم کاری میکنه که منوناامیدمیکنه،تولدپسرموبهم زهرکرددیگه جلوخانوادم سرم دادمیزنه بی حرمتی میکنه بااینکه مت فقط سکوت میکنم نمازوروزشوتعطیل کرده من دلم براپسرم میسوزه اگه شبیه پورش کاهل نمازبشه چکارکنم بخدامن تازه یه ماهی که سبحان نیست دارم احساس مادربودن میکنم تازه دارم ازوجودپسرم لذت میبرم
راهنماییم کنیدلطفا،همه حرمتهابینمون شکسته شده شوهرم حتی بهم گفت سنت بالابود نمیتونستی شوهرکنی من نبودم کی میومد تورومیگرفت
تنهادارایی من وتنهادلخوشیم پسرمه،حتی حلقه منو هم فروخت امایه ذره قدرشناسی تو وجودش نیست سبحان هم مثل خودشه
میترسم پسرمن چی میشه آیندش؟
پایان
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
لطفا دوستمون رو راهنمایی کنید🌹🍃
#پاسخ_اعضا 🍃🌹
Delaram:
سلام در رابطه با اون خانمی که معلم قران بودن و شوهرشون یک پسر به نام سبحان داشت
اول اینکه بگم که شما تقریبا هم سن و سال یکی از اشنایان ما بودید وقتی ازدواج کردید ایشون الان با سیاستش همسرش که فقط یک موتور داشت رو شاسی سوار کرده کل حقوق شوهرش دستشه ولی ..
شما ازدواجت از اول اشتباه بوده ولی نخواستی باور کنی اجازه دادی هر کاری می خواد باهات بکنه اگر سیاست داشتی به این روز نمیوفتادی
تنهاراه حلت هم اینکه طلاق بگیری ولی قبلش بر علیه همسرت مدرک جمع کن مثلا یه کاری کن که ثابت بشه مشکل روانی داره و پسرش منو ازار میده به نظرم وقتشه از خواب بیدار بشی واقعا خیلی تحمل داشتی ولی طلاق بهترین و تنها کاری هست که میتونی بکنی این رو هم بگم که شما اصلا راه و رسم زندگی و بلد نبودید با اینکه سن و سالی داشتید که از سن ازدواجتون گذشته بود و به عنوان یک فرد شاغل در جامعه بودید انقدر ساده لوحی عجیب هست پسرت هم میتونی برای خودت بگیری ماشالا از خانوادت و برادرات مشخصه که چجور انسان هایی هستند و میتوند کمکت کنن پسرت رو بگیری
💕@delbarongi 💕
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
اینجوری
آرزو کردنم قشنگه....
داننده تویی
هرآنچه دانی
آن ده.... 🍃🌹
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
یازهرا(س): من دیگه نمیتونم تحملش کنم رابطموباسبحان توشبای قدر درست کردم اماشوهرم کاری میکنه که منونا
#پاسخ_اعضا 🌹🍃
سلام۔خانمی کہ معلم قرآن
این چہ مدل زندگی کہ شما کردید۔شما بخاطر اینکہ سنتون ۳۵ سال بودہ و فکر کردید پیر دختر شدید رسما سواری دادید۔بعدم شما کہ اینقدر از بدیھای شوھرت تو دوران عقدگفتید چہ معنی داشت اون موقع باھاش ھمبستر بشید دوران عقد برا شناخت ھست نہ حاملگی۔الان بیش از حد شوھرتون و پسرشو سوار خودتون و خانوادتون کردید خیلی قاطعانہ بگید طلاق میخوام پسرمم برا مہریہ ام۔بیرونش کنید از زندگیتون۔این مرد ھیچ پوئن مثبتی تو زندگی شما نداشتہ و تا تونستہ از شما کندہ و خوردہ۔دیگ این ھمہ رو دادن بہ شوھر نوبرہ والا۔خواھرشوھرتون بھتون گفتن بذار مشکلاشو خودش حل کنہ ولی شما دخالت کردید درواقع شما اصلا زندگی نکردید ھمش خودتونو فدا کردید۔زندگی درک متقابل ھمدیگ ھست نہ اینکہ ۴۰۰ تومن داد بہ این ۱۰۰ تومن داد بہ اسباب بازی و تبلت خرید و ال کرد و بل کرد۔در کل مردی کہ زن طلاق دادہ آدم زندگی نبودہ وگرنہ با ھمون اولی میساخت
💕@Delbarongi 💕
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
هروقت
فرش روی دیوار میبنیم
یاد خاطره ی بچگیم از
فرش شستن میوفتم
وسط اون همه آب و کف
به معني واقعی کلمه
کیف میکردم.....
کاش هنوز بچه بودم.... 🌹🍃
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
یازهرا(س): من دیگه نمیتونم تحملش کنم رابطموباسبحان توشبای قدر درست کردم اماشوهرم کاری میکنه که منونا
#پاسخ_اعضا 🍃🌹
برای اون خانوم که اسم پسرشون سبحان..
سلام عزیزم ...راستشو بگم جیگرم سوخت دلم آتیش گرفت از خوندن سرگذشت زندگیت ...
خیلی خیلی ساده بازی درآوردی خیلی زیاد ولی بااین همه که میگی بهترین راه طلاق شاید دیگه شانسی براازدواج نداشته باشی (منو ببخش که رک میگم)اما هنوز شانس زندگی داری شانس نفس کشیدن داری شانس آسوده خاطر بودن آرامش داشتن داری شاید سخت باشه برات اوایل تنهایی همینطور که میگی پدرت هم کمی.......ولی بدون راحت میشی اینجوریم که برادران توپشتت هستن ایشالا میتونی پسرت و تو دادگاه بگیری ...نمیدونم چی بگم من یکی از اطرافیانم همینطور بود خیلی ساده بود بعد یک ماه که عروسی کردن فهمید پسره شیشه ای اما حامله بود موند ولی بالاخره شوهرش در حین طلاق فوت کرد بچه ش آواره س بین خونه این مادربزرگ و اون مادربزرگ خودشم رفت به یکی از اون بدتر سخته میدونم ....اینجوریم که تو گفتی مهریه بده نیست البته اگه اونم ی جور بالا نکشیده باشه آخرش اینه که بگی مهرم حلال جونم مخم فکرم مغزم اززززززاااددد ....امیدوارم تصمیم درست بگیری ...و هرجا هستی خوشحال و سرزنده
💕@Delbarongi 💕
#سوال_اعضا 🍃🌹
سلام فاطمه بانو
طاعات قبول
دختری ۱۸ ساله هستم
تو ۱۱ سالگی مامان بابام طلاق گرفتن و من پیش مادرم زندگی میکنم
همیشه تو تمامی بحث ها مادرم تهدیدم میکنه برو پیش بابات نمیتونی با من بمونی و میدونه که من سختمه پیش پدرم برم
قبل عید با پسر همسایه خالم دوست شدم ک از هر نظری موجه بودن
مادرم برای دومین بار مارو از هم جدا کرد
در صورتی ک تموم رفت و آمد هامون و تماسامون زیر نظر مادرم بود
الان یکماه از قطع ارتباط ما میگذره ولی من همش ب فکر ایشونم و تمرکزمو از دست دادم
جدیدا هم سختگیری مادرم بیش از حد شده و درگیری لفظیمون بیشتر جوری ک دوست ندارم اصلا تو خونه بمونم
لطفا راهنماییم کنید
تابستون میخوام برم سرکار تا اصلا خونه نباشم و یا اینکه ب اولین خاستگارم جواب مثبت بدم و ازین زندگی خلاص شم
چندین بار هم از عصبانیت خواستم خودکشی کنم ک ناموفق بوده
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
تصمیم گیری از سر عصبانیت و خودکشی هیچ گاه بهترین تصمیم نیست فقط راهی به سوی چاهیست عمیقتر... نیلوفرآبی درمیان مرداب های زندگی باشیم... 🌹
لطفا دوستمون رو راهنمایی کنید
💕@Delbarongi 💕
#پاسخ_اعضا 🍃🌹
سلام،خانمی که معلم قرآن هستند ،و شوهرشون یک پس به نام سبحان دارند،اولا همه آدم های دنیا مثل هم فکر نمی کنند ،شاید دلیل طرز تفکر شما این باش که دیر ازدواج کردید واین آقا را تنها،فردی می دونستید ،که اومده سراغ شما،اما قبل از انتخاب این آقا باید اول شرایطش می سنجید
اما حالا دیگه کار از کار گذشته و نمی تونید به عقب برگردید،پس سعی کنید آینده را برای پسرتون بسازید،
این آقا بااین اخلاق و رفتارش و از همه مهتر پسری که داره ،نمی تون آیندهای برای شما داشته باش،بهترین راه،جدا شدن ازاین آقا هستش،
فقط با شما ازدواج کرده که بهش پول بدید و مواظب به پسرش باشید،گندهایی که می زن درست کنید
اگه زندگیتون و طرز تفکر تون به همین صورت باش،در کنار این آقا آیندهای ندارید
البته بهتر تو زندگیتون یه کم هم سیاست داشته باشد
💕@delbarongi 💕
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
بگذار آنچه (از دیگری) میرسد در رسد، بگذار آنچه میگذرد درگذرد؛ مالک هیچ باش، هیچچیز را پس نزن، بپذیر، اما نگه ندار، بیافرین اما از آنِ خود نساز.... 🍃🌹
عصرتون بخیر😇🌹
💕@Delbarongi 💕