eitaa logo
💕دلبرونگی💕
112.4هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
654 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌹🦋🌹 می خواهم به ها زنگ بزنم به روزهای به های بزرگ به مادرم به جوانی به که کوچه ها را خاطره کرد می خواهم زنگ بزنم به مسیر ام که های مرا فراموش کرده به نیمکت های پر از یادگاری مهر به خنده های ریز ریز به شب های قطع برق و دو تکه شمع و چراغ توری ای که همه ما را دور هم میکرد به سایه بازی به سایه ی پدرم که از همه بزرگ تر و دست نیافتنی تر بود ولی دیگر آن ها از آن محل کوچ کرده اند دیگر هیچ گوشی مرا به آن روزها وصل نخواهد کرد.. 💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🌹 سلام دوستان میخام راهنماییم کنید خودم دیگه نمی‌دونم چیکار کنم.یه جورایی خسته شدم از بس تلاش کردمو نتیجه نگرفتم. من یه دختر ۲۸سالم.فرزند اول پدر و مادرم هستم.از سن ۱۵سالگی خواستگار داشتم خیلی من اون موقع بچه بودم معنی زندگی و ازدواج رو نمی‌فهمیدم فقط دوست داشتم درسمو بخونم و به یه جایی برسم از یه نظر هم چون خانوادم فکر میکردن من بچم و علاقه ندارم به ازدواج خودشون جواب رد میدادن به خواستگارا. ما اون موقع با خانواده عموم اینا توی یه خونه دو طبقه بودیم قشنگ یادمه هر وقت خواستگار میومد خونمون زن عموم و دخترعموم خیلی کفری و عصبی میشدن که چرا برای تو آنقدر خواستگار میاد در حالیکه برای دختر من حتی یدونه هم نمیاد.(زن عموم بشدت حسودو چشم تنگ هست) چندبار اذعان کرد که چرا شماها خواستگاری دختر جاریم میاین ولی خواستگاری دختر من نمیاین؟؟بعدا هر کس میومد خونه ما بعدش بخاطر دل زن عموم می‌رفت طبقه پایبن خونه اونا خواستگاری.این روال گذشت تا اینکه دختر عموم یه روز گفت من نمیتونم ببینم تو زودتر از من ازدواج کنی و بری پی زندگیت.برام سخته دیدنش.من فکر کردم داره شوخی می‌کنه جدی نگرفتم.تا اینکه یه روز توی یه مهمونی زن عموم اول مثل همیشه از فامیل شکایت کرد که چرا خواستگاری دخترم نمیاید ولی خونه جاریم میآید مگه دختر من چه عیبی داره و از این حرفا.بعدش گفت من نمیتونم ببینم دختر جاریم زودتر از دختر من ازدواج کنه من نمی‌ذارم این اتفاق بیفته.خبر بگوش مامان بابام رسید ولی بازم اینا جدی نگرفتن.این ماجراها ادامه داشت تا اینکه عمم اینا عروسی پسرشو تو خونه ما گرفت چون خونه خودشون کوچک بود.مراسم تموم شد و من رفتم مهمون خونه رو تمیزکاری کنم وسط مهمون خونمون دوتا ستون بود کنار ستون متوجه یه چیزی شدم زیر پام چهارپایه گذاشتم و رفتم بالا،دیدم یه کاغذ کاملا پیچیده شده از داخل سیم رد شده و به ستون وصله خیلی ماهرانه.خانوادمو در جریان گذاشتم.از روی اون کاغذ عکس گرفتم و بردم نشون دادم چیز خوبی نبود.از اون روز به بعد شک کردم.کم کم خواستگارا کم شدن ،خیلیاشون موقعیتاشون خوب بود،ادمای خوب و سرشناسی بودن ولی نمیشد.گاهی اوقاتم میومدن حرف می‌زدیم به توافق هم می رسیدیم می‌رفتیم برای خرید یهو سر هیچی بهم میخورد من حتی یه بارم تا سر سفره عقد رفتم ولی بهم خورد نفهمیدم برای چی؟ تا الان که به این سن رسیدم این مشکلم دارم خیلی امامزاده رفتم خیلی چله گرفتم.نذر و نیاز زیاد کردم.حتی رفتم پابوس امام رضا که مشکلم حل بشه نشد که نشد.حرم حضرت معصومه هم رفتم نشد که نشد.(یه جورایی اعتقاداتم زیر سوال رفت.ایمانم سست شد و میشه. وقتی این همه کار کردمو و نتیجه نگرفتم)میخواستم مشکلمو با کمک ائمه حل کنم اصلا نمیخاستم متوسل به خلق خدا بشم. یه دعانویس یکی بهم معرفی کرد رفتم پیشش گفت بختتو بستن.دعا گرفتم ولی نتیجه نداد. سنم داره بالا می‌ره خانوادم نگرانن.خودم استرس دارم فکرم درگیره. یه راه حلی بلدین بهم نشون بدین یه دعانویس خوب میخام که کارش خوب باشه.من شرایطشو ندارم که حضوری برم پیشش.میخام کارمو درست کنه. ممنون میشم راهنماییم کنید🌷🌷 💕@delbarongi💕