#گفتگوی_اعضا🍃🍃🍃🍃🍃🌹
سلام.. یکی از خانم های محترم گروه در مورد اینکه چرا خانم های دیگه گفتن پول طلبگی برکت داره ناراحت شده بودن و گفتن مگه بقیه پولشون حرومه؟؟! اولا سوالی که پرسیده بودن در مورد زندگی طلبگی بود که بقیه تجربه ی خودشون رو در اون زمینه گفتند، ثانیا هیچ کس در بین پیام بقیه ندیدم که نسبت به بقیه شغل ها اظهار نظری کرده باشند و یا اینکه بگن تنها شغلی که درآمدش حلال هست و برکت داره همین هست و بس،حالا چطوز ایشون از پیام بقیه اهانتی برداشت کردن الله اعلم.. بله قطعا که بقیه شغل ها هم برکت در مال دارند، حالا اسم ببرم می ترسم بقیه شاکی بشن که مگه شغل شوهر ما برکت نداره 😁این افرادی هم که در مورد برکتش پیام دادن صرفا هدفشون این بود که به این خانم محترمی که خواستگار طلبه داشتن بگن با وجود اینکه مشکلات مالی هست اما اگر قناعت و صبر داشته باشید ان شاءالله زندگیتون با مشکل مواجه نمیشه.. خلاصه که تا چیزی میشه سریع به خودمون نگیریم،اما اینکه گفتید به شعور بقیه توهین نکنید چطور با این حقوق کم 6تا النگو و تکپوش خریدن، واقعا بنده هم تعجب کردم چون بعضی ها رو دیدم که حتی در طول چند سال مانتو جدید یا چادر جدید خانمش نتونسته بخره اما خب دلیل بر دروغگویی اون خانم محترم نیست، بعضی از طلبه ها از طرف پدر ممکنه حمایت بشن یا اینکه در زمان طلبگی کار های دیگه مثل تبلیغ یا کارگری انجام میدن یا از زمان مجردی پس اندازی داشته که تونسته این هدیه رو برای خانمش تهیه کنه... فقط خواستم بگم هرچیزی رو سریع به خودمون نگیریم و خیلی زود هم همدیگه رو قضاوت نکنیم
💕@delbarongi💕
💕دلبرونگی💕
به خاطر پسرم هیچ جایی نمیتونم برم🍃🍃🍃🍃🍃🌹❌👇🏻 سلام من یه پسر دو ساله دارم که خیلی خیلی روی تربیتش ح
#پاسخ_اعضا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
به خاطر پسرم هیچ جایی نمیتونم برم🍃🍃🍃🍃🍃🌹❌👇🏻
سلام عزیزم مادرها همیشه دغدغه تربیت فرزندان دارند، مادر مهربان با مشاورههای دیگری نیز مشورت کنید اما تجربه ای که من نیز دارم به عنوان یک مادر، بیشتر بچه ها این دوره خیلی شیطون و پرجنب و جوش هستند، البته تغذيه دوران بارداری خیلی تاثیر داره، من یه خواهر شوهر دارم بچه اش وقتی کوچک بود همه از دستش فراری بودن خیلی اذیت می کرد بزرگ و کوچک نمیکرد مثلا به صورت همه تف مینداخت حالا چه اون طرف داییش باشه چه بچه ای هم سنش، واقعا همه را دیونه کرده بود 😁🤦♂️الان بزرگ شده آروم تر شده مادرش میگه تو دوران بارداریش کندر و شیرینی خیلی میخورد همین باعث میشه بچه زیاد جنب و جوش و شیطون بشه، به خود بچه هم چیزها شیرین یا کاکائو دار ندین، بچه اتون روزی حداقل 2ساعت ببرید پارک تا تخلیه انرژی کنه
💕@delbarongi💕
#درددل_اعضامون... 🍃🍃🍃🍃🍃🌸
سلام
دلتون خواست بذارید داخل کانال
درددلی دارم که داره تموم فکرم رو میسوزونه روی صحبتم هم با همه خانمها و مخصوصا با خانمهایی که ظاهر مذهبی دارن یا طلبه آن یا تو خانواده مذهبی هستند
چند وقت پیش برای برادرم دنبال همسری بودم که محجبه مهربونم وصبور خوش اخلاق باشه.و خانواده خوبی داشته باشه ، از قضا دوستان معرفی کردن ، یک خانم طلبه محجبه از خانواده خوب که به معرفی دوستان خوش اخلاق و... بعد از یه سری صحبتها و رفت و آمد قبول کردند ولی دوستشون گفته بودن با رفت آمد با نامحرم مشکل دارن اون موقع فکر کردم حرف حسابیه و اشکال ندارن ما تو رفت و آمد رعایت میکنیم و موردی پیش نمیاد 😔😔😔حالا میبینم که اون خانم خونه هیچ کدوم از ما نمیاد چون به هر حال هرکسی یه جور نامحرمه خواهرشوهر ،شوهرش نامحرمه برادر شوهر خودش نامحرمه وبقیه هم همینجور 😳😳😔
کلا فکر کنم ما رو در شأن خودش نمیبینه ما که خیلی بهمون بر میخوره گفتیم با داداشمون خوب باشه خبر خوشی وسلامتیشون به ما برسه خوشحال میشیم ،😞اما الان میبینم که داداشم هم خیلی خوشحال نیست چون که گداری که در برخورد هاش دیدم یه اخلاق تند و زننده داره. ،اوایل که میدیدمش دخترم خیلی از ایشون الگو میگرفت تو حجاب وبر خورد با نامحرم واین حرفا برادر زاده هام هم همینطور،منم خوشحال بودم که هم دادم خوشبخت میشه هم یک الگو مناسب برای بچه های فامیل داریم چون تو خانواده ما همه جور پوششی هست شل حجاب بدحجاب وبا حجاب ولی همه با روی خوش باهم بر خورد دارن وهمدیگه رو دوست میدارن ،اما با این شیوه برخورد همه از ایشون بریدن واصلا هم نمیپذیرن که با قطع رابطه خواهر برادر و...آدم به بهشت برسه دردم اینه که من معرف بودم و همه چی برعکس شد و از اون بدتر یک آدم با ظاهر موجه با اعتبار این مسایل لطمه میزند دردسرتون ندم دلم میخواد خانمها واقایونی که ظاهر مذهبی دارن حد اقل باطنشون رو یکی دو درجه از طاهرشون بهتر کنند تا با اعمال ورفتارشون بقیه رو به دین دل گرم کنند نه فقط با حرف و ظاهر سازی یکی رو به اشتباه بندازن وزندگی یکی روسیاه کنند ویک جمع رو نسبت به ظاهر دین بد بین کنند
اگه دوستان کسی میتونه کمک کنه بتونم با این عذاب وجدان کنار بیام😡😱😭😭😭
💕@delbarongi💕
#ارسالی_اعضا_ی_خوبمون 🍃🍃🍃🍃🍃🌹
آيا سِحر و جادو واقعيت دارد؟
🔅استاد فاطمي نيا:
🔹بعضي تا كوچكترين مشکلی پیش آید ميگويند سحر و جادو شده ایم!
خرابی از خودشان است اما نسبتش ميدهند به سحر!
🔸اگر در زندگي مشكل داشتي ، اول ذهنت به سحر نرود، اول ذهنت به خودت برود!
زن يا مردي كه در خانه اخلاقش بد باشد، اثرش از سحر بدتر است!
حسد از سحر بدتر است!
سخن چيني از سحر بدتر است!
به جاي نسبت دادن هرچيزي به سحر، انسان خودش را اصلاح كند ، مشكلاتش برطرف ميشود.
🔹امروز مردم دچار خرافات هستند ، ميگويند به من گفته اند تو موكل داري ! همزادت فلان كار را ميكند! و...
اكثر اينها دروغ و توهمات است!
طرف بداخلاق است و همسرش از او بدش مي آيد ، به جاي اينكه محاسبة النفس كند كه چه كاري انجام داده ام كه اينطور شده است و اخلاقش را اصلاح كند ، سريع نزد دعانويس ميرود!
عزيزمن بداخلاقي از سحر و جادو بدتر است.
عجيب است كه انسان به جاي اينكه درفكر اصلاح نفس خود باشد ، دائما دنبال خرافات است.
💕@delbarongi💕
💕دلبرونگی💕
زندگی شهدایی🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
کار همیشگی ش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا "سلام الله علیها "
اول می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا.
می گفت : " این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس می کنی که این شهدا مرده ان ؟ این جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری ؟ "
بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد.
می گفت : " اینایی که می بینی ، همه نوزده ، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن ".
از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت رو به دل داره
شهید مصطفی احمدی روشن
💕@delbarongi💕
💕دلبرونگی💕
از شروع اول زندگیش میگه🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
شروع زندگی متاهلی ام، وقتی میخواستم آشپزی کنم، حتما اندازه و پیمانه ها برایم مهم بود. هر وقت از مادرم دستور غذایی را میپرسیدم، این جمله را میشنیدم، من چشمی میریزم! برایم عجیب بود. مگر میشد؟ میخندیدم و میگفتم: قربان چشمان میشی و قشنگت شوم . اندازه بگو مادر جان! اندازه! و برای آنکه دست از سرش بردارم چیزی میگفت و تمام.
یواش یواش یاد گرفتم چشمی کار کردن یعنی چه! اما برای پخت همه چیز جواب نمیداد! پیمانه و اندازه مهم بود! آن را هم سعی کردم یاد بگیرم.
آشپزی با پیمانه و اندازه راحت بود و هست، اما زندگی با اندازه و معیار کمی سخت بود!
میگویم بود! چون دیگر نیست. من خیلی جاها دست به اندازه ی خودم زدم تا با زندگی ،آدم هایش و روزهایش کنار بیایم.اما اشتباه بود. آدمیزاد هر کدام ترازویی در ذهن دارد، همه چیز را بالا و پایین میکند و بعد با توجه به شرایط خودش تصمیم می گیرد ! شاید هم اکثر آدم ها در دنیای ذهن خودشان قاضی هستند و راضی! پس بهتر است من خودم باشم، با صداقت رفتار کنم و دست به اندازه ی خودم نزنم. این طور ذهنم آرام تر است و حالم بهتر.
خوبی بزرگ روزگار این است که میگذرد.
دست به حد و حدود خودمان نزنیم. خودمان را قدر بدانیم. به گمانم همین کافی و لازم هر وجودی است
💕@delbarongi💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
من عاشقش بودم...
به خانه ی ما که میآمدند، حالم عوض میشد. یادم هست یکبار مدادرنگیِ بیست و چهار رنگی را که دوستِ پدرم از آلمان برای سال تحصیلیم آورده بود نویِ نو نگه داشتم تا عید، که اینها آمدند و هدیه کردم به او...
که جا گذاشت و برگشت به شهر قشنگ خودشان...
یکبار هم کفشهای پدرش را در راه پله پشتِبام پنهان کردم تا دیرتر بروند و دخترک بتواند کارتون نِل را تا انتها ببیند. اینبار اما داستان فرق میکرد. دیشب به من گفته بود برای صبحانه حلیم و نان بربری دوست دارد . بیوقت هم آمده بودند، وسطِ زمستان. زمستان برفی اوایلِ دهه شصت. من یازده ساله بودم یا کمی بیشتر و کمتر. او، دو سال از من کوچکتر.
هرکاری که کردم خوابم نَبُرد، دست آخر چهارصبح بلند شدم و یک قابلمه کوچک برداشتم و زدم به دل کوچه، به سمت فتحِ حلیم و بربری. هوا تاریک بود هنوز؛ اما کم نیاوردم... رفتم تا رسیدم به حلیمی، بسته بود. با خودم گفتم حالا تا بروم نان بگیرم باز میشود. خلاصه؛ در صبحِ برفی، با دستهای یخ زده از سرما آنقدر راه رفتم تا ساعت شد هفت!
نان و حلیم بالاخره مهیا شد و برگشتم. وقتی رسیدم خانه، رفتهبودند... اولِ صبح رفته بودند که زودتر برسند به شهر و دیارِ خودشان. اصلا نفهمیده بودند من نیستم... خستگیش به تَنَم ماند...
وقتی تلاش میکنی
برای حال خوب کسی و نمیبیند،
خستگیش به تَنَت میماند...
همین
💕@delbarongi💕
#سوال_اعضا 🍃🍃🍃🍃🌹
سلام دوستان
میخام راهنماییم کنید
خودم دیگه نمیدونم چیکار کنم.یه جورایی خسته شدم از بس تلاش کردمو نتیجه نگرفتم.
من یه دختر ۲۸سالم.فرزند اول پدر و مادرم هستم.از سن ۱۵سالگی خواستگار داشتم خیلی من اون موقع بچه بودم معنی زندگی و ازدواج رو نمیفهمیدم فقط دوست داشتم درسمو بخونم و به یه جایی برسم از یه نظر هم چون خانوادم فکر میکردن من بچم و علاقه ندارم به ازدواج خودشون جواب رد میدادن به خواستگارا.
ما اون موقع با خانواده عموم اینا توی یه خونه دو طبقه بودیم قشنگ یادمه هر وقت خواستگار میومد خونمون زن عموم و دخترعموم خیلی کفری و عصبی میشدن که چرا برای تو آنقدر خواستگار میاد در حالیکه برای دختر من حتی یدونه هم نمیاد.(زن عموم بشدت حسودو چشم تنگ هست) چندبار اذعان کرد که چرا شماها خواستگاری دختر جاریم میاین ولی خواستگاری دختر من نمیاین؟؟بعدا هر کس میومد خونه ما بعدش بخاطر دل زن عموم میرفت طبقه پایبن خونه اونا خواستگاری.این روال گذشت تا اینکه دختر عموم یه روز گفت من نمیتونم ببینم تو زودتر از من ازدواج کنی و بری پی زندگیت.برام سخته دیدنش.من فکر کردم داره شوخی میکنه جدی نگرفتم.تا اینکه یه روز توی یه مهمونی زن عموم اول مثل همیشه از فامیل شکایت کرد که چرا خواستگاری دخترم نمیاید ولی خونه جاریم میآید مگه دختر من چه عیبی داره و از این حرفا.بعدش گفت من نمیتونم ببینم دختر جاریم زودتر از دختر من ازدواج کنه من نمیذارم این اتفاق بیفته.خبر بگوش مامان بابام رسید ولی بازم اینا جدی نگرفتن.این ماجراها ادامه داشت تا اینکه عمم اینا عروسی پسرشو تو خونه ما گرفت چون خونه خودشون کوچک بود.مراسم تموم شد و من رفتم مهمون خونه رو تمیزکاری کنم وسط مهمون خونمون دوتا ستون بود کنار ستون متوجه یه چیزی شدم زیر پام چهارپایه گذاشتم و رفتم بالا،دیدم یه کاغذ کاملا پیچیده شده از داخل سیم رد شده و به ستون وصله خیلی ماهرانه.خانوادمو در جریان گذاشتم.از روی اون کاغذ عکس گرفتم و بردم نشون دادم چیز خوبی نبود.از اون روز به بعد شک کردم.کم کم خواستگارا کم شدن ،خیلیاشون موقعیتاشون خوب بود،ادمای خوب و سرشناسی بودن ولی نمیشد.گاهی اوقاتم میومدن حرف میزدیم به توافق هم می رسیدیم میرفتیم برای خرید یهو سر هیچی بهم میخورد من حتی یه بارم تا سر سفره عقد رفتم ولی بهم خورد نفهمیدم برای چی؟
تا الان که به این سن رسیدم این مشکلم دارم خیلی امامزاده رفتم خیلی چله گرفتم.نذر و نیاز زیاد کردم.حتی رفتم پابوس امام رضا که مشکلم حل بشه نشد که نشد.حرم حضرت معصومه هم رفتم نشد که نشد.(یه جورایی اعتقاداتم زیر سوال رفت.ایمانم سست شد و میشه. وقتی این همه کار کردمو و نتیجه نگرفتم)میخواستم مشکلمو با کمک ائمه حل کنم اصلا نمیخاستم متوسل به خلق خدا بشم.
یه دعانویس یکی بهم معرفی کرد رفتم پیشش گفت بختتو بستن.دعا گرفتم ولی نتیجه نداد.
سنم داره بالا میره خانوادم نگرانن.خودم استرس دارم فکرم درگیره.
یه راه حلی بلدین بهم نشون بدین
یه دعانویس خوب میخام که کارش خوب باشه.من شرایطشو ندارم که حضوری برم پیشش.میخام #تلفنی کارمو درست کنه.
ممنون میشم راهنماییم کنید🌷🌷
💕@delbarongi💕