تشرف خدمت امام زمان علیه السلام
#قسمت_یازدهم
📌ادامه ماجرای ملاقات حسن بن مثله با امام زمان علیه السلام
⭕️ رؤیای سیّد ابوالحسن الرّضا
آنگاه به نزد سیّد ابوالحسن الرّضا رفتیم.چون به سرای وی رسیدیم، غلامان و خادمان ایشان گفتند: «شما از #جمکران هستید؟» گفتیم: «آری». پس گفتند: «از اوّل بامداد، سیّد ابوالحسن در #انتظار شما است.»
پس وارد شدم و سلام گفتم، جواب نیکو داد و بسیار احترام کرد و مرا در جای نیکو نشانید، پیش از آن که من سخن بگویم، او سخن آغاز کرد و گفت: «ای حسن بن مثله! من #خوابیده بودم، شخصی در عالم رؤیا به من گفت: «شخصی به نام حسن بن مثله، بامدادان، از جمکران پیش تو خواهد آمد، آن چه بگوید، #اعتماد کن و گفتارش را #تصدیق کن که سخن او، سخن ما است، هرگز، سخن او را ردّ نکن.» از #خواب_بیدار شدم و تا این ساعت در انتظار تو بودم.
حسن بن مثله، داستان را مشروحاً برای او نقل کرد، سیّد ابوالحسن، دستور داد بر اسبها زین نهادند، سوار شدند، به سوی دِه (جمکران) رهسپار گردیدند.
چون به نزدیک دِه رسیدند، #جعفر_شبان را دیدند که گلهاش را در کنار راه به چرا آورده بود، حسن بن مثله، به میان گلّه رفت، آن بز که از پشت سرِ گلّه میآمد، به سویش دوید، حسن بن مثله، آن بز را گرفت و خواست پولش را پرداخت کند که جعفر گفت: «به خدا سوگند! تا به امروز، من این بز را ندیده بودم و هرگز در گلّهی من نبود، جز امروز که در میان گلّه آن را دیدم و هر چند خواستم که آن را بگیرم، میسر نشد.»
پس آن بز را به جایگاه آوردند و در آن جا سر بریدند.
⭕️ساخت مسجد جمکران
سیّد ابوالحسن الرّضا به آن محلّ معهود آمد و حسن بن مسلم را #احضار کرد و منافع زمین را از او گرفت، آنگاه وجوه رهق را نیز از اهالی آن جا گرفتند و به ساختمان مسجد پرداخت و سقف مسجد را با چوب پوشانیدند.
سیّد ابوالحسن الرّضا، زنجیرها و میخها را به #قم آورد و در خانهی خود نگهداری کرد، #هر_بیمار صعب العلاجی که خود را به این #زنجیرها میمالید، در حال، #شفا مییافت.
ابوالحسن محمّد بن حیدر گفت: «به طور مستفیض شنیدم، پس از آن که سیّد ابوالحسن الرّضا #وفات کرد و در محلّهی موسویان (خیابان آذر فعلی) مدفون شد، یکی از فرزندانش بیمار گردید، داخل اطاق شده #سرِ_صندوق را برداشت زنجیرها و میخها را نیافت.»
#مهدویت
#تشرف
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
🌐دلدادگان کوی یار غائب
🌷 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄🌷
🆔 @deldadegan_yar_ghayeb