مدتهاست دیگر دستم نای نوشتن ندارد! نه فقط دستم، که دلم هم قلم را یاری نمی کند.
اصلاً از چه بنویسم؟
یا برای که بنویسم؟
از حاکمانی بنویسم که قراربود خدمتگزار و امین و مدافع من و امثال من باشند بنویسم، حال آنکه امروز دشمن جان و مالم شده اند؟
همان ها که می گفتند چنان رونق زندگیم را باد می کنند، که دیگر دستم سویشان دراز نباشد!؟ نگو که منظورشان این بود که می خواهند دستم را از آسایش، رفاه، امنیت اقتصادی و حتی نان، کوتاه کنند.!
یا از وکلایی بنویسم که قرار بود در #خانه_ملت وکیل مدافع من در برابر زورگویی ها و تمامیت خواهی ها و چپاولگری های دیکتاتورگونه ی حکام باشند و امروز گردن کش و پشت چشم نازک کنان، فحش و ناسزا و تهدیدشان نصیب من و، دفاع و وکالتشان در جیب همان حکام است؟
یا شاید باید بنویسم از خاک به خون شسته ای که قرار بود مدینه فاضله ی پابرهنگان و کوخ نشینان و #مستضعفین جهان باشد و امروز...!؟
گیرم که گفتم و نوشتم!
برای که بنویسم؟ برای کدام مردم؟
همان مردمی که شب عاشقند و صبح فارق؟ آن ها که شب دست بر شکم ناله گرسنگی سر می دهند و صبح چشم بر کمر باریک و لب و لوچه ی بزک کرده ی رقاصه های سرمست، آواز روشنفکریشان را روی کاپوت ماشین های کنار خیابان به سبک #مایکل_جکسون ! می نمایانند!؟
اما چه می شود کرد؟
بالاخره یکی باید بنویسد!
یکی باید بگوید و بنالد!
باید فریاد بزند، از هر تریبونی که می تواند!
#تلگرام باشد یا #توئیتر ! دانشگاه باشد یا #نماز_جمعه!
بگوید که آن ها که قرار بود خادم باشند چطور شد که فرعون شدند؟
یا آن ها که باید ناظر می شدند، چطور مزورانه و منتفعانه غافل شدند؟
دانشگاهی که می خواست متخصص متعهد روانه جامعه کند، چگونه سرکرگبین شد و صفرا فزود؟
و #حوزه ای که قرار بود امینی و طباطبایی و قاضی و بهلول و بهجت و #خمینی و خامنه ای و ... بپروراند سرش به مبحث شیرین نجس پاکی آب دهان گربه و حلال و حرام میزان گِردی صورت نسوان،! گرم شد؟
آری یکی باید باشد که بگوید و بنویسد و البته فحش و چوبش را هم به جان بخرد و باز بگوید و بنویسد...
تا نفسی هست و خدایی هست...!
✍به قلم #عبدالرضا_یعقوبی
http://Sapp.ir/deldadegi
دلدادگی💙
مدتهاست دیگر دستم نای نوشتن ندارد! نه فقط دستم، که دلم هم قلم را یاری نمی کند.
اصلاً از چه بنویسم؟
یا برای که بنویسم؟
از حاکمانی بنویسم که قراربود خدمتگزار و امین و مدافع من و امثال من باشند بنویسم، حال آنکه امروز دشمن جان و مالم شده اند؟
همان ها که می گفتند چنان رونق زندگیم را باد می کنند، که دیگر دستم سویشان دراز نباشد!؟ نگو که منظورشان این بود که می خواهند دستم را از آسایش، رفاه، امنیت اقتصادی و حتی نان، کوتاه کنند.!
یا از وکلایی بنویسم که قرار بود در #خانه_ملت وکیل مدافع من در برابر زورگویی ها و تمامیت خواهی ها و چپاولگری های دیکتاتورگونه ی حکام باشند و امروز گردن کش و پشت چشم نازک کنان، فحش و ناسزا و تهدیدشان نصیب من و، دفاع و وکالتشان در جیب همان حکام است؟
یا شاید باید بنویسم از خاک به خون شسته ای که قرار بود مدینه فاضله ی پابرهنگان و کوخ نشینان و #مستضعفین جهان باشد و امروز...!؟
گیرم که گفتم و نوشتم!
برای که بنویسم؟ برای کدام مردم؟
همان مردمی که شب عاشقند و صبح فارق؟ آن ها که شب دست بر شکم ناله گرسنگی سر می دهند و صبح چشم بر کمر باریک و لب و لوچه ی بزک کرده ی رقاصه های سرمست، آواز روشنفکریشان را روی کاپوت ماشین های کنار خیابان به سبک #مایکل_جکسون ! می نمایانند!؟
اما چه می شود کرد؟
بالاخره یکی باید بنویسد!
یکی باید بگوید و بنالد!
باید فریاد بزند، از هر تریبونی که می تواند!
#فضای مجازی باشد یا کوچه و بازار دانشگاه باشد یا #نماز_جمعه!
بگوید که آن ها که قرار بود خادم باشند چطور شد که فرعون شدند؟
یا آن ها که باید ناظر می شدند، چطور مزورانه و منتفعانه غافل شدند؟
دانشگاهی که می خواست متخصص متعهد روانه جامعه کند، چگونه شد محل فروش دل و قلوه ی بی سوادهای عاشق مدرک؟
و #حوزه ای که قرار بود امینی و طباطبایی و قاضی و بهلول و بهجت و #خمینی و خامنه ای و ... بپروراند سرش به مبحث شیرین نجس پاکی آب دهان گربه و حلال و حرام میزان گِردی صورت نسوان،! گرم شد؟
آری یکی باید باشد که بگوید و بنویسد و البته فحش و چوبش را هم به جان بخرد و باز بگوید و بنویسد...
تا نفسی هست و خدایی هست...!
✍به قلم #عبدالرضا_یعقوبی
@deldadegi