سینه می سوزد درون بستر تنهایی اش
آه از فریاد هجران و شب رسوایی اش
عاشقی بازیچه ای در گردش افکار ماست
حال مجنون را ندانیم و غم لیلایی اش
ما فقط لفظیم و بر لب یک دعایی خوانده ایم
از سر عادت فقط، گاهی نه از شیدایی اش
میزند باران چشمش بر دل صحرا هنوز
غربتی دیرینه دارد دیده ی دریایی اش
گونه ی سرخ شفق از شرم او اینگونه شد
شب شده شرمنده اش از هر شب یلدایی اش
ما گداییم و گدا در بی وفایی شهره است
پای هر سفره نشیند این دل هرجایی اش
کار دنیا را ببین او انتظارم می کشد
من، که محتاجم به لطف و بخشش مولایی اش
میخرد خوب و بدم را می کند شرمنده ام
جان به قربان مرام و مذهب زهرایی اش
#محمد_دستان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
99/01/22
@deldadegi
#دلدادگی 💙