eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
20.7هزار دنبال‌کننده
218 عکس
81 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -نه، برو چمدون بخر تا من دوش میگیرم -باشه میرم، زود میام ولی در بیرون و محکم کوبیدم و آروم برگشتم سمت اتاق، نسترن بدون لباس اومده بود بیرون تن پوش برداره که بازوش و کشیدم، جیغ بلندی کشید و پرت شد تو اغوشم، موهاشو از پشت گرفتم و گفتم -دیگه از دستم فرار نکنی ها -سروش الان اصلا نمیتونم، استرس دارم -استرس چی؟ ما که... -به خاطر اون نه، استرس زندگی اینطوری، تک و تنها... باید فقط بهش امید میدادم، نسترن حالا دیگه فقط امیدش به من بود، نباید میذاشتم پای مامانش به خونه ام باز بشه، حالم از قیافه اش بهم میخورد، همش اون شبی که با اون وضع تو اغوش این و اون دیدمش جلوی چشمم بود، فقط حرف مهران که گفت دخترش برای بار اول داره میاد باهاش و سالم بودن نسترن بهم امید میداد که زنم پاک رسیده بهم، برای همین بغلش کردم و گفتم: میدونم عزیزدلم، از این به بعد دیگه فقط تو منو داری منم تورو، باید هوای همو داشته باشیم، باید باهم روراست باشیم -من همیشه باهات روراستم سروش، هیچ وقت بهت کلک نزدم و نمیزنم -میدونم عزیز دلم، فقط قول بده تا آخر دنیا تا وقتی باهمیم بهم دروغ نگی، منم قول میدم -قول میدم سروش، بخدا قول میدم بهت دروغ نگم خیلی از دروغ متنفر بودم، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 دلم نمیخواست دیوار اعتمادم ترک برداره، برای همین تاکید کردم -نسترن، اگه یه روزی هم دلت برای مامانت تنگ شد میتونی تلفنی باهاش ارتباط داشته باشی، حتی بری بیرون ببینیش فقط قول بده نه اون بیاد خونمون نه تو بری خونشون، باشه؟ سرش و بلند کرد، بهم زل زد و گفت: چقدر تو خوبی سروش -خوب نیستم، عاشقم، طوری عاشقت شدم که میخوام برم تو یه شرکت ساده کارگری کنم، منتی نیست گل من، خودم خواستم، نمیدونم شاید هم دارم با خودم با بابابزرگم که همیشه به همه زور گفته میجنگم ولی اگه اینطوریم باشه باعثش تو بودی، تو که خیلی میخوامت بازم فقط نگام کرد، حرفامو بهش زده بودم و حسابی سبک شده بودم، نوک دماغشو بوسیدم و گفتم: کجا بریم ماه عسل؟ -هرجا تو بگی، نمیدونم یه خورده ادای فکر کردن و درآوردم و گفتم: هووووم، الان آخر تابستونه و هوای شمال حسابی ملس، بزن بریم -آخ گفتی، خیلی دلم دریا میخواد سه چهار روز باهم رفتیم شمال، اولین مسافرتمون بود و حسابی بهم خوش میگذشت، حالا ماشین خارجیم با پراید عوض شده بود ویلای لب آبی که میتونستم اجاره کنم شده بود یه سوییت نزدیک ساحل، مهم نبود، مطمئن بودم همه ی اونا رو دوباره به دست میارم، مگه بابابزرگ چقدر میتونست باهام قهر بمونه، اصلا بمونه، بابای خودم که بی پول نبود، خلاصه که حسابی خوش گذروندیم و برگشتیم.. @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 روز اولی که میخواستم برم شرکت هیچ وقت یادم نمیره، کلی به خودم رسیدم و لباس مارک پوشیدم، عطر گرونقیمت زدم و بعد از خداحافظی با نسترن از خونه اومدم بیرون اونم ساعت ۹صبح، سرحال و قبراق... وقتی رسیدم شرکت حامد با دیدنم گفت: ساعت خواب برادر، مگه نگفتم ۷ اینجا باش با تعجب گفتم: ساعت ۷ صبح کی کار میکنه؟ گفتم شوخی میکنی -ببین، اینجا گالری بابابزرگت نیست سروش، حساب کتاب داره، کار از ساعت ۷ شروع میشه تا ۷ غروب، حقوق و مزایاش خوبه ولی باید دووم بیاری، هستی؟ -۱۲ ساعت؟ چه خبره بابا؟ -دیگه همینی که هست، فکر آبروی من باش، من پنج سال اینجا سابقه دارم، اگه هستی بریم پیش مدیرعامل -آره بابا هستم، بریم اون روز قرارداد بستمو قرار شد کارمو شروع کنم، بهم لباس فرم دادن، لباس مخصوص حراست، وقتی پوشیدمش خودمو نشناختم، حامد موقع عوض کردن لباس با خنده میگفت -آخه این لباسهای گرون چیه پوشیدی اومدی؟ حالا کارگرا چه فکری میکنن، قیمت لباسهای تو اندازه ی سه ماه حقوق اینجاست -چیکار کنم لباسم همینه دیگه روز اول خیلی بهم سخت گذشت، طوری که وسط روز میخواستم بزنم زیر همه چیز و برم دست بابابزرگمو ببوسم اما غرورم اجازه نمیداد.. وقتی شب برگشتم خونه نسترن یه غذای خوشمزه درست کرده بود و منتظرم نشسته بود، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 با دیدنش از خودم خجالت کشیدم که میخواستم برگردم خونه ی بابابزرگم، اون شب همه ی بدنم از کار زیاد درد میکرد اما صبح هرطوری بود دوباره بلند شدم، یه دوش گرفتم و صبحونه نخورده رفتم سمت شرکت، جلوی در شرکت موقع پیچیدن همزمان با ماشین مدل بالایی که میخواست بره داخل حیاط پیچیدم، شیشه رو که پایین کشید دیدم یه دختر جوون پشت فرمونه، بهم گفت -شما کارگر همین کارخونه ای؟ -بله، چطور؟ -اولا که نیم ساعت دیر رسیدی دوما کارگرا حق ندارن ماشین بیارن داخل حیاط، همینجا پارک کنید لطفا -چرا؟ از حیاط کارخونه کم میشه؟ شما چیکاره ای؟ همکارم دویید طرفمو گفت: سروش، کیمیاخانوم دختر رییس کارخونه هستن تازه فهمیدم طرف چیکاره ست، فوری دنده عقب گرفتمو ماشین و پارک کردم، کیمیا همینطوری زل زده بود نگاهم میکرد، وقتی پیاده شدم و به طرفش رفتم گفت: بهتون نمیخوره کارگر باشین -چرا؟ کارگرا شاخ دارن یا دم؟ بازم همکارم یدونه زد بهم، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 حرفمو خوردم، به اون چه ربطی داشت، پرسید: خب؟ -به جمالتون، مهم نیست راه افتاد رفت داخل، همکارم گفت: گند زدی، آقای بابک خیلی روی دخترش حساسه، تازه از خارج برگشته از شوهرشم طلاق گرفته... به طرف کیوسک نگهبانی رفتم و همونطوری گفتم: چقدر اطلاعاتت دقیقه، به من چه بابا؟ اون روز هم گذشت، کیمیا دوباره اومد از کارخونه بره بیرون و من مجبور شدم درو براش باز کنم، تک بوقی زد و رفت، اون روز واقعیت مثل پتک خورد تو سرم، تا کی میتونستم اینطوری زندگی کنم؟ اصلا میتونستم؟ یک ماه گذشت، یک ماه سخت اما شیرین، هربار که از کارگری و کم پولی خسته میشدم و کم میاوردم بودن نسترن کنارم دلگرمم میکرد.. یه روز ساسان بهم زنگ زد و خواست منو ببینه، از خداخواسته قبول کردم و بعد از ساعت کاری رفتم پیشش، تو ماشینش که نشستم گفت: چقدر چشمات خسته ست سروش -دوازده ساعت بدو بدو برات جون نمیذاره بمونه که -می ارزید سروش؟ به اینهمه سختی؟ لبخند کمرنگی زدم و گفتم -من برات نسخه نمیپیچم، اگه جونشو نداری جلوی بابابزرگ درنیا، میترا هم دختر بدی نیست -مگه فهیمه دختر بدی بود؟ با شنیدن اسمش جیگرم کباب شد، پرسیدم: حالش چطوره؟ -نمیدونم برات مهمه یا نه اما بهت میگم، حالش خوب نیست @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -ای وای، چیکار کردم من؟ -با دخترخاله مون بد تا کردی سروش، نباید امیدوارش میکردی -خودم میدونم، خیلی خوب -سروش بیا برو با مهرزاد کار کن، موبایل فروشی که بهتره -مهرزاد سرمایه میخواد بابا -من میدم، تازه حساب خودت هست، برو بانک بگو کارتم گم شده، اون حساب به نام توئه، خونه تم همینطور -بابابزرگ و نمیشناسی؟ دودمان من و همه رو به باد میده به این پولا دست بزنم، حالا بذار یه مدت بگذره بابابزرگم نرم میشه -من چیکار کنم؟ میترا یکی دیگه رو میخواد، میگه یا اون یا خودمو میکشم یا باهاش فرار میکنم، اصلا منو نمیخواد -تو چی؟ میترا رو میخوای؟ -نمیدونم، بعد از داستان تو بابابزرگ میخواد خودی نشون بده افتاده به جون من و میترا، بابای میترا و بابای ما هم که ماستن ماست -نگو اینطوری، نمیدونم چی بگم، من خوشبختم، مشکلی هم ندارم اون روز ساسان رفت و من چقدر به خودم بالیدم که رو پای خودم وایسادم، میدونستم الان بابابزرگ مثل مار زخمی میمونه، خیلی وقتا دلم براش پر میکشید برم ببینمش اما امان از غرور من، امان از غرور بابابزرگم.. زمستون سال ۸۷ همچنان داشتم به کار تو شرکت ادامه میدادم، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونستم عاقبتم چی میشه، دنبال راهی برای پولدار شدن بودم و مدام بهش فکر میکردم.. یه روز که کارم تموم شد و داشتم سوار ماشینم میشدم کیمیا اومد کنار ماشینم وایساد و گفت -میخوام باهات حرف بزنم... واقعا تعجب کردم، به رسم احترام پیاده شدم و گفتم -در چه مورد؟ -ببین میدونم زن داری، میدونم از خانواده ات بریدی، کلی درباره ات تحقیق کردم چون از همون روز اول فهمیدم با بقیه فرق داری، لباس پوشیدنت، راه رفتنت، حتی همون غرورت موقع حرف زدن، تو مال اینجا نیستی -پس مال کجام؟ -ببین، همین تک سوال پرسیدنت هم نشون دهنده ی بزرگ زاده بودنت هست -ببین خانوم کیمیا بابک، شاید منم به خاطر خانواده ی پولداری که دارم مثل شما فکر میکردم ولی الان به واسطه ی سه ماه همنشینی با این آدما فهمیدم خیلی هم با ما فرق ندارن، اونام دل دارن، اونام میتونن خوب بپوشن خوب بخورن خوب تفریح کنن فقط پول ندارن، لطفا اینطوری درباره شون حرف نزنید -ببخشید، من جسارتی نکردم -چرا جسارت کردین، شاید اخراج بشم، شاید توبیخ بشم ولی برام مهم نیست میدونید چرا؟ چون من خیالم راحته بالاخره برمیگردم تو همون ناز و نعمتی که بودم ولی تو همین سه ماه دیدم که شما جواب سلام این بندگان خدا رو هم نمیدین هیچ اعتراضی هم نمیتونن بکنن چون ممکنه اخراج بشن توبیخ بشن هیچ امیدی هم به بهتر شدن اوضاعشون ندارن @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -اووووه، خیلی دلت پره ها، یواش فهمیدم بیخودی دارم زور میزنم، کیمیا بابک هیچ وقت نمیفهمید نداری یعنی چی، شرمندگی جلوی زن و بچه یعنی چی، دوباره خواستم سوار ماشین بشم که گفت -بابام خسیسه، خیلیم خسیسه، منم میخوام حقمو زودتر از موعد بگیرم، به کمکت احتیاج دارم -چرا من؟ -چی بگم، اگه دوباره بگم با بقیه فرق میکنی که میخوای دعوام کنی، چون توام مثل من به پول نیاز داری -من که معلومه چرا، ولی شما چه نیازی داری؟ خونه و ماشین خوب، تفریح و همه چیز به راهه -نه به راه نیست، مشکل من بزرگتر از این حرفاست، باید یه جا بشینیم مفصل درباره اش حرف بزنیم، سروش، به زنت فکر کن، تا کی میخوای با پول کارگری بهش وعده وعید آینده رو بدی؟ ولی تو این شرکت انقدر هست که هممون به نون و نوا برسیم -مثلا چقدر؟ لبخند زد و گفت: اونقدر که سهم تو فقط میشه دو سه میلیارد لب منم به خنده باز شد، وقتی دید نرم شدم گفت: باهات قرار میذارم، باید همه چیز حساب شده باشه، بابام نباید کوچکترین شکی به ما بکنه -آخه اینهمه پول اینجا چیکار میکنه؟ چرا تو بانک نیست؟ -بابای منو نمیشناسی که اینو میگی، حالا بهت میگم، شماره تو بده باهم قرار بذاریم یه جا بشینیم حرف بزنیم @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 شماره مو دادم و ازش جدا شدم... تا به خونه برسم همه ی فکرم پیش حرفاش بود، باید باهاش همکاری میکردم؟ دو سه میلیارد پول کمی نبود سال ۸۷ ۸۸، باهاش میتونستم با ایده هایی که داشتم بیزینس خودمو راه بندازم و چشم همه رو دربیارم، اما اگه گیر میفتادم چی؟ به خونه که رسیدم با دیدن ماشین مامانم چشمام چهارتا شد، فوری رفتم تو پارکینگ، تو آسانسور اضطراب داشتم، دلم برای مامانم تنگ شده بود، در خونه رو که باز کردم بلند گفتم -بوی آشنا میاد، سلام اومدم تو هال و با دیدن مامانمو سوسن کنار نسترن به طرفشون دوییدم، مامانمو محکم بغل کردم و گفتم: خوش اومدی مامان، دلم خیلی تنگت بود -فدات بشم مامان، جات خیلی تو خونه خالیه، دلم داشت میترکید صورتشو عقب گرفتم و زل زدم بهش، مامانم یه فرشته بود.. وقتی رفتم تو آشپزخونه پیش نسترن بوسیدمش و گفتم -خوب از مادرشوهرت پذیرایی کردی دمت گرم -وظیفه ست عزیزدلم، خسته نباشی -خسته نیستم وقتی عشقمو میبینم، نسترن یه چیزی -جانم؟ -جونت سلامت، مامان نفهمه بلیط هایی که فرستاده بود فروختیم، ناراحت میشه @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -نه حواسم هست، اصلا حرفی درباره اش نزده -آی قربونت، همین زودیا خودم میبرمت ترکیه، شاید عید -گنج پیدا کردی؟ -اونو که خیلی وقته پیدا کردم، ولی آره میخوام بیزینس راه بندازم سوسن اومد و گفت: شما از هم دل نمیکنید نه؟ بیایید بابا دوتایی خندیدیم و رفتیم تو هال، مامانم منو که دید گفت -سروش جان امروز هم اومدم تو با عروس خوشگلمو ببینم هم بهتون بگم نامزدی ساسان نزدیکه -پس بالاخره وا داد؟ -وا داد یعنی چی پسر؟ کی بهتر از میترا؟ بچه ام هم خوشگله هم تحصیلکرده هم خانواده دار -میترا یکی دیگه رو میخواد مامان، مجبورش نکنید -اولا من چکاره ام مجبورش کنم، دوما میترا که بچه نیست خودش میتونه تصمیم بگیره، جواب بله داده دیگه، فعلا که میرن آزمایش ژنتیک و این چیزا -باشه، خوشبخت بشن، چی بگم -هیچی نگو مامان، فقط روز نامزدیش بیاین، میخوام با بابا آشتی تون بدم، من هنوز حسرت عروسی تورو دارم مامان -بغض نکن قربونت برم، چشم حتما میایم، قول میدم مامان و سوسن که رفتن انقدر خسته بودم که فقط رفتم دراز کشیدم، نسترن دوتا چایی ریخت @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 اومد کنار تخت نشست روی زمین، دستمو گرفت و بوسید، زود دستمو کشیدمو گفتم: چیکار میکنی دیوونه؟ -به خاطر من رفتی کارگری میکنی، از خانواده ات و آرزوهات گذشتی، تنها کاریه که میتونم بکنم دستمو کنار گوشمو گذاشتم و یه وری نشستم رو بهش، گفتم -تو فقط نسترن من بمون، برام بسه.... وقتی کیمیا رو دیدم و نقشه شو شنیدم تنم لرزید، رفته بودیم یه رستوران، بلند شدم و عصبی گفتم: نمیشه، اصلا خطرناکه، پلیس خیلی زود میفهمه و تنها کسی که ضرر میکنه منم -خب بفهمه، چند میلیارد پول برای خانواده ی تو پول خورده، اینو میگم که خیالت راحت بشه وگرنه مو لای درز نقشه ی من نمیره، مطمئن باش -اینو تو میگی، من باید فکر کنم ازش که جدا شدم تردید زیادی داشتم، هم اون پول رو میخواستم هم میترسیدم باعث سرافکندگی خانواده ام بشم، انقدر فکر و خیالش روم تاثیر گذاشته بود که ناخواسته با نسترن بداخلاقی کردم، وقتی موقع شام دستش خورد به لیوان آب و میز خیس شد داد کشیدم -چته بابا، حواستو جمع کن دیگه به دردنخور هیچ وقت چشماش اون شب یادم نمیره، فقط نگاهم میکرد، بلندتر داد کشیدم: گند زدی حالا نگاهم میکنی؟ بیا منو بخور فقط بلند شد رفت تو اتاق و درو بست، چه غذای خوشمزه ای هم درست کرده بود، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 سرمو بین دستام گرفتم و گفتم: لعنت بهت کیمیا بابک، لعنت به نقشه ات بلند شدم رفتم سمت اتاق، میخواستم همه چیزو بهش بگم اما نتونستم، فقط نگرانش میکردم، روی تخت نشسته بود و گریه میکرد، دستمو روی پاش گذاشتم و گفتم: ببخشید فین فین کردنش نشون میداد خیلی دلخوره، دوبار زدم روی پاش و گفتم: الو، نسترن، ببخشید -ولم کن سروش، هروقت از کار زیاد خسته میشی میپری به من -من غلط بکنم، نگام کن -نگات نمیکنم، تو داری ازم خسته میشی، خودم خوب میفهمم خنده ام گرفت، من تو چه فکری بودم نسترن تو چه فکری، این بار صورتشو برگردوندم و گفتم -نسترن، ببخشید، قول میدم همین روزا همه چیز درست میشه داشتم بهش قول میدادم، این یعنی میخواستم با کیمیا همکاری کنم؟ میخواستم دزدی کنم؟ من؟ بغلش که کردم بغضش ترکید، مگه ازم چی میخواست جز توجه و محبت؟ موهاشو نوازش کردم و گفتم: غذات خیلی خوشمزه بود دخترخانوم، از کجا یاد گرفتی؟ -اگه بگم از مامانم که ناراحت میشی، چرا میپرسی؟ -نه ناراحت نمیشم، اتفاقا من ممنون مامانت هستم، همین که تورو به دنیا آورده که بیای پیشم خودش خیلی کار بزرگیه @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥