اسمم الهه است دختری که عمر ازدواجش 3 ساعت بیشتر نبود شوهرم بعد عقد عازم سوریه شد و شهید شد😔
سر اتفاقاتی فهمیدم شوهرم شریک یه شرکت ساختمانی بوده و وصیت کرده سهامش به من برسه...
حالا شریکم آدم بی بند و باری بود که کل زندگی منو به چالش کشید...
خیلی برام عجیب بود که این آقا سهراب هیچ سنخیتی با شوهر شهیدم نداشت...
نفهمیدم چیشد که متوجه احساسم به یه آدم اشتباه شدم...
آدمی که من مثل یه حامی و شریک روش حساب باز کرده بودم کاری کرد که...👇😱
https://eitaa.com/joinchat/1154548639C66c6f270aa
سرگذشت واقعی اعضای کانالِ👆🔥
_ لاتَخف!إنني أحمل قلبك ِفي قلبي
...
❰نترس ، قلبت را در قلبم نگه داشته ام^.^🤍 ❱
࿐ @alegenab_eshgh 𖤐⃟💘࿐
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۳۹
بالاخره عروس و داماد اومدن، وقتی به طرفشون میرفتم تا به ساسان تبریک بگم نگاهم به دو نفر افتاد،
اول بابابزرگ که زود نگاهشو ازم گرفت و دوم فهیمه... کنار میترا وایساده بود،
ساسان و بغل کردم و گفتم:
خوشبخت بشی داداش
به میترا هم تبریک گفتم، فهیمه داشت به بقیه نگاه میکرد اما مطمئن بودم همه ی حواسش پیش منه،
آروم گفتم: مبارک شما هم باشه دخترخاله
اصلا نگاهم نکرد، جواب هم نداد، ازمون دور شد و به طرف مادرش رفت،
میترا گفت
-طول میکشه سروش، زخم عمیقی به قلبش زدی،
من میدونم فهیمه چقدر دوستت داشت
میترا هم به قلب من زخم زد، با این حرفش...
اون شب برای یکی دو ساعت یادم رفت ازدواج کردم و کنار خانواده و فامیلم برگشتم به قبلم،
شدم همون سروشی که کل فامیل پدری و مادری میشناختنش، شوخی میکردم، میرقصیدم،
حتی مشروب خوردم و حسابی از خود بیخود شدم..
آخرشب دیگه روی پا بند نبودم،
وقتی به موبایلم نگاه کردم دیدم نسترن چندبار زنگ زده اما برام مهم نبود،
با خودم گفتم میرم خونه حسابی از دلش درمیارم..
فهیمه همچنان نگاهم نمیکرد و با دخترعموهاش گرم گرفته بود، از دلش خبر نداشتم،
من فقط ظاهر و میدیدم، تو یه فرصت مناسب سوسن اومد کنارم نشست و گفت
-خوبی بدی دیدی حلال کن داداش
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۴۰
با تعجب پرسیدم:
چرا؟ چیزیت شده مگه؟ قراره خلاص شیم؟
یدونه زد روی بازوم و گفت
-چرت و پرت نگو، من سرومر و گنده ام، فقط رفتنی باید بره
-کم حرف و بپیچون آبجی، بگو ببینم قضیه چیه؟
-قضیه اینه دارم میرم از ایران، یه خواستگار پروپا قرص و درست درمون دارم، که خب صد البته پای بابا بزرگ وسطه
با حرص گفتم:
بابابزرگ، بابابزرگ، کی بهش گفته میتونه برای همه تعیین تکلیف کنه؟ بگو نه دختر
-خب چرا بگم نه وقتی خودمم خوشم اومده ازش؟
نگاش کردم، لبخند زد و سرش و پایین انداخت،
منم با لبخند پرسیدم: آره؟
-آره بابا، طرف آدم حسابیه، تحصیلکرده، خوش تیپ
-اونوقت چرا اومده خواستگاری تو؟
سوسن که نگام کرد پقی زدم زیر خنده،
اخم ریزی کرد و گفت
-مسخره ی لوس، چمه مگه؟
-چیزیت نیست عزیزم شوخی کردم ولی خب، قبول کن مظفرخان خیلی وقتا زور میگه
حالا خوبه نگفت زن این فرهاد چلغوز بشی
سوسن به داداش بزرگ فهیمه نگاه کرد و گفت:
بابابزرگ اصلا روی فرهاد و فرزاد حساب باز نمیکنه، خاله خیلی سوسول بارشون آورده،
تو اون خانواده فقط فهیمه سرش به تنش میارزه
اسم فهیمه که اومد لبخندم قطع شد،
بهش نگاه کردم و از سوسن پرسیدم:
چطوره حالش؟
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_264
اردلان لبخندی بهم زد و از اتاقم بیرون رفت که نفس عمیقی کشیدم.
دلیل رفتارشو نفهمیدم ولی این توجهش حسابی برام خوشایند بود.
اینکه دیدم اینجوری نگرانم شده و به خاطر من از خوابش زده بود و برام غذا آورده بود ته دلمو قلقلک میداد.
غذامو تا آخرش خوردم و روی تخت دراز کشیدم.
حالا با خیال راحت چشمامو بستم و به چند دقیقه نکشید که کم کم گیج شدم و خوابم برد..
**
نصف شب با دل درد عجیبی از خواب بیدار شدم.
عجیب کمرم درد میکرد و احساس کردم که وضعیتم خوب نیست...
فورا از جام بلند شدم و رفتم سمت سرویس با دیدن اون همه خونی که توی لباسم بود حالم بد شد.
بیرون رفتم.
فورا لباسمو عوض کردم و در کمدو باز کردم...
هرچقدر دنبال وسیلهای که میخواستم گشتم، پیدا نکردم.
با عصبانیت در کمدو کوبیدم به هم این وقت شب باید چیکار میکردم...
نگاهی به ساعتم انداختم که از سه گذشته بود، بدجور وضعیتم خراب بود و حتی نمیتونستم راه برم!
با خودم فکر کردم شاید زینت طبقه پایین توی کابینتها چیزی گذاشته باشه...
فورا از اتاقم رفتم بیرون مشغول گشتن کابینتهای خونه بودم ولی هیچی پیدا نکردم حسابی عصبانی شده بودم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
**
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_265
برگشتم طبقه بالا و تصمیم گرفتم که خودم بیرون برم.
میدونستم که سر همین خیابون یه مغازهی مارکت بزرگ شبانه روزی هست.
با اینکه میدونستم کار خطرناکیه ولی مجبور بودم!
مانتو و شالی سرم پوشیدم، کیف پولمو همراه گوشیم برداشتم و از اتاق بیرون رفتم...
همین که دستم رو دستگیره در نشست، با شنیدن صدای اردلان یهو با ترس از جام پریدم و به عقب برگشتم.
دست به جیب پشت سرم وایساده بود و داشت نگاهم میکرد...
- چیزی شده؟
پارت بعدی رو بخاطر سانسوری و فیلتر دار بودن تو کانال زاپاسمون که تازه زدیم گذاشتم...🙈💦🔞👇
https://eitaa.com/joinchat/4148757541Ce9653630a7
بدو عضو شو تا زودتر بتونی بخونی...🙊🏃🏻♀❌
هدایت شده از ملکهحاجی🌱
-چي میخوای اینجا؟ مگه نگفتم دیگه نمیخوام قیافهی نحستو ببینم؟
نگاهم را در میزهای اطراف میچرخانم، مردم با ترحم منو نگاه میکنن.
بغض میکنم و برگه آزمایش را مقابلش پرت میکنم، نگاهی با اخم به برگه میاندازد:چیه این؟
-برشدار ببین.
کاغذ را برمیدارد و چندباری نگاهش میکند:جعلش کرده مگه نه؟
نیشخندی میزنم:نه، حاملهم.
ذوقمیکند:خب.. خب چرا اینجا نشستی پاشو بریم خونه، چیزی نمیخوای برات بگیرم؟
-چرا طلاق میخوام، این بچه هم میاندازم تا مانعی برای طلاق نباشه.
میگویم و میخواهم از کافه خارج شوم که با کاری که میکند جیغ افراد حاضر تو کافه بلند میشه...🤤🔥
https://eitaa.com/joinchat/3366912753Cce784e395e
هدایت شده از ملکهحاجی🌱
مردتیکه زنشو تو قما...باخته حالا اومده پسش بگیره👇😱😢
آراز که دید سیاوش شمشیر رو از رو بسته، لحن جدی گرفت و گفت: این سوئیچ ماشینی که بهت باخته بودم! بگیر و رستا رو بهم پس بده؟ می خوام ببرمش.
سیاوش با لحن خشنی بهش توپید: فکر کردی اینجا کجاست که اومدی هان؟ یا نکنه خیال کردی منم مثل خودت بی غیرتم که در ازای ماشین، رستا رو بهت بدم؟
- مثل اینکه توی باغ نیستی؟ رستا زن منه! الان هم دارم بهت لطف می کنم که می خوام ماشین بهت بدم و اون رو بگیرم.
- اِ.... پس زنت بود و دادیش به من تا شب توی بغلم بخوابه و بهم حال بده؟
- اونش به خودم مربوطه!
- از اینجا گم شو بی غیرت! برو و هر وقت یاد گرفتی زنت رو به خاطر چندر غاز معامله نکنی برگرد، شاید اون موقع رغبت کنم باهات حرف بزنم!
- - بهتره به زبون خوش اون رو بهم بدی!
- که باز ق،،مار رو ببازی و اون رو پیشکش یکی دیگه کنی؟ تو اسم مرد رو نجس کردی.
- زنمه! اختیارش رو دارم، به تو هم مربوط نیست که باهاش چیکار می کنم.
- گم شو از اینجا برو!
- باشه می رم، ولی به رستا بگو لوازمش رو جمع کنه، چون من عاشقشم و می خوام باهاش زندگی کنم! قصد طلاقت دادنش رو هم ندارم.
- به نفعته بی سر و صدا همه چی رو تموم کنی!
- نباید عاشق زن مردم می شدی!
- وقتی فرستادیش بیاد اینجا به من حال بده زنت نبود؟ حالا هم شرت رو کم کن، چون من برای امشب زنت برنامه ها دارم!
https://eitaa.com/joinchat/1005977702Cc8f1adff91
هدایت شده از ملکهحاجی🌱
آزار زنشو تو ق،،،مار به سیاوش میبازه، بعد دوسال برمیگرده و میگه زنم و میخوام، ولی سیاوش عاشق زنش شده و😱
https://eitaa.com/joinchat/1005977702Cc8f1adff91